🌸🙏🏻…
به مناسبت سوم خرداد
و به ياد همهى كسانى كه
از جونشون
براى حفظ اين خاك
گذشتن،
خاطره بازى مىكنم
با سكانسى از “كيميا”
كه خيلى دوستش دارم.
…
بازى كردن در آثار مربوط به دوران
دفاع مقدس
فوقالعاده جذابه
و البته
بسياااار سخت و دردناك.
تا آخر عمر
تاثير اين صحنهها
بر جانِ آدم باقى مىمونه.
مثل ذاتِ جنگ
و اثرش
كه هرگز از ذهن
پاك نمىشه،
به خصوص از ذهنِ كسانى كه
دوران جنگ
كودك بودند.
…
به اميد صلح جهانى
به خاطر همهى كودكان جهان
…
@mohammadrezashafieii
@javadafshar_ja
@alishadman
‘
☕️…
چالش چاى شايد براى من يكى از جذابترين چالشهايى بود
كه بهش دعوت شدم، چون واقعا به چاى نوشيدن عشق مىورزم و همهى كارهاى مهمِ نوشتنى و خوندنىِ زندگيم رو در كنار يك ليوان شيشهاى كه از چاى تازهدمِ لبسوز پُر شده انجام مىدم.
از پوريا پورسرخ عزيز ممنونم كه با دعوت من به اين چالش باعث شد مدتى انواع و اقسام عكسها رو با چاى از خودم بگيرم😊
به نظرم اين عكس خيلى خوب شده ولى انگار چاى خيلى هم معلوم نيست!!!😑
…
عكس از خواهرجان
با حضور مقتدرانهى كتابخانهى پدرجان
@pouriapoursorkh
@melikasharifinia
‘
…
از عكسهاى تگشده متوجه شدم كه
گويا شبكهاى سريال امام على(ع) رو پخش مىكنه.
من در يك قسمت از اون سريال حضور داشتم، در نقش كودكى قطام. 😊
فكر مى كنم حدود ١١ سالم بود، با يك گريم بامزه و گيسهاى بافتهى مشكى.
دو سه تا عكس پيدا كردم از اون روزهاى خوب و تجربه بسيار ارزشمند دوران كودكى
🌺
يادش به خير
…
از عكسهاى تگشده متوجه شدم كه
گويا شبكهاى سريال امام على(ع) رو پخش مىكنه.
من در يك قسمت از اون سريال حضور داشتم، در نقش كودكى قطام. 😊
فكر مى كنم حدود ١١ سالم بود، با يك گريم بامزه و گيسهاى بافتهى مشكى.
دو سه تا عكس پيدا كردم از اون روزهاى خوب و تجربه بسيار ارزشمند دوران كودكى
🌺
يادش به خير
…
از هرجاى اين شهر كه رد مىشوم
قلبم
پُرتپش مىشود
و
يادم مىافتد
كه رد پاها
بر برگ برگ درختهاى شهر
جا مىمانند.
…
لبخندهاى احمقانهى يك زن
به روز شد.
‘
🎬…
بالاخره فيلم “پرسه درحوالى من”
از روز سه شنبه
١٦ خرداد ماه
اكران مىشه😍
اميدوارم شما هم مثل من دوستش داشته باشيد.
‘
ساعت ٢٠ سينما پرديس كورش
ساعت ٢١ سينما فرهنگ
ساعت ٢٣ خانه هنرمندان
…
فيلمهاى گروه هنر و تجربه
به حمايت شما نيازمندند❤️
سه شنبه ١٦ خرداد مىبينمتون😊
‘
🎭…
ديشب وقتى درخشش على رو در تئاتر “سماعى زاده” ديدم،
مثل يك خواهر بزرگتر كارنامهى هنريش از روز اول تا امروز به يادم اومد.
از حضور شيرين و دلنشينش در فيلم “ميم مثل مادر” تا سرزمين كهن و كيميا و ديوار به ديوار و همهى فيلمها و تئاترهايى كه در اين چند سال كار كرده.
ديشب از ديدنِ بازى پخته و درستش
واقعا كيف كردم و لذت بردم.
@alishadman
🎭…
به نظرم اين روزاى آخر
ديدن تئاتر “سماعى زاده” رو از دست ندين.
🎭…
تماشاخانهى باران
ساعت ١٩
تهيهى بليت از سايت تيوال
………….
پىنوشت:
•وبلاگ همين روزا به روز مىشه📝
•عكس چالش چاى همين روزا انداخته مىشه☕️
•اكران “پرسه در حوالى من” خيلى نزديكه😍
•تئاتر”دى روز” توضيح داده مىشه🎭
فكر كنم بايد روزى دو سه تا پست بذارم!!!
‘
❤️…👭…
ديشب بعد از دو سه ساعت گير كردن در ترافيك و لذت بردن از شادىِ مردم بالاخره رسيدم خونه.
از ظهر بيرون بودم و وقتى برگشتم، همهى انرژىهام تموم شده بود و خسته شده بودم.
دراز كشيدم روى تختم و مشغول فضاى مجازى شدم.
ديدم مليكا برام يه عكس فرستاده از هزارسال قبل!
انگار يهو من رو زدن به شارژ.
همهى شيطنتها و لوسبازىهاى سالهاى دور، جارى شد توى رگهام. ياد همهى لحظههاى خواهرانهمون افتادم، همهى لحظههاى دلنشين. ياد روزايى كه باهاش قهر مىكردم و
اون از زير در نامه مىفرستاد برام كه:
“قهر بمون،
ولى بيا با هم چاى بخوريم،
تنهايى نمىچسبه”!
😍
ياد روزايى كه دوازده_سيزده سالش بود و مىخواست با دوستاش بره تورِ يك روزه و جرأت نمىكرد از بابا اجازه بگيره و من يواشكى مىفرستادمش بره و براش “رضايتنامهى ولى” مىنوشتم و به جاى بابام امضا مىكردم و به مامان بابام مىگفتم امروز مليكا كلاسش تا شب طول مىكشه و خدا خدا مىكردم همه چيز به خير بگذره.
(امروز بعد از هزار سال به اين جعل امضا اعتراف كردم😬)
😍
ياد همين روزى كه كيف پولش رو در آورده بود و من ديدم يه عكسِ سه در چهار از مامان داره، يه عكسِ سه در چهار از بابا و يه عكس سه در چهار از خودش، ولى اثرى از من توى كيف پولش نيست😕 و چون نقاشِ خيلى ماهرى هستم! سريع عكس خودم رو كشيدم كه بفهمه چقدر از نبودن عكسم توى كيف پولش ناراحت شدم و گذاشتم كنار عكس مامان و بابا!
😬
اونم تا نقاشى رو ديد از خنده غش كرد و من رو برد توى حياط و يك ساعت ازم عكاسى كرد. خودش هم عكسها رو توى تاريكخونهى هنرستانش ظاهر كرد و يه عكس خوشگل كه خودش گرفته بود و خودش چاپ كرده بود، از من گذاشت توى كيف پولش.
❤️
حالا وقتى بعد از اينهمه سااااااال
خواهر عزيزدلت
اون نقاشىِ ساده رو نگه داشته و برات مىفرسته،
مگه مىشه ياد اون روزها نيفتى و يه خندهى از ته دل، لبات رو زيبا نكنه؟ …
❤️❤️👩❤️👩❤️❤️
@melikasharifinia .
.
…
اين روزها
همهى شما
مناظرهها رو ديدين.
همهتون قدرت تحليل دارين
و همهتون اخبار فضاى مجازى رو دنبال مىكنيد.
حرفهاى زيادى دلتون رو به درد آورده
و حرفهايى هم شايد به دلتون نشسته باشه.
خودتون شاهد همهى اتفاقها بوديد؛
شاهد همهى قولها، وعدهها، تخريبها،
راستها و دروغها،
شايد تصميمتون رو گرفته باشين
كه به چه كسى راى بدين
شايد هم مثل من
هنوز در ترديد باشين؛
ولى فكر مىكنم آرزوى همهى ما
اينه كه
مقام و قدرت و سياست و پول
باعث نشه رييسجمهور عزيز
تلاش و حمايت مردم رو
در اين روزها فراموش كنه،
مهم اينه كه يادش بمونه
٤ سال وقت داره
تا مهر و محبت مردم رو جبران كنه
به بهترين شكل
و با بالاترين كيفيت.
حالا تا فردا
خدا بزرگه
…
عكس از @ahmadreza_shojaei
‘
🎹🎶…
خيلى سال پيش، قبل از اين كه پيانو زدن رو شروع كنم، عاشق تيتراژ برنامهى “انسان، راه، وسيلهىنقليه” بودم.
يكى از دوستان پدرم وقتى فهميد من اون قطعه رو خیلی دوست دارم، برام با پيانو نواختش و گفت “اسمش پاييز، پاييز، پاييزه. ساختهى فريبرز لاچينى.”
همهى آرزوم اين بود كه يه روزى بتونم “پاييز، پاييز، پاييز” رو بنوازم.
سالها گذشت…
من بزرگ شدم، كلاس پيانو رفتم، ساز زدم و نوازندگى اينقدر برام جذاب شد كه تصميم گرفتم تحصيلات دانشگاهيم هم موسيقى باشه؛ ولى جذب موسيقى كلاسيك شدم.
كلا دنبال قطعات آهنگسازان ايرانى نبودم.
تا اينكه چند سال پيش توى شهر كتاب، كتابهاى نُت قطعات آقاى لاچينى رو ديدم. به عشق پاييز، پاييز، پاييز همهى كتابهاشون رو خريدم. چند بار هم همينجورى سرسرى از روى نُت
قطعه رو زدم و خوشحال شدم كه زدم؛ ولى هيچوقت ننشستم زمان بذارم كامل درش بيارم و حفظش كنم تا امسال…
كه بالاخره، تصميم گرفتم به خاطرِ دلِ مهراوهى كوچك كه خيلى عاشق اين قطعه بود، وقت بذارم و نواختنِ كاملِ آهنگش رو بهش هديه كنم.
❤️
من خيلى نوازندگى ايرانى و ريزهكاریهاى قشنگش رو بلد نيستم ولى سعى خودمو كردم.
اميدوارم كه شما هم دوست داشته باشين.
فيلم كامل در كانال تلگرام هست
Mehravechannel
آدرس در بيو
🎶🎹🎶
…
از قابليت جديد اينستا استفاده كردم
ويدئو دو پارته
مىتونيد ورق بزنيد!!!
🙏🏻🌸😍
…
🎹🎶…
خيلى سال پيش، قبل از اين كه پيانو زدن رو شروع كنم، عاشق تيتراژ برنامهى “انسان، راه، وسيلهىنقليه” بودم.
يكى از دوستان پدرم وقتى فهميد من اون قطعه رو خیلی دوست دارم، برام با پيانو نواختش و گفت “اسمش پاييز، پاييز، پاييزه. ساختهى فريبرز لاچينى.”
همهى آرزوم اين بود كه يه روزى بتونم “پاييز، پاييز، پاييز” رو بنوازم.
سالها گذشت…
من بزرگ شدم، كلاس پيانو رفتم، ساز زدم و نوازندگى اينقدر برام جذاب شد كه تصميم گرفتم تحصيلات دانشگاهيم هم موسيقى باشه؛ ولى جذب موسيقى كلاسيك شدم.
كلا دنبال قطعات آهنگسازان ايرانى نبودم.
تا اينكه چند سال پيش توى شهر كتاب، كتابهاى نُت قطعات آقاى لاچينى رو ديدم. به عشق پاييز، پاييز، پاييز همهى كتابهاشون رو خريدم. چند بار هم همينجورى سرسرى از روى نُت
قطعه رو زدم و خوشحال شدم كه زدم؛ ولى هيچوقت ننشستم زمان بذارم كامل درش بيارم و حفظش كنم تا امسال…
كه بالاخره، تصميم گرفتم به خاطرِ دلِ مهراوهى كوچك كه خيلى عاشق اين قطعه بود، وقت بذارم و نواختنِ كاملِ آهنگش رو بهش هديه كنم.
❤️
من خيلى نوازندگى ايرانى و ريزهكاریهاى قشنگش رو بلد نيستم ولى سعى خودمو كردم.
اميدوارم كه شما هم دوست داشته باشين.
فيلم كامل در كانال تلگرام هست
Mehravechannel
آدرس در بيو
🎶🎹🎶
…
از قابليت جديد اينستا استفاده كردم
ويدئو دو پارته
مىتونيد ورق بزنيد!!!
🙏🏻🌸😍
…
…
هميشه فكر مىكردم جانبازها
آدمهاى خيلى مذهبى هستن
كه به خاطر اعتقادشون جنگيدن!
هميشه براشون احترام قائل بودم
ولى هيچوقت قسمت نشده بود
باهاشون همكلام بشم و
حس و حالشون رو عميق بفهمم.
…
سه سال پيش،
براى اولين بار توى عمرم
با يك جانباز كار كردم
كه نمىدونستم جانبازه
اصلا حدس هم نمى زدم!
چون با تصورات من فرق داشت…
ريش نداشت،
پر انرژىترين فردِ گروه بود،
كارگردانى كه شوخطبعى
و شور و نشاطِ زيادش
اجازه نمىداد هيچكس خسته بشه.
از تمام مسيرهاى صعبالعبور
اول خودش رد مىشد
بعد بقيه رو صدا مىزد.
نمىتونستم تصور كنم
كه با پاى مصنوعى
اينجورى تند تند راه مىره
كار مىكنه
و از همه سرحالتره.
دو ماه از كار گذشته بود كه فهميدم
در سن ١٦ سالگى يك پاش رو توى جنگ از دست داده
در اثر انفجار مين.
و از همون روز احترامى كه براش قائل بودم
چندين برابر شد.
جنوب كار مىكرديم
دربارهى جنگ!
رفتيم شلمچه
درست همونجايى كه
پاش رو از دست داده بود
به خاطر عشق،
عشق به خاك وطنش
عشق به مردم وطنش.
همونجا نشست
با يه لبخندِ عميق
به جزيرهى روبروش نگاه كرد
بعد از سكوتى طولانى گفت:
“پاى من همينجا رفت
دست رفيقم همينجا رفت
جونِ خيلىهاى ديگه همينجا رفت
ولى نگاه كن
امروز ما مىتونيم
دوباره توى همين زمين بايستيم
و آروم باشيم
و تو خاك خودمون نفس بكشيم،
امن و راحت،
اينه كه مهمه.”
…
روز جانباز
بر همهى فداكاران اين مرز و بوم
و جواد افشار مبارك
…
جواد افشار، مادر جان و من
پشت صحنهى “كيميا”
دو سال پيش
❤️…
پارسال
بهار
وقتى خبر فوت پدرش را دادم
اشكش را ديدم
جارى و بى محابا.
قبل تر هم ديده بودم
يكى دوبار فقط،
وقتى داشت
از روزهاى سختِ سال هاى دور
روزهاى نبودن،
خاطره تعريف مى كرد.
…
بقيه ى روزها
برايت خاطره كه تعريف مى كند
آنقدر مى خندى
كه نمى فهمى در كنارش
زمان چطور سپرى مى شود.
…
گاهى مبهوت مى مانم
آدمى كه آن همه تلخى را
در بهترين سال هاى جوانى
تجربه كرده
چطور مى تواند اينقدر شوخ و خوش انرژى
بگويد و بگويد و بگويد و
ما را از خنده روده بر كند.
گاهى مبهوت مى مانم
كه وسط آنهمه شوخى و شيطنت
چطور مى تواند اينقدر جدى
تو را از هنر و فلسفه و ادبيات
سرشار كند
و جهان بينى ات را
در هر ديدار
وسيع تر سازد.
گاهى مبهوت مى مانم
كه كِى مى خوابد
كه چطور با آن پاى ورم كرده راه مى رود
كه چگونه هميشه مثل كوه استوار است
كه اينهمه انرژى را از كجا مى آورد
و راه خودش را مى رود
و مى داند چرا و به چه دليل چه مى كند.
…
گاهى تحسينش مى كنم
گاهى از كارهايش شگفت زده مى شوم
گاهى از دستش عصبانى مى شوم
گاهى نگرانش مى شوم
اما
هميشه
هميشه
هميشه
دوستش دارم
و يك ثانيه از بودنش را
با هيچ چيز اين جهان عوض نمى كنم …
❤️❤️❤️
…
روز مرد، روز پدر
بر همه ى پدران عزيز
چه آن ها كه در كنارمان هستند
و چه آن ها كه جاى خاليشان
با هيچ چيز پُر نمى شود،
بر مردهاى واقعى،
بر زنانى كه مردشان را دوست دارند
و بر دختران و پسرانى كه پدرشان را دوست دارند
مبارك
#پدر
…
اولين عكس در آينهبغل
در سال جديد
🙃
اميدوارم تعطيلات بهتون خوش گذشته باشه
☺️👌🏻
…🙂
سيزده به در
🌱…
اندك خاطرات خوبِ سال ٩٥ رو
براى خودمون نگه داريم
و بريم به سوى سال جديد
با افق روشن 🌹.
“لبخندهاى احمقانه ى يك زن به روز شد”
🐔…
دومين روز از سال جديد مبارك
اميدوارم امسال همش كبكتون
خرووووووس بخونه
و براى تك تك شما
پر از شادى باشه
😍…
پى نوشت:
اينقدر براى عدس هاى قشنگم
موسيقى گذاشتم و
بهشون آب پاشيدم
كه سبز شدن و قد كشيدن
🌱🌱🌱…
امسال
اولين سبزه ى خودساز،
سفره ى هفت سينم رو زيبا كرده
🌱🌱…
اصلا اميدى بهش نداشتم
ولى
واقعا
در نااميدى بسى اميد است انگار!!!
❤…
وقتى اينطورى سفت
بغلش مى كنم،
مهربونى
از بند بندِ وجودش
به قلبم سرازير مى شه و
پر از عشق مى شم.
❤…
قدرشو مى دونم
قدرِ موهبتِ حضورِ بى نظيرش رو
😍…
روز مادر و زن
به همه ى مادرها
زن ها،
مردها
و بچه ها مبارك
❤…
عكس از احمدرضا شجاعى
@ahmadreza_shojaei
⚫️.
سالِ تلخ
سالِ خيلى تلخ
…📷📝🌴☀️🎹…
فكر كردم براى معرفىِ قصه هاى كانال
اين عكس كه خودم اون روزا در آبادان گرفتم مناسب تره!
هفته ى قبل دو تا خاطره
از روزهاى خوبِ آبادان رو در كانال تلگرام گذاشتم،
سومين قسمتش هم بالاخره آماده شد.
اگه دلتون خواست و حال داشتين
خوشحال مى شم هر سه قصه رو بشنويد.
آخراى شب براى قصه شنيدن زمان مناسبيه
خدا رو چه ديديد شايد با شنيدنِ قصه ها
و صداى زيباى پيانو
خوابتون پر از مهربونى بشه.
😊💐
لينك كانال در بيو هست
mehravechannel
…
با تشكر از:
اميرحسين ابراهيمى
مسلم رضايى
ياسين رضوى
سيد على صالحى
@ebrahimiamirhosien
@moslem.rezaei6
@seyedali.salehi #mehraveee#mehravesharifinia #iranianactress
#مهراوه
#آبادان
👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻…
بهار گاهى زودتر از راه مى رسد!
تبريك به اصغر فرهادى
و تشكر بابت حال خوبى كه به مردمِ ايران هديه كرد… .
.
.
#اسكار #اصغر_فرهادى #فروشنده #دومين_اسكار #دومين_اسكار_اصغر_فرهادي
#oscar #the_salesman
…
سال ٩٢ بابت ساخت سريال “كيميا” ٦ ماه در آبادان و خرمشهر زندگى كرديم و جز خوبى و مهربونى از مردم جنوب چيزى نديديم.
اون سال هوا خيلى بد نبود، غبار و مه صبحگاهى تا قبل از ظهر تموم مى شد و همه مى تونستن به كار و زندگيشون برسن.
پاييز ٩٤ هم به مدت دو هفته براى صحنه هاى پايانى “كيميا” آبادان فيلمبردارى داشتيم.
شب اول كه دستياران كارگردان لطف كردند و من رو به خيابون اميرى بردند تا خريد كنم باورم نمى شد در همون آبادانِ دوست داشتنى هستم!
از شدت گرد و غبار چشمامون رو نمى تونستيم باز نگه داريم و وقتى برگشتيم به هتل كاروانسرا، لباس هامون كاملا كرم رنگ شده بود!
اين عكس مربوط به همون شبه
بدون اديت و هيچ فيلترى
كيفيتش بده چون نمى تونستم درست ببينم ولى گرد و غبار هوا معلومه،
رنگ آسمون عوض شده.
نمى دونم چه كسى بايد چه كارى انجام بده كه مردم خوزستان هوا براى نفس كشيدن داشته باشن!
پارسال پست گذاشتم
امسال هم مى ذارم
سالِ بعد هم مى ذارم ولى چه فايده؟
اين پست گذاشتن ها آيا واقعا به درد خوزستان مى خوره؟؟؟
…
پى نوشت:
١. چند وقته كه مى خوام كانال تلگرامم رو احيا كنم و سه تا خاطره ى ساده از روزهاى آبادان و مهربونى مردمش بخونم،
امشب بعد از اجراى تئاتر “ترن”
وقتى برگردم خونه
حدود ساعت ١٢ شب، اولين خاطره رو باهاتون به اشتراك مى گذارم.
خاطره از مردمِ خوب و گرم و مهربونِ جنوب كه اين روزها در شرايط سختى به سر مى برن
و كارى از دست ما براشون برنمياد، جز همين كارهاى پيش پا افتاده كه فقط دلمون رو الكى خوش مى كنه.
٢.”لبخندهاى احمقانه ى يك زن” به روز شد.
… #خوزستان
#خوزستان_نفس_ندارد
#خوزستان_فرزند_ناتنی_ایران_نیست
#خوزستان_قلب_مردم_ایران_است
#خوزستان_را_در_یابید