🍂🍁📚🍂🍁’
نمیدونم خوندن یک کتابِ خوب، برای چند نفر از شما جذابه؛ قصد هم ندارم اصرار کنم که همه حتما کتاب بخونن، در واقع اصلا به کسی مربوط نمیشه، هر آدمی حق داره هر جور دلش میخواد از زندگیش لذت ببره.
من آدمهای زیادی رو میشناسم که کتاب نمیخونن ولی از من و خیلیها باشعورتر هستن و اغلب رفتارشون بر اساس تجربه و روزهایی که سپری کردن بسیار پخته و درسته.
‘
این پست صرفا علاقمندی شخصیِ منه:
پیشنهاد مطالعهی دستهجمعی کتاب «خانهی لهستانیها» از «نشر چشمه»، به همراه خوانش بخشهایی از کتاب در کانال.
‘
«خانهی لهستانیها» روایت یک پسربچه به نام سهرابه که با خانوادههای دیگه در اتاقهای یک خانهی مشترک زندگی میکنه.
نوشتهی «مرجان شیرمحمدی» اینقدر دلنشین و خالصه که ترغیبم کرد پیشنهاد این مطالعهی دستهجمعی رو بدم.
نگاهِ کودکانه ولی به شدت عمیق و انسانیِ سهراب با وجود فقری که در زندگیش وجود داره، من رو بسیار تحتتاثیر قرار داد، فکر میکنم این دقیقا همون چیزیه که اینروزها بهش نیاز داریم.
‘
اگر در جمع شما کسانی هستن که به ادبیات داستانی علاقه دارن میتونن کتاب رو بخرن و با ما همراه بشن.
‘
از ۲۶ مهرماه، هر پنجشنبه و جمعه دو بخش از کتاب به صورت فایل صوتی در کانال ارائه میشه و در طول هفته تعداد صفحات مشخصی برای مطالعهی ادامهی کتاب اعلام میشه تا نوبت به خوانش بخش بعد برسه.
فکر میکنم با این روش میشه از زمانِ مُردهای که در ترافیک، مطب دکتر یا هر نوع انتظاری، سپری میشه استفادهی بهتری کرد و در عین حال حقوق ناشر و نویسنده رو هم حفظ کرد.
••••••••••••••••••••••••••••
کتاب ۲۰۸ صفحهست،
به قیمت ۱۹۰۰۰ تومان.
••••••••••••••••••••••••••••
تصویر: @ahmadreza_shojaei
‘
••••••••••••••••••••••••••••
بعد از پست: این ویديو صرفا تبلیغی برای این مطالعهی دستهجمعیه.
برنامه از پنجشنبه ۲۶ مهرماه شروع میشه.
فصل اول و دوم کتاب خوانش شده و در روزهای پنجشنبه و جمعه به صورت فایل صوتی در کانال ارائه میشه، میتونید گوش بدید و هروقت فرصت کردید کتاب رو تهیه کنید و برای ادامهی داستان به ما ملحق بشید.
‘
‘
‘
🍂🍁’
یادش بهخیر
دبیرستانی که بودم هروقت هفتهی آخرِ ماه، پول ماهانهام ته میکشید و بیپول میشدم، میدونستم که باید کار کنم وگرنه از پولِ بیزحمت خبری نبود.
روش تربیتی بابا جوری بود که پول ماهانهی ما رو دقیقا به اندازهی نیازمون میداد که ولخرجی نکنیم. هزینهی تاکسی و دفتر و خودکار و خوراکی مدرسه محاسبه میشد و اول ماه پرداخت میشد تا خودمون یاد بگیریم پولمون رو مدیریت کنیم.
ولی در عوض برامون اشتغالزایی میکرد.
حدوداً شونزده سالم بود که یه روز با لحن شوخ و شیطونش ازم پرسید:«اوضاع پول ماهانهت در چه حاله فرشته؟»
(به من میگه فرشته😬)
منم خندیدم و گفتم:«والا یه مقدار به ملیکا بدهکار شدم.»
_(با اینکه ملیکا نسبت به من ولخرجتره ولی نمیدونم چرا همیشه من بهش مقروضم!!!)_
گفت:«دل به کار بدی میتونی بدهیت رو صاف کنی. حاضری؟»
با کمال میل قبول کردم.
بابا با یکی دو تا از دوستانش انتشارات داشتن و کتاب چاپ میکردن، فکر میکنم علاقهم به ادبیات باعث شد که بخواد من رو محک بزنه؛ بهم یه کتاب داد تا براش نمونهخوانی کنم.
نمونهخوانی، تطبیق دادنِ نسخهی اصلی، با متنِ تایپ شده است. دقتِ زیادی میخواد. باید بر اساسِ متنِ دستنویس، همهی غلطهای تایپی، دیکتهای، نشانهگذاری و رسمالخطی رو با خودکار قرمز مشخص کنی که متنِ تایپ شده، قبل از چاپ بره برای غلطگیری و بعد از اصلاحِ غلطها چاپ بشه.
اوایل میدیدم که شب خودش دوباره کتاب رو چک میکنه، همش استرس داشتم که نکنه چیزی رو از قلم انداخته باشم و شغل جذابم رو از دست بدم، به همین دلیل هر روز بیشتر از روز قبل حواسم رو جمع میکردم و هر صفحه رو چندین بار بررسی میکردم. احتمالا از کارم راضی بوده که یه روز کتاب «عشقآباد» رو برای نمونهخوانی بهم داد.
دیروز بعد از مدتها یهو توی کتابخونهش «عشقآباد» رو پیدا کردم، سریع برش داشتم و بازش کردم، انگار باور نداشتم که نمونهخوان این کتاب خودم بودم. وقتی اسم خودمو به عنوان نمونهخوان دیدم عجیب غریب ذوق کردم.
به نظر من «زندگی» این چیزهاست، این حسهاست، حس رضایت، کار کردن، یاد گرفتن، تلاش کردن، علاقه داشتن به چیزهایی که شاید از یاد خیلیها رفته باشه.
نمونهخوانی کتاب «عشق آباد» ارزشش برام خیلی بیشتر از بدهی مهراوهی شونزده ساله است؛ بیشتر از خیلی چیزهای دیگهست.
گفتم به این بهانه از پدر جان بابت این یادگاری فوقالعاده تشکر کنم.❤️
‘
ورق بزنید
‘
🍂🍁’
یادش بهخیر
دبیرستانی که بودم هروقت هفتهی آخرِ ماه، پول ماهانهام ته میکشید و بیپول میشدم، میدونستم که باید کار کنم وگرنه از پولِ بیزحمت خبری نبود.
روش تربیتی بابا جوری بود که پول ماهانهی ما رو دقیقا به اندازهی نیازمون میداد که ولخرجی نکنیم. هزینهی تاکسی و دفتر و خودکار و خوراکی مدرسه محاسبه میشد و اول ماه پرداخت میشد تا خودمون یاد بگیریم پولمون رو مدیریت کنیم.
ولی در عوض برامون اشتغالزایی میکرد.
حدوداً شونزده سالم بود که یه روز با لحن شوخ و شیطونش ازم پرسید:«اوضاع پول ماهانهت در چه حاله فرشته؟»
(به من میگه فرشته😬)
منم خندیدم و گفتم:«والا یه مقدار به ملیکا بدهکار شدم.»
_(با اینکه ملیکا نسبت به من ولخرجتره ولی نمیدونم چرا همیشه من بهش مقروضم!!!)_
گفت:«دل به کار بدی میتونی بدهیت رو صاف کنی. حاضری؟»
با کمال میل قبول کردم.
بابا با یکی دو تا از دوستانش انتشارات داشتن و کتاب چاپ میکردن، فکر میکنم علاقهم به ادبیات باعث شد که بخواد من رو محک بزنه؛ بهم یه کتاب داد تا براش نمونهخوانی کنم.
نمونهخوانی، تطبیق دادنِ نسخهی اصلی، با متنِ تایپ شده است. دقتِ زیادی میخواد. باید بر اساسِ متنِ دستنویس، همهی غلطهای تایپی، دیکتهای، نشانهگذاری و رسمالخطی رو با خودکار قرمز مشخص کنی که متنِ تایپ شده، قبل از چاپ بره برای غلطگیری و بعد از اصلاحِ غلطها چاپ بشه.
اوایل میدیدم که شب خودش دوباره کتاب رو چک میکنه، همش استرس داشتم که نکنه چیزی رو از قلم انداخته باشم و شغل جذابم رو از دست بدم، به همین دلیل هر روز بیشتر از روز قبل حواسم رو جمع میکردم و هر صفحه رو چندین بار بررسی میکردم. احتمالا از کارم راضی بوده که یه روز کتاب «عشقآباد» رو برای نمونهخوانی بهم داد.
دیروز بعد از مدتها یهو توی کتابخونهش «عشقآباد» رو پیدا کردم، سریع برش داشتم و بازش کردم، انگار باور نداشتم که نمونهخوان این کتاب خودم بودم. وقتی اسم خودمو به عنوان نمونهخوان دیدم عجیب غریب ذوق کردم.
به نظر من «زندگی» این چیزهاست، این حسهاست، حس رضایت، کار کردن، یاد گرفتن، تلاش کردن، علاقه داشتن به چیزهایی که شاید از یاد خیلیها رفته باشه.
نمونهخوانی کتاب «عشق آباد» ارزشش برام خیلی بیشتر از بدهی مهراوهی شونزده ساله است؛ بیشتر از خیلی چیزهای دیگهست.
گفتم به این بهانه از پدر جان بابت این یادگاری فوقالعاده تشکر کنم.❤️
‘
ورق بزنید
‘
🍂🍁’
یادش بهخیر
دبیرستانی که بودم هروقت هفتهی آخرِ ماه، پول ماهانهام ته میکشید و بیپول میشدم، میدونستم که باید کار کنم وگرنه از پولِ بیزحمت خبری نبود.
روش تربیتی بابا جوری بود که پول ماهانهی ما رو دقیقا به اندازهی نیازمون میداد که ولخرجی نکنیم. هزینهی تاکسی و دفتر و خودکار و خوراکی مدرسه محاسبه میشد و اول ماه پرداخت میشد تا خودمون یاد بگیریم پولمون رو مدیریت کنیم.
ولی در عوض برامون اشتغالزایی میکرد.
حدوداً شونزده سالم بود که یه روز با لحن شوخ و شیطونش ازم پرسید:«اوضاع پول ماهانهت در چه حاله فرشته؟»
(به من میگه فرشته😬)
منم خندیدم و گفتم:«والا یه مقدار به ملیکا بدهکار شدم.»
_(با اینکه ملیکا نسبت به من ولخرجتره ولی نمیدونم چرا همیشه من بهش مقروضم!!!)_
گفت:«دل به کار بدی میتونی بدهیت رو صاف کنی. حاضری؟»
با کمال میل قبول کردم.
بابا با یکی دو تا از دوستانش انتشارات داشتن و کتاب چاپ میکردن، فکر میکنم علاقهم به ادبیات باعث شد که بخواد من رو محک بزنه؛ بهم یه کتاب داد تا براش نمونهخوانی کنم.
نمونهخوانی، تطبیق دادنِ نسخهی اصلی، با متنِ تایپ شده است. دقتِ زیادی میخواد. باید بر اساسِ متنِ دستنویس، همهی غلطهای تایپی، دیکتهای، نشانهگذاری و رسمالخطی رو با خودکار قرمز مشخص کنی که متنِ تایپ شده، قبل از چاپ بره برای غلطگیری و بعد از اصلاحِ غلطها چاپ بشه.
اوایل میدیدم که شب خودش دوباره کتاب رو چک میکنه، همش استرس داشتم که نکنه چیزی رو از قلم انداخته باشم و شغل جذابم رو از دست بدم، به همین دلیل هر روز بیشتر از روز قبل حواسم رو جمع میکردم و هر صفحه رو چندین بار بررسی میکردم. احتمالا از کارم راضی بوده که یه روز کتاب «عشقآباد» رو برای نمونهخوانی بهم داد.
دیروز بعد از مدتها یهو توی کتابخونهش «عشقآباد» رو پیدا کردم، سریع برش داشتم و بازش کردم، انگار باور نداشتم که نمونهخوان این کتاب خودم بودم. وقتی اسم خودمو به عنوان نمونهخوان دیدم عجیب غریب ذوق کردم.
به نظر من «زندگی» این چیزهاست، این حسهاست، حس رضایت، کار کردن، یاد گرفتن، تلاش کردن، علاقه داشتن به چیزهایی که شاید از یاد خیلیها رفته باشه.
نمونهخوانی کتاب «عشق آباد» ارزشش برام خیلی بیشتر از بدهی مهراوهی شونزده ساله است؛ بیشتر از خیلی چیزهای دیگهست.
گفتم به این بهانه از پدر جان بابت این یادگاری فوقالعاده تشکر کنم.❤️
‘
ورق بزنید
‘
🍁🍂’
آندیا، دختر دوستداشتنی و ملوسی که در سریال کیمیا چند ماهی باعث دلضعفهی من بود❤️👧🏻❤️
قرمزم پوشیده بود و دلبری میکرد🤗❤️😍😘
‘
دلم براش تنگ شد❤️
‘
روز کودک مبارک
کاش همهشون بخندن و شاد باشن
همهشون، بدون استثنا🙁
‘
‘
‘
…
🚫این پست برای علاقمندان به کتاب گذاشته شده، اگه حوصلهی کپشن طولانی ندارید، نخونید.🚫
•••••••••••••••••••••••••••••••
روی تخت دراز میکشم و شروع میکنم به خوندن “قلبِ نارنجی فرشته”.
قصهی اول که تموم میشه دلم میخواد بشینم و مدتی بهش فکر کنم ولی ولع خوندن داستان بعدی بهم غلبه میکنه و میرم سراغ داستان دوم.
انتظار چنین چیزی رو ندارم، انتظار اینهمه صراحت و بیتعارف بودن رو ندارم، در واقع مطمئن بودم که قراره با ادبیاتِ عالی و تصویرسازیهای درخشان روبرو بشم ولی اصلاً فکر نمیکردم هر داستان مثل بُرِش پُر ایهامی از یک زندگیِ غریب، اینقدر ذهنم رو درگیر کنه. فکر نمیکردم هنجارشکنیهای مستتر در هر جمله روحم رو غرق لذت کنه.
به نظرم هر کدوم از قصههاش قابلیت داره تبدیل به یک رمان بلند و جالب بشه.
خوندن “قلب نارنجی فرشته” تجربهی جذابی بود.
•••••••••••••••••••••••••••••••
👇🏻از متن کتاب👇🏻
“با پرِ روسری دماغش را گرفت و کِل کشید. چند بار پشت سر هم. بعد سرش را خم کرد سمتِ تابوت. «آخه چرا اینقدر دیر اومدی شاخشمشادم؟ میبینی؟ ننهت علیل شده، دیگه پا نداره دورت بگرده، قربون اون صورت سفیدت. آخه چرا ما رو ول کردی رفتی؟ چرا این دو تا خونواده رو از هم پاشیدی؟»
نوک انگشتهای زبرش را مالید روی صورتم. برای اولینبار بعد از مُردنم، چندشم شد. مثل آن روزی که معلممان نیامد. زود برگشتم خانه و کلید انداختم توی در. انگار کسی نبود. کیفم را پرت کردم توی راهرو و دویدم توی اتاق. صدای جیغ مامان را شنیدم که پتو را میکشید روی خودش. کمر پشمالو و عرقکردهی سرجوخه اسماعیل را دیدم که تندوتند شلوار میپوشید. یکهو یاد بابام افتادم که بار برده بود ترکیه و دیگر خبری از او نشده بود. یاد شبهایی که درِ اتاقِ من، یک دفعهای قفل میشد. یاد صبحهای زودی که درِ کوچه باز و بسته میشد.
سرجوخه اسماعیل گفت«عاقبتِ جفتکپرونی همینه دیگه.» سیگاری که روشن کرده بود را انداخت توی جوی باریک آب، گفت« زندگی همه رو به گه کشید، اینم آخرش. دوماد کفِ خیابون، کو عروست؟»
‘
صفحهی ۲۲
‘
•••••••••••••••••••••
“قلب نارنجی فرشته”
نوشتهی مرتضی برزگر
نشر چشمه
قیمت ۱۱۰۰۰ تومان
۱۲۰ صفحه
•••••••••••••••••••••
…
چه جمعهی سیاه و تلخی😞
آقای درّی عزیز و محترم،
کارگردان سینما و سریالهایی مثل کیف انگلیسی و کلاه پهلوی درگذشت.
روحشون قرین آرامش.
🙏🏻🌱
برای میترا جون همسر گرامیشون،
علی عزیزم، نوید عزیزم و آناهیتای نازنینم
طلب صبر و صبر و صبر میکنم.
‘
#ضیاالدین_دری
…
روح استاد بزرگ شاد.
🙏🏻🌱
تسلیت به مردم ایران
و گلنوش عزیزم.
‘
#عزت_الله_انتظامی
…
از تبلیغِ بدیهیات گریزانم، الان هم فقط میخوام از یک تجربهی شخصی بگم، تصمیمگیری با شماست.
‘
دو، سه ساله عادت کردم زبالههای خشک و تر رو جدا کنم.
به جز سطل آشغالی که زیر سینک ظرفشویی برای تفالهی چای و… هست، همیشه یک کیسه به درِ کابینت آویزون میکنم برای زبالههای خشک مثل بطریهای آب، نوشابه یا ظرف خیارشور، ترشی، سس، ماست، عسل و… .
گاهی میشنیدم این کار فایده نداره به این دلیل که
سطل آشغالهای اصلیِ شهر تفکیک شده نیستند و همهی زبالهها درهم حمل میشن، ولی من باز هم به جداسازی زبالهها ادامه دادم چون میدیدم بچههای کوچکی هستند که با گونیهای بزرگ از سطل آشغالها بطری آب جمع میکنند.(ای کاش مجبور به انجام چنین کاری نبودند.)
چند روز قبل برای ایفای نقشم به محل تفکیک زباله رفتیم و چند ساعتی رو اونجا سپری کردیم.
اون روز فهمیدم که کار درستی انجام میدم.
وقتی یک انسانِ نیازمند(ایرانی، افغانستانی یا هر ملیت دیگری) برای گذران زندگیش در مکان کثیف و پر از مگسِ تفکیک زباله، مجبور به جدا کردن پلاستیک، شیشه، قوطی و… از سایر آشغالهاست، شاید با جداسازیِ من ذرهای کمتر آزار ببینه و زبالهی تفکیک شدهی بیشتری رو بتونه تحویل بده.
به امید روزی که در این کشور هیچ کودک و هیچ انسان بالغی برای رفع نیاز مالیش مجبور به جداسازی زبالهی من و ما نباشه.
‘
عکس از @ahmadreza_shojaei ‘
‘
فیلم کوتاه «پیاده»
کارگردان شکوفا کریمی
‘
#زباله #تفکیک_زباله
…
خطاب به مردم مهربانِ جنوب به خصوص خرمشهر و آبادان:
اون شش ماهی که توی شهرتون کار کردم، ازتون فقط مهربونی و خوبی و معرفت دیدم.
با دیدنِ آثار گلوله و جنگ که هنوز بر خونهها و دیوارها و کوچهها وجود داشت، از خودم میپرسیدم که شما، مردمِ کمنظیرِ جنوب با وجود کمبود امکانات و عدم رسیدگیها چه جوری همیشه لبخند میزنید و لباسهای خوشرنگ میپوشید و شور و نشاط شهرتون رو حفظ میکنید؟!
این روزها با اندوه میبینم اونقدر زیاد در حق شما اجحاف شده که اون لبخند زیبا از روی صورتتون رفته!
نمیدونم از من و امثال من چه کمکی برمیاد تا خرمشهر، آبادان و همهی شهرهای زیبای جنوب همونی بشن که شایستگی و استحقاقش رو دارن، فقط میدونم که دلِ من و دلِ “اکثرِ” مردمِ ایران بابت ظلمی که از جنگ تا امروز در حق شما شده، به درد اومده و با همهی وجودمون باهاتون احساس همدردی میکنیم.
‘
#خرمشهر #خوزستان #خوزستان_آب_ندارد
…
سیزده سال رفاقت خیلیهها!!!😱😊👌🏻’
صد سال دیگه هم همینطور رفیق و بامرام و خوشانرژی و مهربون و جنتلمن و باحال باقی بمون.
“تولدت مبارک”🎉🎊🎂🎈
@pouriapoursorkh
…🇮🇷…
در لحظه لحظهی بازی بهتون افتخار کردیم.
آفرین به اینهمه غیرت و تعصب.
👏🏻👌🏻👏🏻👌🏻👏🏻🏆🥇⚽️
‘
‘
‘
#فوتبال #جام_جهانی #ایران #اسپانیا
#تیم_ملی
#worldcup2018 #worldcup #iran #football
…
یه عزیزی میگفت وقتی میخوای آرزو کنی، بزرگ و کامل آرزو کن.
منم الان اولین قهرمانی تیم ملی ایران رو در جام جهانی آرزو میکنم.
بترکووووووووووونید.
👏🏻👏🏻👏🏻🥇🏆👏🏻👏🏻👏🏻
…
مثلا از آن پشت پیدا شوی و دو تا یکی پلهها را پایین بیایی،
من اینجا، زیر همین درخت توت ایستاده باشم و تو را نگاه کنم،
مرا نبینی و بیمکث بروی…
بعد،
من، آنقدر دیوانه باشم که هر روز، ساعت شانزده و سی دقیقهی بعد از ظهر، همینجا، زیر همین درخت توت پیر شوم،
به انتظارِ تماشای دوبارهی قدمهای تو…
‘
‘
‘
(جهت گیردادنهای احتمالی: طبیعتا درخت توت بالای سر خودم است و در عکس دیده نمیشود😬)
‘
از سری عکسهای پله و تخیل
‘
📝&📷:mehrave
‘
…
اتفاقهای عجیب و غیرقابل باور هر روز بیشتر از روز قبل قلب ما رو سنگین میکنه.
آیا میشه امید داشت به روزی که نور به ما هم بتابه؟
شاید باید خودمون بیشتر به همدیگه رحم کنیم.
…
وضعیت بد اقتصادی جامعه، رفتارهای خشونتبار، شکنجه و تعرض جنسی به کودکان (از دزدیده شدن و تجاوز و کشته شدنشون توسط بیمارها یا حتی بعضی از بستگان! تا این رسوایی اخیر…)، جدال بر سر افطاری و توهینها و بیاحترامیها به نظرات مخالف، قضاوتهای لحظهای و بیتفکر و هزار اتفاق ناگوار دیگه که پیاپی میافته، باعث میشه روز به روز نسبت به آیندهی کشور ناامیدتر بشیم.
انگار خشم غریبی همه جا رو فرا گرفته،
مشکلات جامعه کی و چطور باید درمان بشه؟
قطعاً جوابش در حیطهی وظایف کسانی به جز مردم، هنرمندان و ورزشکارانه.
…
من برای انتخابات تبلیغ نکردم چون خودم نمیدونستم اصلا دلم میخواد رای بدم یا نه، درنتیجه افطاری هم دعوت نشدم و درگیر رفتن یا نرفتن نیستم، هرچند که در شرایط موجود نرفتن منطقیتر به نظر میرسه، اما، به نظرم شایسته نیست همکاران عزیز اینطور همدیگه رو له کنن.
…
📝&📷:mehrave
‘
…
روحشون شاد
‘
#ناصر_ملک_مطیعی
…
پلهها را که بالا بروم
میرسم به عشق
و عشق
تنها چیزیست که باعث میشود
کیسهی آشغال گوشهی کادر را هم دوست داشته باشم.
‘
📝&📷:mehrave
‘
…🎵🎹🎶…
سهشنبهها رو اخیراً بیشتر از روزهای دیگه دوست دارم؛ میرم جایی که پر از انرژی مثبت و انسانهای دوست داشتنیه و روحم پر از حس خوب و لبخند و موسیقی میشه.
سامان احتشامی شبیه نواختنشه، به دل مینشینه، صادق و بامحبت و بیریاست با کودکِ درونی فعال و پر جنب و جوش.
امروز به عنوان جایزه به من افتخار همنوازی داد، چند بار خرابکاری کردم ولی صبوری کرد و بالاخره شد که با هم بخشی از قطعهی “گل سنگم” ساختهی “انوشیروان روحانی” عزیز رو بنوازیم.
🎵🎶🎵
‘
@anoushiravanrohani
‘
@samanehteshami
‘
چه خوبه که انوشیروان روحانیِ نازنین و سامان احتشامیِ عزیز همیشه با لبخند ساز میزنن، منم باید یاد بگیرم. 🌹🙏🏻😍
…
چرا داشتم میخندیدم؟🤔
حتما دوست عزیزم رو دیده بودم و خوشحال بودم.😍
چه خوبه دوستهایی داشته باشی که با دیدنشون رو لبت لبخند بنشینه.
…🎷🎶🎸🎵’
دو سه روز قبل هوا ابری بود،
فکر کردم احتمالا به شدت ترافیکه و تصمیم گرفتم با استفاده از وسیلهی نقلیهی بدون دودِ خصوصی (پاهای عزیزم) به کارهام برسم.
درحال بالارفتن از پل عابرپیادهی هفتتیر بودم که صدای موسیقی فضا رو پر کرد.
توی اون هفتتیرِ شلوغ با اونهمه سروصدای ناهنجار، شنیدن نوای گیتار و ساکسفون وجودم رو سرشار از خوشی کرد و دیدم استفاده از خط ۱۱ (پاها) این مزایا رو هم داره.
دو تا پسر جوان ایستاده بودند کنار پلههای پایینرونده و با عشق ساز میزدند، هی دلدل کردم که ازشون فیلم بگیرم یا نه، طبق معمول روم نشد ولی خیلی دلم میخواست ازشون فیلم بگیرم، در نتیجه عزمم رو جزم کردم، دور زدم از اون طرف برگشتم بالا، باهاشون گپ زدم و ازشون اجازه گرفتم که فیلمبرداری کنم.
آخرش پرسیدم: کلا در زمینهی موسیقی چه کار مهمی انجام میدین؟
گفتن: همینکه اومدیم تو خیابون داریم ساز میزنیم خودش خیلی کار مهمیه.
دیدم راست میگن، خیلی کار مهمیه،
همینکه فضای خشن هفتتیر رو با صدای ساز لطیف میکنن خیلی کار مهمیه و شایستهی تقدیر هستن. اصلا همینکه به جای غر زدن میان روی پل ساز میزنن خیلی کار مهمی میکنن. تحسینشون میکنم و امیدوارم در هر شرایط و موقعیتی که دلشون میخواد بتونن ساز بزنن.
دَمشون گرم.👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
@hesamoddin_asgari 🎷
‘
@pouria_jafari1989 🎸
‘
‘#music #saxophone
#هفت_تیر #پل_عابر_پیاده
#موسیقی #موسیقی_خیابانی
…🏍’
با آینهبغل موتور عکس نداشتم
گفتم اینم به مجموعهی آینهبازی اضافه کنم کلکسیون کامل بشه
…
پینوشت:
•حس و حالم شبیه عکس نیست
ولی شاید این بار برعکس بشه،
آب و رنگِ عکس روی روحیهی منم تاثیر بذاره و شاد بشم.
‘
•عکس یکی دو هفته قبل گرفته شده
‘
#selfie
#سلفی
#مهراوه_شریفی_نیا
#actress
…
اولین پست در سال جدید با یک اتفاق خوش برای من، همراه شد.
ممنونم از لطف و پیگیریهای غزاله سلطانی عزیزم که جاش در مراسم بسیار خالی بود و خانم پترا ترزی بابت دعوت مجدد جهت دریافت جایزه.
سپاسگزارم از حمایت مدیریت کل امور فرهنگی خارجه در ایران جناب آقای “محمد علی کیانی”، جناب آقای “مجید مطلبی شبستری” سفیر محترم ایران در یونان و رایزن فرهنگی ایران در یونان جناب آقای”دکتر علی محمد حلمی” که شرایط سفر رو مهیا کردند.
ممنونم از محبتهای جناب آقای “دکتر سید رشید موسوی”، سرکار خانم آتنا حیدری، سرکار خانم ملیسا موسوی و کارمندان محترم سفارت و رایزن فرهنگی ایران در یونان.
…
Bridges international film festival
“Wander about me”
Director: ghazale soltani
“پرسه در حوالی من”
…
استایلیست: گلناز گلشن
عکس: ملیسا موسوی
‘
@ghazalesoltani
@golnaz_golshan7
@melishka_m Athens, Greece
…
اولین پست در سال جدید با یک اتفاق خوش برای من، همراه شد.
ممنونم از لطف و پیگیریهای غزاله سلطانی عزیزم که جاش در مراسم بسیار خالی بود و خانم پترا ترزی بابت دعوت مجدد جهت دریافت جایزه.
سپاسگزارم از حمایت مدیریت کل امور فرهنگی خارجه در ایران جناب آقای “محمد علی کیانی”، جناب آقای “مجید مطلبی شبستری” سفیر محترم ایران در یونان و رایزن فرهنگی ایران در یونان جناب آقای”دکتر علی محمد حلمی” که شرایط سفر رو مهیا کردند.
ممنونم از محبتهای جناب آقای “دکتر سید رشید موسوی”، سرکار خانم آتنا حیدری، سرکار خانم ملیسا موسوی و کارمندان محترم سفارت و رایزن فرهنگی ایران در یونان.
…
Bridges international film festival
“Wander about me”
Director: ghazale soltani
“پرسه در حوالی من”
…
استایلیست: گلناز گلشن
عکس: ملیسا موسوی
‘
@ghazalesoltani
@golnaz_golshan7
@melishka_m Athens, Greece
…
اولین پست در سال جدید با یک اتفاق خوش برای من، همراه شد.
ممنونم از لطف و پیگیریهای غزاله سلطانی عزیزم که جاش در مراسم بسیار خالی بود و خانم پترا ترزی بابت دعوت مجدد جهت دریافت جایزه.
سپاسگزارم از حمایت مدیریت کل امور فرهنگی خارجه در ایران جناب آقای “محمد علی کیانی”، جناب آقای “مجید مطلبی شبستری” سفیر محترم ایران در یونان و رایزن فرهنگی ایران در یونان جناب آقای”دکتر علی محمد حلمی” که شرایط سفر رو مهیا کردند.
ممنونم از محبتهای جناب آقای “دکتر سید رشید موسوی”، سرکار خانم آتنا حیدری، سرکار خانم ملیسا موسوی و کارمندان محترم سفارت و رایزن فرهنگی ایران در یونان.
…
Bridges international film festival
“Wander about me”
Director: ghazale soltani
“پرسه در حوالی من”
…
استایلیست: گلناز گلشن
عکس: ملیسا موسوی
‘
@ghazalesoltani
@golnaz_golshan7
@melishka_m Athens, Greece