Home Actress Ziba Karamali HD Instagram Photos and Wallpapers October 2019 Ziba Karamali Instagram - . امروز با بعد جدیدی از خودم آشنا شدم. بعدی که خودمم از پیدا کردنش شگفت زده شدم. روزی که این بچه‌های زیبارو پیدا کردیم فکرشم نمی‌کردم که تا این حد دلبسته‌شون بشم. چشم‌هاشون نمی‌دید و حالشون خیلی خوب نبود. معصوم بودن و بی پناه و انگار که به یه آغوش گرم رسیده باشن، کنار ما پناه گرفتن. قرار بود چند روزی مهمون ما باشن تا بهتر بشن اما شد یک ماه و بعد از یک ماه انگار که یکی از ما شده بودن. دردسرشون کم نبود اما انقدر شیرین بودن که این میزان از شیرینی دردسرهاشونو از یادمون می‌برد. روزی که حالشون بد شد و بردیمشون دامپزشکی، روزی بود که به شدت سرمون شلوغ بود و برنامه‌هامونو بهم ریختن. اما چشم دوختن به نگاه معصومشون و حس عمیق آرامشی که توی آغوشم داشتن، باعث شد فقط و فقط به بهترشدنشون فکر کنم و تمام دغدغه‌هام یادم بره. حس اینکه سه تا موجود زنده وجود دادن که نفسشون به دست ما بنده یکی از عجیب‌ترین حسای دنیا بود برام. از وقتی چشماشون باز شد مارو دیدن و باورشون شده بود که مادرشونم. امشب ببری کوچولو تنها شد و دوتا برادراش از پیشمون رفتن. رفتن تو خونه‌های جدیدشون و موقع خداحافظی، انگار که یه بخشی از وجودم جدا میشد. باورم نمیشد که به خاطر رفتن این دوتا تا این حد غمگین بشم و چشمام تر بشه. (از راست به چپ) ببری، منگولی و جگوار، هر جا که برین هر اسم جدیدی که داشته باشین، جزو خاطرات قشنگ من باقی می‌مونید و من هرگز فراموشتون نمی‌کنم عزیزای دلم😭😞 . به تاریخ نوزدهم مهرماه نود و هشت . . 📷@instudio.tehran

Ziba Karamali Instagram – . امروز با بعد جدیدی از خودم آشنا شدم. بعدی که خودمم از پیدا کردنش شگفت زده شدم. روزی که این بچه‌های زیبارو پیدا کردیم فکرشم نمی‌کردم که تا این حد دلبسته‌شون بشم. چشم‌هاشون نمی‌دید و حالشون خیلی خوب نبود. معصوم بودن و بی پناه و انگار که به یه آغوش گرم رسیده باشن، کنار ما پناه گرفتن. قرار بود چند روزی مهمون ما باشن تا بهتر بشن اما شد یک ماه و بعد از یک ماه انگار که یکی از ما شده بودن. دردسرشون کم نبود اما انقدر شیرین بودن که این میزان از شیرینی دردسرهاشونو از یادمون می‌برد. روزی که حالشون بد شد و بردیمشون دامپزشکی، روزی بود که به شدت سرمون شلوغ بود و برنامه‌هامونو بهم ریختن. اما چشم دوختن به نگاه معصومشون و حس عمیق آرامشی که توی آغوشم داشتن، باعث شد فقط و فقط به بهترشدنشون فکر کنم و تمام دغدغه‌هام یادم بره. حس اینکه سه تا موجود زنده وجود دادن که نفسشون به دست ما بنده یکی از عجیب‌ترین حسای دنیا بود برام. از وقتی چشماشون باز شد مارو دیدن و باورشون شده بود که مادرشونم. امشب ببری کوچولو تنها شد و دوتا برادراش از پیشمون رفتن. رفتن تو خونه‌های جدیدشون و موقع خداحافظی، انگار که یه بخشی از وجودم جدا میشد. باورم نمیشد که به خاطر رفتن این دوتا تا این حد غمگین بشم و چشمام تر بشه. (از راست به چپ) ببری، منگولی و جگوار، هر جا که برین هر اسم جدیدی که داشته باشین، جزو خاطرات قشنگ من باقی می‌مونید و من هرگز فراموشتون نمی‌کنم عزیزای دلم😭😞 . به تاریخ نوزدهم مهرماه نود و هشت . . 📷@instudio.tehran

Ziba Karamali Instagram - . امروز با بعد جدیدی از خودم آشنا شدم. بعدی که خودمم از پیدا کردنش شگفت زده شدم. روزی که این بچه‌های زیبارو پیدا کردیم فکرشم نمی‌کردم که تا این حد دلبسته‌شون بشم. چشم‌هاشون نمی‌دید و حالشون خیلی خوب نبود. معصوم بودن و بی پناه و انگار که به یه آغوش گرم رسیده باشن، کنار ما پناه گرفتن. قرار بود چند روزی مهمون ما باشن تا بهتر بشن اما شد یک ماه و بعد از یک ماه انگار که یکی از ما شده بودن. دردسرشون کم نبود اما انقدر شیرین بودن که این میزان از شیرینی دردسرهاشونو از یادمون می‌برد. روزی که حالشون بد شد و بردیمشون دامپزشکی، روزی بود که به شدت سرمون شلوغ بود و برنامه‌هامونو بهم ریختن. اما چشم دوختن به نگاه معصومشون و حس عمیق آرامشی که توی آغوشم داشتن، باعث شد فقط و فقط به بهترشدنشون فکر کنم و تمام دغدغه‌هام یادم بره. حس اینکه سه تا موجود زنده وجود دادن که نفسشون به دست ما بنده یکی از عجیب‌ترین حسای دنیا بود برام. از وقتی چشماشون باز شد مارو دیدن و باورشون شده بود که مادرشونم. امشب ببری کوچولو تنها شد و دوتا برادراش از پیشمون رفتن. رفتن تو خونه‌های جدیدشون و موقع خداحافظی، انگار که یه بخشی از وجودم جدا میشد. باورم نمیشد که به خاطر رفتن این دوتا تا این حد غمگین بشم و چشمام تر بشه. (از راست به چپ) ببری، منگولی و جگوار، هر جا که برین هر اسم جدیدی که داشته باشین، جزو خاطرات قشنگ من باقی می‌مونید و من هرگز فراموشتون نمی‌کنم عزیزای دلم😭😞 . به تاریخ نوزدهم مهرماه نود و هشت . . 📷@instudio.tehran

Ziba Karamali Instagram – .
امروز با بعد جدیدی از خودم آشنا شدم. بعدی که خودمم از پیدا کردنش شگفت زده شدم. روزی که این بچه‌های زیبارو پیدا کردیم فکرشم نمی‌کردم که تا این حد دلبسته‌شون بشم.
چشم‌هاشون نمی‌دید و حالشون خیلی خوب نبود. معصوم بودن و بی پناه و انگار که به یه آغوش گرم رسیده باشن، کنار ما پناه گرفتن. قرار بود چند روزی مهمون ما باشن تا بهتر بشن اما شد یک ماه و بعد از یک ماه انگار که یکی از ما شده بودن. دردسرشون کم نبود اما انقدر شیرین بودن که این میزان از شیرینی دردسرهاشونو از یادمون می‌برد.
روزی که حالشون بد شد و بردیمشون دامپزشکی، روزی بود که به شدت سرمون شلوغ بود و برنامه‌هامونو بهم ریختن. اما چشم دوختن به نگاه معصومشون و حس عمیق آرامشی که توی آغوشم داشتن، باعث شد فقط و فقط به بهترشدنشون فکر کنم و تمام دغدغه‌هام یادم بره. حس اینکه سه تا موجود زنده وجود دادن که نفسشون به دست ما بنده یکی از عجیب‌ترین حسای دنیا بود برام.
از وقتی چشماشون باز شد مارو دیدن و باورشون شده بود که مادرشونم.
امشب ببری کوچولو تنها شد و دوتا برادراش از پیشمون رفتن. رفتن تو خونه‌های جدیدشون و موقع خداحافظی، انگار که یه بخشی از وجودم جدا میشد. باورم نمیشد که به خاطر رفتن این دوتا تا این حد غمگین بشم و چشمام تر بشه. (از راست به چپ) ببری، منگولی و جگوار، هر جا که برین هر اسم جدیدی که داشته باشین، جزو خاطرات قشنگ من باقی می‌مونید و من هرگز فراموشتون نمی‌کنم عزیزای دلم😭😞
.
به تاریخ نوزدهم مهرماه نود و هشت
. .
📷@instudio.tehran | Posted on 11/Oct/2019 21:54:21

Ziba Karamali Instagram – .
اولین اکران مردمی #لاتاری .
.
پ.ن: چند وقتیه که دوست داشتم از همه کسایی که چه توی کامنت‌هاشون چه دایرکت و چه حضوری به من لطف داشتن و انقدر با محبت به من انرژی دادن تشکر کنم. 
منو ببخشید که تک تک کامنت‌ها و دایرکت‌هارو نمیتونم جواب بدم ولی از صمیم قلبم ازتون تشکر می‌کنم. 
وقتی که تصمیم گرفتم ترس رو کنار بذارم و وارد بازیگری بشم، خودم رو برای بدترین و تندترین نقدها و حرف‌ها آماده کردم ولی اصلا انتظار این همه محبت رو نداشتم. 
از صمیم قلبم خوشحالم که نوشین قصه‌ی مارو دوست داشتید. خوشحالم که توی اولین تجربم آزرده خاطرتون نکردم و در حد و اندازه خودم اعتماد گروه عزیز و حرفه‌ای لاتاری رو پاسخ دادم. 
آقای مهدویان و آقای امینی عزیز ممنون از تمام کمک‌ها و اعتمادتون. امیدوارم بتونم با راهنمایی‌های دلسوزانتون ضعف‌هامو بپوشونم و بهتر بشم. 
و ممنونم از امیرحسین هاشمی عزیز ( ساسان قصه لاتاری که توی فیلم رفیق امیرعلی بود و پشت صحنه کمک و پشتیبان نوشین ) که با معرفت‌ترینه! و الحق رفیق‌ترینه برای همه! .
.
اینجا نقطه شروعه برای من…
.
 @mohammadhosein.mahdavian 
@ebrahim.aminii 
@s.amirhoseinhashemi
.
.
📷 محمدرضا روزی @rouzi_shut
📷 امیر بنی اسدی @amir_baniasadi

Check out the latest gallery of Ziba Karamali