Home Actress Mehrave Sharifinia HD Instagram Photos and Wallpapers October 2019 Mehrave Sharifinia Instagram - ' 🍁🍂«۲۱»🍂🍁' ' ماه که هلال می‌شود، ساعت‌ها می‌ایستم و نگاهش می‌کنم، آنقدر که دم‌نوش بابونه‌ام سرد می‌شود و شمعِ فانوس‌ام تا آخرین شعله می‌سوزد. صدای اذان در کوه روبرو می‌پیچد و غروب، آسمان را نارنجی می‌کند. من در رمز و راز این لحظه غرق می‌شوم و فکر می‌کنم دلم نمی‌خواهد تعداد پاییزهایی که نیستی از تعداد پاییزهایی که بودی بیشتر شود. بعد انگشت‌هایم را درهم گره می‌کنم و همان‌طور که به هلال ماه خیره شده‌ام سرم را تکان می‌دهم و می‌گویم: “می‌دونم، دنیا پر از اتفاق‌هاییه که ما دلمون نمی‌خواد، زیاد هم مهم نیست.” دم‌نوشِ سرد شده را سر می‌کشم، جرعه جرعه، تا آخرین قطره، بدون نبات. به هلال ماه نگاه می‌کنم. کودکی‌ات به آن طناب وصل کرده و مقابل چشمانم تاب می‌خورد. پاییز کم‌کم از راه می‌رسد، مدرسه‌ها باز می‌شوند و من فکر می‌کنم او حتما دلش کیفِ جدیدی می‌خواهد تا دفتر و مداد و ساندویچ مربایش را در آن بگذارد. چرا صدای خنده‌اش را نمی‌شنوم؟ طناب را جمع می‌کند و از نوک هلال به پایین سُر می‌خورد و نمی‌افتد. اگر پلکان بلندی داشتم، کودکی‌ام را به آن سر هلال می‌فرستادم تا با کودکیِ تو الاکلنگ بازی کند، بعد هر دوی آن‌ها را به کیف فروشی می‌بردم و برای‌شان دو تا کوله‌پشتی که شبیه هم باشند می‌خریدم، آبی برای کودکیِ تو، صورتی برای کودکیِ من. آن‌وقت مثل همیشه، کودکیِ تو با کودکیِ من آنقدر بلند می‌خندیدند که صدای خنده‌شان در تمام محل می‌پیچید. به هلال ماه نگاه می‌کنم، نود درجه بچرخم، شبیه لبخندِ تو می‌شود. ' ' ' 📷&📝:مهراوه.ش ' پی‌نوشت: ۱.به یاد روزهای خوشِ وبلاگ نویسی بخشی از “تکه پاره‌های عاشقانه‌ی رویا”...❤️ ' ۲.نشستم یه دل سیر تماشا کردم بی‌هراس... بعد از این‌همه وقت... ' #پاییز

Mehrave Sharifinia Instagram – ‘ 🍁🍂«۲۱»🍂🍁’ ‘ ماه که هلال می‌شود، ساعت‌ها می‌ایستم و نگاهش می‌کنم، آنقدر که دم‌نوش بابونه‌ام سرد می‌شود و شمعِ فانوس‌ام تا آخرین شعله می‌سوزد. صدای اذان در کوه روبرو می‌پیچد و غروب، آسمان را نارنجی می‌کند. من در رمز و راز این لحظه غرق می‌شوم و فکر می‌کنم دلم نمی‌خواهد تعداد پاییزهایی که نیستی از تعداد پاییزهایی که بودی بیشتر شود. بعد انگشت‌هایم را درهم گره می‌کنم و همان‌طور که به هلال ماه خیره شده‌ام سرم را تکان می‌دهم و می‌گویم: “می‌دونم، دنیا پر از اتفاق‌هاییه که ما دلمون نمی‌خواد، زیاد هم مهم نیست.” دم‌نوشِ سرد شده را سر می‌کشم، جرعه جرعه، تا آخرین قطره، بدون نبات. به هلال ماه نگاه می‌کنم. کودکی‌ات به آن طناب وصل کرده و مقابل چشمانم تاب می‌خورد. پاییز کم‌کم از راه می‌رسد، مدرسه‌ها باز می‌شوند و من فکر می‌کنم او حتما دلش کیفِ جدیدی می‌خواهد تا دفتر و مداد و ساندویچ مربایش را در آن بگذارد. چرا صدای خنده‌اش را نمی‌شنوم؟ طناب را جمع می‌کند و از نوک هلال به پایین سُر می‌خورد و نمی‌افتد. اگر پلکان بلندی داشتم، کودکی‌ام را به آن سر هلال می‌فرستادم تا با کودکیِ تو الاکلنگ بازی کند، بعد هر دوی آن‌ها را به کیف فروشی می‌بردم و برای‌شان دو تا کوله‌پشتی که شبیه هم باشند می‌خریدم، آبی برای کودکیِ تو، صورتی برای کودکیِ من. آن‌وقت مثل همیشه، کودکیِ تو با کودکیِ من آنقدر بلند می‌خندیدند که صدای خنده‌شان در تمام محل می‌پیچید. به هلال ماه نگاه می‌کنم، نود درجه بچرخم، شبیه لبخندِ تو می‌شود. ‘ ‘ ‘ 📷&📝:مهراوه.ش ‘ پی‌نوشت: ۱.به یاد روزهای خوشِ وبلاگ نویسی بخشی از “تکه پاره‌های عاشقانه‌ی رویا”…❤️ ‘ ۲.نشستم یه دل سیر تماشا کردم بی‌هراس… بعد از این‌همه وقت… ‘ #پاییز

Mehrave Sharifinia Instagram - ' 🍁🍂«۲۱»🍂🍁' ' ماه که هلال می‌شود، ساعت‌ها می‌ایستم و نگاهش می‌کنم، آنقدر که دم‌نوش بابونه‌ام سرد می‌شود و شمعِ فانوس‌ام تا آخرین شعله می‌سوزد. صدای اذان در کوه روبرو می‌پیچد و غروب، آسمان را نارنجی می‌کند. من در رمز و راز این لحظه غرق می‌شوم و فکر می‌کنم دلم نمی‌خواهد تعداد پاییزهایی که نیستی از تعداد پاییزهایی که بودی بیشتر شود. بعد انگشت‌هایم را درهم گره می‌کنم و همان‌طور که به هلال ماه خیره شده‌ام سرم را تکان می‌دهم و می‌گویم: “می‌دونم، دنیا پر از اتفاق‌هاییه که ما دلمون نمی‌خواد، زیاد هم مهم نیست.” دم‌نوشِ سرد شده را سر می‌کشم، جرعه جرعه، تا آخرین قطره، بدون نبات. به هلال ماه نگاه می‌کنم. کودکی‌ات به آن طناب وصل کرده و مقابل چشمانم تاب می‌خورد. پاییز کم‌کم از راه می‌رسد، مدرسه‌ها باز می‌شوند و من فکر می‌کنم او حتما دلش کیفِ جدیدی می‌خواهد تا دفتر و مداد و ساندویچ مربایش را در آن بگذارد. چرا صدای خنده‌اش را نمی‌شنوم؟ طناب را جمع می‌کند و از نوک هلال به پایین سُر می‌خورد و نمی‌افتد. اگر پلکان بلندی داشتم، کودکی‌ام را به آن سر هلال می‌فرستادم تا با کودکیِ تو الاکلنگ بازی کند، بعد هر دوی آن‌ها را به کیف فروشی می‌بردم و برای‌شان دو تا کوله‌پشتی که شبیه هم باشند می‌خریدم، آبی برای کودکیِ تو، صورتی برای کودکیِ من. آن‌وقت مثل همیشه، کودکیِ تو با کودکیِ من آنقدر بلند می‌خندیدند که صدای خنده‌شان در تمام محل می‌پیچید. به هلال ماه نگاه می‌کنم، نود درجه بچرخم، شبیه لبخندِ تو می‌شود. ' ' ' 📷&📝:مهراوه.ش ' پی‌نوشت: ۱.به یاد روزهای خوشِ وبلاگ نویسی بخشی از “تکه پاره‌های عاشقانه‌ی رویا”...❤️ ' ۲.نشستم یه دل سیر تماشا کردم بی‌هراس... بعد از این‌همه وقت... ' #پاییز

Mehrave Sharifinia Instagram – ‘
🍁🍂«۲۱»🍂🍁’

ماه که هلال می‌شود، ساعت‌ها می‌ایستم و نگاهش می‌کنم، آنقدر که دم‌نوش بابونه‌ام سرد می‌شود و شمعِ فانوس‌ام تا آخرین شعله می‌سوزد.
صدای اذان در کوه روبرو می‌پیچد و غروب، آسمان را نارنجی می‌کند.
من در رمز و راز این لحظه غرق می‌شوم و فکر می‌کنم دلم نمی‌خواهد تعداد پاییزهایی که نیستی از تعداد پاییزهایی که بودی بیشتر شود.
بعد انگشت‌هایم را درهم گره می‌کنم و همان‌طور که به هلال ماه خیره شده‌ام سرم را تکان می‌دهم و می‌گویم:
“می‌دونم، دنیا پر از اتفاق‌هاییه که ما دلمون نمی‌خواد، زیاد هم مهم نیست.”
دم‌نوشِ سرد شده را سر می‌کشم، جرعه جرعه، تا آخرین قطره، بدون نبات.
به هلال ماه نگاه می‌کنم.
کودکی‌ات به آن طناب وصل کرده و مقابل چشمانم تاب می‌خورد.
پاییز کم‌کم از راه می‌رسد، مدرسه‌ها باز می‌شوند و من فکر می‌کنم او حتما دلش کیفِ جدیدی می‌خواهد تا دفتر و مداد و ساندویچ مربایش را در آن بگذارد.
چرا صدای خنده‌اش را نمی‌شنوم؟
طناب را جمع می‌کند و از نوک هلال به پایین سُر می‌خورد و نمی‌افتد.
اگر پلکان بلندی داشتم، کودکی‌ام را به آن سر هلال می‌فرستادم تا با کودکیِ تو الاکلنگ بازی کند، بعد هر دوی آن‌ها را به کیف فروشی می‌بردم و برای‌شان دو تا کوله‌پشتی که شبیه هم باشند می‌خریدم، آبی برای کودکیِ تو، صورتی برای کودکیِ من.
آن‌وقت مثل همیشه، کودکیِ تو با کودکیِ من آنقدر بلند می‌خندیدند که صدای خنده‌شان در تمام محل می‌پیچید.

به هلال ماه نگاه می‌کنم، نود درجه بچرخم، شبیه لبخندِ تو می‌شود.



📷&📝:مهراوه.ش

پی‌نوشت:
۱.به یاد روزهای خوشِ وبلاگ نویسی
بخشی از “تکه پاره‌های عاشقانه‌ی رویا”…❤️

۲.نشستم یه دل سیر تماشا کردم
بی‌هراس…
بعد از این‌همه وقت…

#پاییز | Posted on 02/Sep/2019 01:00:44

Mehrave Sharifinia Instagram – ‘
🍁🍂«۱۹»🍂🍁’
‘
دلم می‌خواست یه حوض آبی بودم و یه عالمه ماهی قرمز توم شنا می‌کردن.
دلم می‌خواست کاشی‌های حوضِ نقاشی بودم تا گنجشکک اشی‌مشی خیس از بارون به من پناه بیاره.
دلم می‌خواست…
‘
‘
‘
پی‌نوشت:
۱.متنِ هر دو تا عکس‌ِ قبلیِ روزشمارِ پاییز رو از نوشته‌های منتشرنشده‌ی وبلاگ برداشتم.
مربوط به سال‌های ۸۹ تا ۹۵ هستند، یعنی روزهایی که از عاشقانه‌نویسی لذت می‌بردم و حوصله داشتم.
قرار بوده خودشون یه قصه‌ی کامل بشن ولی نشدن و همون‌جوری تیکه پاره باقی موندن تا این ‌روزها که رفتم سراغ‌شون و دستی به سر و روشون کشیدم و براشون عکس گرفتم و اینجا منتشرشون کردم.
تو این بازنگری‌ها چیزهای جالبی کشف کردم…
شاید پاییز امسال زمان خوبی برای بازگشت به وبلاگ‌نویسی باشه.
شاید…
‘
۲.موسیقی روح آدم رو جلا می‌ده.
‘
۳.نتیجه‌ی زور، پافشاری و اصرارِ بچگانه هیچوقت عشق نمی‌شه، خاطراتِ دوست‌نداشتنی می‌شه.
‘
۴.در بدترین حالت هم خوبی‌های دیگران رو فراموش نکنیم.
هروقت به هر چیزی که روزگاری کسی برام خریده نگاه می‌کنم حتما یه لحظه یادش از وجودم گذر می‌کنه، ته دلم لبخند می‌زنم و براش یه انرژی مثبت کوچولو می‌فرستم.
توی همه‌ی هدیه‌ها تا ابد مهر هست.
‘
۵.وقتی خیلی احساس ناتوانی می‌کنی باید از دیگران کمک بخوای.
کار بسیار سختیه، حداقل برای من.
ولی وقتی از پس چیزی به تنهایی برنمیای باید دست از گول زدن خودت برداری و کمک بگیری…
‘
۶.امشب هوا هم داشت به پاییز خوشامد می‌گفت.
‘
۷.فصل ۱ و ۲ پیکی بلایندرز 👍🏻👌🏻، فصل ۳ 🤦🏻‍♀️🙄.
‘
#پاییز ‘
Mehrave Sharifinia Instagram – ‘
اولین اکران مردمی «درخونگاه»
در سینماهای باغ کتاب
ممنون از لطف و حضورتون😍😍😍
‘
امشب، پنجشنبه ۱۱ مهرماه
حدود ساعت ۲۰ تا ۲۲
پردیس سینمایی کورش می‌بینیمتون
‘
با تشکر از همه‌ی عکاسان عزیز
‘
#درخونگاه

Check out the latest gallery of Mehrave Sharifinia