‘
روزهای خوبِ فیلمبرداری «دل» از ساز زدن با پیانوی صحنه لذت میبردم. گاهی وقتها بچههای گروه هم میاومدن و با هم همخوانی میکردیم. حیف که از همخوانیشون با دل دیوانهی زیبا فیلم ندارم، کاش داشتم، خاطرهبازی خوبی میشد…
‘
‘
پشت صحنهی سریال «دل»
‘
‘
با تشکر از سامان احتشامی عزیز
@samanehteshami ‘
‘
📷: @mmoeinbagheri ‘
‘
«دل دیوانه»
آهنگساز ویگن
ترانهسرا پرویز وکیلی
تنظیم اصلی برای ارکستر ناصر چشمآذر
‘
‘
پینوشت:
‘
۱.برای من یکی از شایعههای جذاب این روزها، شایعهی شهابسنگه. شاید بهترین راه حل برای از بین رفتنِ کل مشکلاتی که ما انسانها برای همدیگه، برای موجودات زنده و برای حیات در کرهی زمین ایجاد کردیم، برخورد همین شهابسنگ به تمدن بشریت باشه.
☄️💥🌎’
‘
۲.میشه خیلی زیاد ساز زد و از فرصت استفاده کرد و بهترین نتیجه رو گرفت ولی دلم نمیخواد.
🎹😒’
‘
۳.کمکم حساسیت فصل بهار هم شروع میشه، قوز بالا قوز…
🤧’
‘
۴.وقتی از کنار سگهای ولگرد بیاعتنا رد بشی
و از خلوتیِ رعبآورِ کوچه و خیابون تو غروب دلگیرِ جمعه نترسی، فرصت خوبیه که فکر کنی و به خاطر بیاری تجربه ثابت کرده حرف اکثر آدمها با عملشون خیلی فرق میکنه…
این رو هرگز نباید فراموش کنی، هرگز…
🚶🏻♀️😑’
‘
۵.این مدت حداقل کار کردن با برنامهی تدوین پریمیر رو یاد گرفتم، لذتبخش بود.
ز گهواره تا گور…
🎞✂️💻’
‘
۶.مواظب خودتون باشید.
❤️’
‘
‘
#دل ‘
‘
‘
اگه حافظهام درست یاری کنه!، در سکانسهای اولِ حضور نقش من در «دل»، مثلاً عروسی رابی بود که با تغییر رنگ لباس تبدیل شده به نامزدی!!!
‘
احتمالاً باب طبعِ عزیزانِ ناظر نبوده که در پنج قسمت اولِ سریال، شاهد ناکام موندن دو تا جشن عروسی باشیم و با تغییر رنگ لباس از سفید به آبی و استفاده از واژهی «نامزد» به جای «عروس» مراسم عروسی رو به نامزدی بدل کردند!
‘
به نظرم این تصمیم بدون توجه به روند قصه و اتفاقاتی که در آینده برای رابی خواهد افتاد، گرفته شده!!!
‘
اینقدر این ماجرا فانتزیه که یاد کارتون «زیبای خفته» و دعوای بچگانهی پریها سر رنگ لباسش افتادم…
‘
باشد که سرنوشت «رابی عزیزم» بیشتر از این مورد هجومِ طلسمهای بیدلیل و عجولانه قرار نگیرد… آمین
‘
‘
‘
👗: @arta_mahan ‘
‘
با تشکر از
@melikasharifinia
@yasiiiin.razavi ‘
‘
#دل #سانسور ‘
‘
‘
‘
اندوه روزهای سخت زندگی، با نگاه کردن به انرژی بچهها به شادی بدل شد.
تمام روزهای تدوین، با دیدن شیطنتها، خلاقیت و طراوت آنها ناخودآگاه لبخند بزرگی روی صورتم مینشست.
قرار بر این بود در آخرین جلسهی ترم زمستان، فیلم یک ساعتهای را که پاییز به بچهها وعده داده بودم، به دستشان برسانم که… دنیا به هم ریخت.
‘
به آن وعده به محض شروع مجدد کلاسها عمل خواهد شد.
اما بعد از مشورت و هماهنگی
با خانم بختآورِ نازنین _مدیریت محترم خانهی بامداد_ تصمیم بر این شد که به مناسبت روز معلم حدود ۱۰ دقیقه از فیلم اصلی را برای انتشار در اینستاگرام مجدد تدوین کنم تا این حس خوب به بچهها هم منتقل شود.
این فیلم دقایقی از کلاس بازیگری کودکان ۸ تا ۱۱ سال خانهی بامداد را نمایش میدهد که شامل قسمتهایی از همکاری مشترک من و محمد اللهدادیِ عزیز در ترم پاییز ۱۳۹۸ برای اجرای نمایش و قسمتهایی از کلاس من در ترم بهار و تابستان سال ۱۳۹۸ است.
از فریده شفیعی عزیز ممنونم که مسبب این جسارت بود.
ممنونم از زحمات کیمیا کاظمی، شیدا مقصودلو،
عسل علیحسینی، مبین نامور، ابوالفضل مقیسه.
تصاویر: پریناز هاشمی، احمدرضا شجاعی.
موسیقیها انتخاب شده از فیلم آوای موسیقی تنظیم ناصر نظر، خداحافظ لنین، گروه آبجیز، آلبوم شکلات و…
‘
@bamdadhouse ‘
‘
‘
‘
@parisabakhtavar
@faride_shafiei
@kimikazemi
@moha_alahdadi
@sheyda_maghsoodlurad
@ahmadreza_shojaei
@parinazhashemy ‘
‘
سوال:
دوست داشتید هفتمین جمعهی تابستانِ خود را چگونه بگذرانید؟
جواب:
به نام خدا
دوست داشتم هفتمین جمعهی تابستان، کمی پاییز داشته باشد…
که مثلاً امشب دارد:
هوا آنقدر سرد میشود که کولر را خاموش میکنم و از صدای قطرههای باران و بوی نمِ پوشال که در کانال کولر میپیچد لذت میبرم. یخ میزنم. شلوار قرمزم را
_که خالهای سفید دارد و به هیچ لباسخوابی نمیآید_
میپوشم، پتوی مسافرتی سبز رنگم را روی دوشم میاندازم، میخزم توی تخت و فکر میکنم:
«رویا از فرطِ تکرار نخنما نمیشود. آفَتش تحققیافتن است.»
چند شب پیش خواندم.
در کتابِ «روزِ دیگرِ شورا» نوشتهی «فریبا وفی».
روی همین جمله در بیست و نهمین صفحهی کتاب خشک شدم. کنار صفحه را تا زدم، دور جمله را خط کشیدم، کتاب را بستم و خوابیدم.
به رویاهای تحققیافتهام فکر میکنم که آفتزده شدند و من سَمّی برای از بین بردنش نداشتم.
به رویاهای تحققیافتهی دیگران فکر میکنم که آفتزده شدند و ترکشان کردند.
کاش تحقق یافتن رویا، آفت نباشد، کاش کود باشد، به رویای جانیافته نیرو بدهد، قویترش کند، کاری کند که رویای محقق شده از رویای محقق نشده قشنگتر شود.
وقتی خواستهای را مرغِ آمین اجابت میکند، شکرگزاری شاید سمّی برای دفع آفت باشد.
از ترکیب شلوار خالدار و لباس خواب و پتوی مسافرتی عکس میگیرم.
عکسم را نگاه میکنم.
موهای ژولیپولی، ترکیب لباس خندهدار، صورت بیآرایش، ناخنهای بدون لاک، لبهای غمگین و یخزده.
عکس را برایش میفرستم.
بی فیلتر. بی ادیت.
مینویسد:«این یکی از خوشگلترین عکسهاته، برای این شلوار قرمز خالخالیت میشه مُرد.»
لبخند میزنم.
فکر میکنم باید آغوشهای ضد آفت پیدا کرد.
آغوشهایی که بلد باشند برای هر ترکیبی که تو را در بر میگیرد بمیرند.
‘
‘
‘
توضیح:
*«پست جمعه، دیروز آماده بود ولی متاسفانه سوگوار شدیم، شبیه پارسال حوالیِ همین روزها!»
‘
*«نمیدونستم شب قراره بارون بیاد، فقط تخیل کرده بودم، چه زیبا که اجابت شد، ممنونم.»
‘
‘
‘
پینوشت:
‘
۱.گر گزندت رسد تحمل کن
که به عفو از گناه پاک شوی
ای برادر چو عاقبت خاک است
خاک شو، پیش از آن که خاک شوی
«سعدی»
«گلستان، باب دوم»
📖
‘
۲.لبنان🖤
‘
۳.روز خبرنگار رو به خبرنگاران عزیز تبریک میگم و آرزو میکنم قدر و ارزشِ زحماتشون بیشتر دونسته بشه.
🖋
‘
بقیهش جا نمیشه.
میذارم توی کانال.
‘
‘
‘
‘
سوال:
دوست داشتید ششمین جمعهی تابستانِ خود را چگونه بگذرانید؟
جواب:
به نام خدا
دوست داشتم در ششمین جمعهی تابستان همهی آنهایی را که دوستشان دارم محکم و طولانی در آغوش بکشم و از انتقال هیچ ویروسی نترسم.
همین…
‘
‘
‘
پینوشت:
‘
۱.هر که بر خود درِ سؤال گشاد
تا بمیرد نیازمند بُوَد
آز بگذار و پادشاهی کن
گردنِ بیطمع بلند بود
«سعدی»
«گلستان، باب سوم»
📖
‘
۲.کشف کردم خوشمزه شدن غذا،
به غیر از عشقی که خودت باید بهش اضافه کنی،
به عشقی که مهمون بهش اضافه میکنه هم بستگی داره.
🍽
‘
۳.از نظر من سه روز زمان میبره،
ولی اون میاد توی یک ساعت انجامش میده!!!
از عجایب خلقته.
😍
‘
۴.دهنبین نباش.
😶
‘
۵.آیا چیزی مهمتر از سلامتی جسم و روح و جان وجود داره؟
نه، وجود نداره.
❤️
‘
۶.عکس رو از کانال کاف برداشتم.
اسم عکاس نوشته نشده بود.
📷
@emilio_morenatti
‘
۷.ترجیح میدین صبح خیلی زود با صدای زنگ در بیدار بشین یا با صدای جیک جیک شَدید و ادامهدارِ گنجشکها و جوجهکبوترها؟
(گزینهی ترجیح میدیم در سکوت به خواب ناز ادامه بدیم متاسفانه وجود نداره!)
🐣🚪🛎
‘
‘
‘
‘
سوال:
دوست داشتید پنجمین جمعهی تابستانِ خود را چگونه بگذرانید؟
جواب:
به نام خدا
دوست داشتم در پنجمین جمعهی تابستان خطهای ریز زیبایی باشم که در اثر خندههای از ته دل، دور چشمهایت جا خوش کردهاند.
همانها که شاید به زودی با تزریق دکتری از بین بروند و دیگر اثری از آنها در صورتت باقی نماند.
و یا با نصب اپلیکیشن جدیدی از عکسهایت محو شوند و تو را کمتر آزار دهند.
به خطهای ریز کنار چشمت که نگاه میکنم خودم و تو را میبینم که بیپروا روی خطها راه میرویم و میخندیم و میگرییم و حرف میزنیم و دعوا میکنیم و خسته میشویم و پشت به هم گوشهای مینشینیم و بعد طاقت نمیآوریم و دست هم را میگیریم و در آغوش هم فرو میرویم.
به سوزنی که تجربههای مکررِ اندوه و شعف را از صورتت پاک میکند فکر میکنم؛ آثارِ قهقهههای مدام و سپری شدنِ روزهای سخت و آسانِ زندگی.
شاید هم دلم بخواهد همان سوزنی باشم که در صورت تو فرو میرود و با خالی کردنِ محتویاتِ منبعش، تمام نشانههای گذرِ عمر را از چشمها، لبها، پیشانی و بینیات میزُداید.
شاید هم دلم بخواهد محتویات منبعش باشم و اعصابِ صورتت را از کار بیاندازم تا جوانتر و بیخاطرهتر شوی،
بی ردپایی از خندیدن یا گریستن بر صورتت…
نمیدانم.
اینقدر دلم برای چشمهایت تنگ شده که حاضرم در پنجمین جمعهی تابستان تبدیل به حیوان خونخواری شوم و به صورتت حمله کنم و چشمهایت را از کاسه درآورم و آنها را بخورم و بعد سلانه سلانه در حالیکه از لبهایم خون…!!!
وحشی بودن به من نمیآید.
تصور صورتِ خونآلودِ بیچشمِ تو غمگینم میکند.
ترجیح میدهم در این جمعهی گرم همان شکلی که هستی باقی بمانی و قبل از هجومِ سوزنهای زیباکننده، از ته دل بخندی تا من با خیال راحت یک دل سیر خطوطِ ریزِ کنارِ چشمانت را تماشا کنم.
‘
‘
پینوشت:
‘
۱.چون بود اصل گوهری قابل
تربیت را در او اثر باشد
هیچ صیقل نکو نداند کرد
آهنی را که بدگهر باشد
خر عیسی گرش به مکه برند
چون بیاید هنوز خر باشد
«سعدی»
«گلستان، باب هفتم»
📚
(یک بیت رو به صلاحدید خودم حذف کردم)
‘
۲.دیشب یهو الکی باد وزید و بارون اومد. فقط چند دقیقه. ما توی تراس ازش لذت بردیم. تصویرش به یادگار ثبت شد.
📷
‘
۳.باید چی کار کنی؟
🤔
‘
۴.دوستان عزیز مجازی و فنپیجهای مهربون، همیشه سپاسگزار لطف و محبت شما هستم. ممنونم از مهر و خلاقیتتون.
❤️
‘
۵.کی میتونست حدس بزنه؟
بعد از اینهمه سال…
🎂
‘
۶.عجب گلی زد…
😬
🏆🏆🏆🏆
‘
۷.آخرش قرار نبود اینجوری بشه!
چرا یهو وحشی شدم؟
😶
‘
‘
سوال:
دوست داشتید چهارمین جمعهی تابستانِ خود را چگونه بگذرانید؟
جواب:
به نام خدا
دوست داشتم در چهارمین جمعهی تابستان کسی که فلفلهای رنگی و هویجها را خورد میکند نباشم.
دلم میخواست فلفل سبزی باشم که با عشق به تکههای درشت تقسیم میشود یا فلفل قرمزی که با دقت باریک میگردد یا هویجی که گرد گرد بریده میشود تا ظرف غذا را خوشرنگتر کند.
در چهارمین جمعهی تابستان دوست داشتم چیزی باشم که نشانهی عشقورزیدنِ کسی به کسی است؛ قطعهای که عاشقانه ساخته میشود، دستی که عاشقانه نوازش میکند، هدیهای که عاشقانه خریده میشود، غذایی که عاشقانه طبخ میشود، شعری که عاشقانه نوشته میشود، دلم برایت تنگ شدهای که عاشقانه گفته میشود، نگاهی که عاشقانه بر چشمی گره میخورد و بوسهای که عاشقانه بین دو لب حیات مییابد.
تابه را روی گاز میگذارم، فلفلهای رنگی و هویج را در روغن زیتون و پودر سیر تفت میدهم، سبزیجات را به سس پستو و شوید آغشته میکنم و با کمی نمک همه را هم میزنم.
فکر میکنم عشقی که در غذای خانه ریخته میشود،
هیچ جای دیگری نیست.
‘
‘
پینوشت:
۱.سنگ بدگوهر اگر کاسهی زرین بشکست
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود
«سعدی»
«گلستان، باب هشتم»
📖
‘
۲.لذتی که در عفو هست در انتقام نیست.
⚖️
‘
۳.بعضی وقتها به طرز غمانگیزی ازت محافظت میشه. ولی باز هم خوبه، از آسیبِ بیشتر جلوگیری میکنه. گاهی باید خدا رو بابت غرور زیادی که در وجود آدمهای دیگه گذاشته شکر کرد.
🤲🏻
‘
۴.پشتکار، تداوم، استمرار…
💪🏻
‘
۵.برکت اومد.
😍
‘
۶.وقتی زیاد مینویسی دستت جوهری میشه.
وقتی کارِ خونه انجام میدی بدنت میخوره اینور و اونور و کبود میشه.
وقتی آشپزی میکنی ممکنه دستت رو ببُری یا بسوزونی.
وقتی باغچه رو بیل میزنی خاک میره توی دماغت و عطسه و سرفه میکنی.
ولی اگه بشینی و کاری نکنی آسیب نمیبینی و بدنت سالم و لطیف باقی میمونه.
من عاشق انگشتهای جوهری و ناخنهای کوتاه و جای بریدگی و تاول و زخم و کبودیها هستم.
اونا نشونهی همهی لحظههایی هستن که با عشق نوشتیم، کار کردیم، ساز زدیم، آشپزی کردیم یا گل کاشتیم.
نشونههای لذت بردن از زندگی.
🌹
‘
۷.خواهر داشتن یکی از بهترین موهبتهای جهانه.
یه دونه خیلی خوبش رو دارم که عزیزترینمه، به معنای واقعیِ کلمه.
خدا رو شکر.
❤️😍❤️’
‘
@melikasharifinia
‘
‘
‘
سوال:
دوست داشتید سومین جمعهی تابستانِ خود را چگونه بگذرانید؟
جواب:
به نام خدا
دوست داشتم سومین جمعهی تابستان خود را
بیهراس از اخبارِ بدِ هر روزه بگذرانم که نشد.
در عوض سری به
«تکه پارههای عاشقانهی رویا» زدم،
چون در دنیای رویا فقط عشق است و دیگر هیچ:
(میگه:
«پاهاتو فرو کنی تو ماسهها، صدای دریا بیاد، یه نسیم خنک هم بوزه، یه پتوی گرم بپیچی دورِ خودت و همینجوری ولو شی رو ساحل. چی بهتر از این؟»
بعد دراز میکشه و چشماشو میبنده.
کمکم صدای نفس کشیدنش منظم میشه و خوابش میبره.
من به دیوار روبرو خیره میشم و فکر میکنم اگه تو بودی میگفتی:
«پاهاتو فرو کنی تو ماسهها، صدای دریا بیاد، این نسیم خنک بپیچه لای موهای تو، تو بپیچی تو پتو، با پتوت بپیچی تو بغل من، با هم ولو شیم رو ساحل و با رویا یه رویا بسازیم…»
اگه تو بودی نمیخوابیدی.
تو چشمهای من نگاه میکردی و میگفتی:«رویا!»
میگفتم:«جانم»
میگفتی:«رویای من باش.»
من میخندیدم و سرمو فرو میکردم تو سینهت و دلم برات غنج میرفت و فکر میکردم تا قبل از دیدنِ تو هیچوقت اینقدر اسمم رو دوست نداشتم.)
‘
‘
‘
پینوشت:
‘
۱.یکی را که عادت بود راستی
خطایی رود در گذارند از او
و گر نامور شد به قول دروغ
دگر راست باور ندارند از او
«سعدی»
«گلستان، باب هشتم»
📖
‘
۲.غروب جمعه، اغلب دلگیره…
ولی گاهی هم پیش اومده که دلگیر نباشه
یا حتی دلچسب باشه…
انتخابش با ماست.
😶
‘
۳.مواجه شدن با استرس و اعصابخوردیِ غیر منتظره، اونم اولِ صبح، خیلی مزخرفه ولی تجدید دیدار و سرشار شدن از مهرِ رفیق همهش رو میشوره میبره.
🥰
‘
۴.داشتم فکر میکردم چند نفر توی زندگی هر کدوم از ما هست که حاضریم هر چیزی رو باهاش تجربه کنیم یا حتی براش تعریف کنیم و مطمئن باشیم ذرهای از محبتمون نسبت به هم کم نمیشه؟!
مثلا اگه جلوی هم مریض شدیم، زشت شدیم، جوش زدیم، چاق شدیم، کچل شدیم، کثیف شدیم، خونریزی کردیم، اسهال شدیم، بالا آوردیم، بیپول شدیم، چیزی رو شکستیم یا گند زدیم و خرابکاری کردیم، مطمئن باشیم بازم مثل کوه پشت همیم و آغوشمون برای همدیگه امنترین جای جهانه؟!
❤️
‘
۵.کبوتر بچه کرده
کاش بودی و میدیدی…
🕊🐣😍
‘
۶.حرف زدن و کاویدن و حل کردنِ مشکلات،
همیشه،
بهتر از رها کردن ِاونهاست.
ولی این فقط نظر منه.
خیلیها شبیه من فکر نمیکنن.
رها کردن و درگیر نشدن و عبور کردن براشون راحتتره.
معلوم نیست نظرِ کی درسته.
مهم هم نیست.
مهم اینه که گاهی همه چیز از دست میره،
چه حرف بزنی چه حرف نزنی.
🤷🏻♀️
‘
۷.دلم اطمینان قلبی میخواد.
عمیق و بیتردید.
☝
‘
سوال:
دوست داشتید دومین جمعهی تابستانِ خود را چگونه بگذرانید؟
جواب:
به نام خدا
دوست داشتم در دومین جمعهی تابستان تا ظهر زیر باد خنک کولر بخوابم… که خوابیدم اما دلم نمیخواست اینقدر نگران باشم که هستم.
دلم نمیخواست دائم به کانالهای خبری سر بزنم تا بفهمم قیمتها با چه سرعت سرسام آوری بالا میروند و آمار تلفاتِ بیماری چقدر بیشتر شده است و هی بترسم و بترسم و بترسم.
دلم آسودگی خیال میخواست و احساس امنیت و انگیزه برای تلاش کردن و امید برای ادامه دادن…
‘
در دومین جمعهی تابستان دلم میخواست پیچکِ خودرویِ پیادهرو بودم و آهسته و بیاضطراب برای خودم میروییدم و به دیوار میپیچیدم و پیش میرفتم و درگیر این جهانِ مالامال از معیارهایِ پوچ نبودم.
دلم میخواست تنهی درختِ چنار بودم و محکم و استوار در خاک میایستادم و جز زیبایی برگها و شکوهِ شاخههایم دغدغهی دیگری نداشتم.
دلم میخواست آجر بودم و دیواری میشدم تا دیگران حفاظت از حریمِ لحظههای عاشقانهشان را به من بسپارند.
دلم میخواست پیادهروی خلوتی بودم که هر روز با تابش اولین اشعهی آفتاب به چنار و پیچک و دیوارش سلام صبح به خیر میگوید و به جز صدای کفش رهگذران چیزی از هیاهوی دنیای انسانها را لمس نمیکند.
برق میرود.
روزهای پر هراسِ تابستانِ امسال، انگار حتی لذت بردن از خنکی باد کولر را هم بر ما روا نمیدارد.
‘
‘
پینوشت:
‘
۱.تا نیک ندانی که سخن عین صواب است
باید که به گفتن دهن از هم نگشایی
گر راست سخن گویی و در بند بمانی
به زان که دروغت دهد از بند رهایی
«سعدی»
«گلستان، باب هشتم»
📖
‘
۲.نگران بودم صبح بیدار شم و ببینم همش خواب بوده!
بیدار شدم.
به عکس نگاه کردم.
بعد از دوازده سال توی یه قاب کنار همیم.
خواب نبود.
باید بنویسم…
😍
‘
۳.اونی که بهش دل دادی همه جوره برات خواستنیه.
انگار (با اجازهی آقای شاملو) فراسوی مرزهای تن، فراسوی هیجانات اولیه و شیطنت، فراسوی قواعد مد و لباس، فراسوی منفعتطلبی و حسابگری، فراسوی همهی استانداردهای دنیا دوستش داری.
انگار یهو شیرجه زدی وسط قلبش و دیدی اون تو اینقدر گرم و سرخه که دیگه دلت نمیخواد بیای بیرون و به جز آغوش اون چیزی برات مهم نیست.
آدمها رو باید فراسوی آدم بودنشون دوست داشت.
آدمها رو باید با جان از جان دوست داشت.
💭
‘
۴.تو تنه باش، من ریشه
که نه بشکنیم، نه بریزیم.
❤️
‘
۵.خورشت کرفس
🤤
‘
۶.به افتخار صدر جدول
👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
‘
۷.ماسک میزنیم و توأمان احساس خفگی و رضایت میکنیم؛ باشد که شر این بیماریِ منحوس به زودی از جهان کم شود.
آمییین
🤲🏻
‘
‘
سوال:
دوست داشتید اولین جمعهی تابستانِ خود را چگونه بگذرانید؟
جواب:
به نام خدا
دوست داشتم اولین جمعهی تابستان، تبدیل به این گلدانِ شمعدانیِ صورتی شوم و تمامِ زیباییام را به شیشهی شکستهی پنجرهی خانهی متروکِ روبرو هدیه کنم که از تنها رها شدن خسته است.
‘
خستگیاش را از نگاهِ پُر حسرتی که به رفت و آمدِ هر روزهی ساختمانِ ما میاندازد فهمیدم؛ و آههایی که بلند از ته دلش میکشد وقتی صدای قدمهای ما بر سنگفرشِ غبارگرفتهاش طنینانداز نمیشود؛ و لبخندش وقتی آنچنان مشتاق از پشتبام خانه نگاهش میکنیم و میگوییم کاش خانهی متروکِ روبرو مال ما بود.
‘
باد، پوشال و درِ کولرها را به اطراف پرت کرده. وسط سقف آب جمع شده. میز و صندلیهایِ بیرون مانده زنگ زدهاند.
خانهی متروک دلش میخواهد ما را به نوشیدن چای در آن حیاطِ وحشیِ پُر درخت دعوت کند؛ یا دستمالی به دستمان بدهد تا غبارِ حزن را از آجرهایش بزداییم، یا ما را روی نردهی پلکانِ نیمدایرهای که عمارت را به حیاط وصل میکند بنشاند تا به نوبت از آن سُر بخوریم و صدای قهقههمان لابهلای شاخ و برگ چنارهای قدیمیاش بپیچد.
ولی نمیشود.
همهی درها قفل است.
پوسیدن، بزرگترین اجحاف در حق این معماریِ ظریفِ زیبای رها شده است.
حقیقت این است که کاری از کسی بر نمیآید.
سهم ما تنها حسرت است از نگریستن به بنای باشکوهی که در این عکس فقط پنجرهاش پیداست و به آهستگی از بین میرود.
با همهی این حرفها، شاید هنوز مردهایی هستند که پوسیدنِ خانههای متروک را باور نمیکنند و پشتِ حصارِ پنجرههای ویران، گلدان شمعدانی صورتی میآویزند و هر هفته به آن آب میدهند.
‘
‘
‘
‘
«دل» شده یک کاسهی خون
به کنارم تو بمون
مرو با دیگری…
✋🏻😁
#رابی
‘
‘
‘
#حامد_بهداد #ساره_بیات #مهراوه_شریفی_نیا
#منوچهر_هادی #دل
#آغاسی ‘
‘
‘
‘
_: تا حالا شده با تمام وجودت تلاش کنی که یه عاشق دیگه عاشقت نباشه؟
_: آره.
_: با تمام وجودت؟
_: با تمام وجودم.
_: ازش متنفر بودی؟
_: عاشقش نبودم.
_: بهش گفتی؟
_: گفتم.
_: رفت؟
_: موند.
_: عشقش واقعیه.
_: عشقش یک طرفهست.
_: باید میرفت؟
_: میره، بالاخره باور میکنه و میره.
‘
…
«دل»
کارگردان: منوچهر هادی
…
‘
‘
از تو،
چای نوشیدنت را برمیدارم و میروم؛
و قدم زدنهای گاه و بیگاهت در بیقراریهای مدام را،
و کمی از لبخندِ شیرینِ روزهای شعفت،
و اندک خیره ماندنت وقتی سوالی را بیپاسخ میگذاری،
و شرم نگاهت در لحظههای عشق،
و نیمی از اخمت بابت جذابیتهای ناتمام،
و جرعهای از مهربانیات هنگامِ رأفت و مهرورزی،
و همهی تلاشت برای خوب زیستن، برای خوب ماندن، برای خوب بودن را… .
اینها را همه، از تو برمیدارم و میروم
و نگاه میکنم که هنوز بسیار از تو را برای خودت باقی گذاشتهام…
‘
‘
‘
‘
_: تا حالا شده با تمام وجود تلاش کنی که یه عاشق، دیگه عاشقت نباشه؟
_: آره.
_: با تمام وجودت؟
_: با تمام وجودم.
_: ازش متنفر بودی؟
_: عاشقش نبودم.
_: بهش گفتی؟
_: گفتم.
_: رفت؟
_: موند.
_: عشقش واقعیه.
_: عشقش یک طرفهست.
_: باید میرفت؟
_: میره، بالاخره باور میکنه و میره.
‘
…
«دل»
کارگردان: منوچهر هادی
#فیلیمو #دل ‘
‘
چهاردهم فروردین ۱۳۹۲ برای اولین بار صفحهی اینستاگرام باز کردم.
اپلیکیشن هیجانانگیزی بود، انگیزهای برای عکاسی، دقت در قاببندی و ثبت خاطرات زندگی.
اوایل خلوت بود، کلاً شاید چند هزار نفر بودیم ولی به تدریج محبوب و محبوبتر شد و میلیونها آدم جذبش شدن.
نمیدونم از دنبالکنندههای روزهای اول هنوز کسی اینجا هست یا نه، اگه هست بهش سلام میکنم 🙋🏻♀️ و میگم: ممنونم که هفت ساله همراهِ منی.
‘
مرداد ماه سال ۱۳۹۴ به مناسبت یک میلیونی شدن فالورهای صفحه، یک فیلم ۱۵ ثانیهای از پیانو زدن منتشر کردم.
امکانات کم بود، فقط ۱۵ ثانیه میشد ویدئو گذاشت، استوری وجود نداشت، خبری از ورق زدن عکسها در یک پست نبود و نمیشد چیزی رو آرشیو کرد.
_یک روز تو همون سال ۹۴، وسطهای پخش کیمیا حدود ۲۰۰ تا از پستهامو بیخودی پاک کردم🤦🏻♀️ حیف_
خلاصه…’
زیر اون فیلم نوشته بودم که
از نوازندگی در جمع میترسم و قطعه رو هم کامل بلد نیستم…’
از اون روز چهار سال گذشت.
زمستون سال ۱۳۹۸ در تالار وحدت، بابت نمایش موزیکال «مریپاپینز» با هراسِ همیشگیم جنگیدم و بر اضطرابم غلبه کردم و ۵۰ شب روی سن در مقابل چشم هزار نفر تماشاچی یکی از قطعات نمایش رو نواختم، که در برابر میزانِ استرسِ من قدم بسیار بزرگی بود.
در حین تمرینات مریپاپینز هم، در اتاق تمرین تالار وحدت، یک پیانوی رویال ناکوک وجود داشت که با وجود قدیمی بودنش به من انگیزه داد قطعهی «فانتزی ایمپرومپتوی شوپن» رو کامل اجرا کنم و برای خودم چند تا فیلم بگیرم😊.
این یکی از همون فیلمهاست.
آخرش بهنوش وارد میشه😁😍.
‘
هر چند که هنوز دلم اجرای بهتری میخواد ولی همین که تمرین کردم و تا آخر زدم باعث خوشحالیمه.
🎹❤️
‘
فانتزی ایمپرومپتو
اپوس ۶۶
فردریک شوپن
‘
‘
‘
#chopin #piano #fantasie #fantasieimpromptu ‘
#fredericchopin #chopinpiano ,
‘
‘
رابی عزیزم
قبل از خودکشی
و
بعد از خودکشی.
😊
خلاصه که به رنگ و لعاب دل نبندید.
‘
‘
دو گریم از سریال «دل»’
‘
‘
کارگردان: منوچهر هادی
@manouchehrhadii
طراح گریم: امید گلزاده
@omidgolzadeh
اجرا: عاطفه روزبهطهرانی
@atefeh_roozbeh_tehrani
با تشکر از سپیده کاظمی
@sepidehkazemii ‘
‘
‘
#دل #گریم #خودکشی
#مهراوه_شریفی_نیا ‘
‘
‘
‘
‘
کارِ سختِ تولد رو مامانها میکنن
ولی کادو و تبریکش به ما بچهها میرسه!
این هیچوقت نباید یادم بره.
❤️🎂
‘
‘
‘
این از اون عکسهاست که
همهی همسن و سالهای من شبیهش رو دارن.
یه عکس قدیمی و کهنه با لباسهای ساده و بیتکلف، و نگاهِ پر از نگرانیِ یک مادر بابتِ آیندهی کودکی که به اندوهی عمیق محکوم شده…
سالهای پر از زندانی و اسیر و مَردهای رفته…
دههی شصت…
‘
‘
📷 از پدرجان
قبل از عزیمت ۶ ساله
‘
‘
‘
پینوشت:
امروز اون کودک، خیلی بزرگ شده
و بر خلاف تصورش،
امسال در شب و روزِ تولدش
بسیاااااااار شگفتزده، شاکر و سرشار از عشقه.
❤️
‘
‘
‘
#بیست_و_نهم_فروردین ‘
‘
بالاخره زمستون از تراس بیرون میره، گل و لای و گرد و خاک از هره و کف شسته میشن، شمعدونیها از زندونِ پلاستیکی درمیان و دو تا صندلی با کوسن قرمز کنارشون جا خوش میکنن.
برای خودم یه لیوان چایِ کهنهدم میریزم و یه دونه عناب توش میندازم و سعی میکنم به اینکه چای بعد از دو ساعت دم کشیدن حتماً چیز گندی شده و نباید نوشیده بشه فکر نکنم و میشینم روی یکی از صندلیها و به رنگ سبزِ نورسِ برگِ شمعدونیها خیره میشم.
قبلتر، تو مأمن که بودم، اوایل بهار، عصر،
قرص ضد حساسیت میخوردم و
پیاده راه میافتادم تو کوچهپسکوچههای دور و بر خونه.
از سبزیِ تر و تازهی چنارها و زیبایی گلهای ریزِ سرخابی و زردی که مثل آبشار از بالا و اطراف در و دیوار ریخته بود تو خیابون مست میشدم و احساس میکردم به جای خون، بهار توی رگهام جاریه.
قبلتر، تو مأمن،…
چقدر حوصله داشتم… .
این تراس هیچوقت به خوشگلی اون تراس نشد، دو سه بار براش گل خریدم ولی همه داغون شدن، فقط شمعدونیها موندن. این مدت خوب ازشون مراقبت کردم، سرحالن ولی گل ندارن. باید برم از اون کود قرمزها که رفیق جان میگفت بخرم و هر ده روز یه بار بریزم به پاشون تا غرق گل بشن.
کودِ قرمز خرید ضروری حساب میشه؟
نه نمیشه…
ولی من ویرم گرفته…!
باید خودمو کنترل کنم.
چقدر این مدت مجبوریم هی خودمون و اطرافیانمون رو کنترل کنیم…!
وسط این کنترل کردنها یهو از خودمون یا از اونا عصبانی میشیم و همه چی از دستمون در میره.
مثل پریشب که از دستم در رفت، یا هفتهی پیش، یا خیلی قبلتر…
چی میشه که گاهی یه چیزی از دست آدم در میره؟
گاهی خشم، گاهی احساسات، گاهی عقل، گاهی بچهبازی،
گاهی پرحرفی، گاهی لجبازی، گاهی محبت اضافی،
گاهی درک کردنِ افراطی، گاهی نفهمیدن،
گاهی عشق، گاهی نفرت،
گاهی گریه، گاهی خنده، آخه این چه کاریه…!ا
دلم شمعدونیهای غرق گل میخواد.
‘
پینوشت:
‘
هر روز بارون میاد.
ابرها تبدیل به مه میشن و مرز بین کوه و آسمون رو محو میکنن.
هوا سرد میشه، گرم میشه، ده دقیقه میباره، ده دقیقه آفتاب میشه، ده دقیقه ابر میشه، یهو رعد و برق میزنه ولی نمیباره، تگرگ میاد و بعد دوباره آفتاب میزنه و همینجوری تغییرات ادامه داره…
فروردینه.
غیرقابلپیشبینی و جذاب.
‘
☔️⛈☀️🌦☔️
❤️
‘
‘
متن اینقدر الکی الکی طولانی شد که بقیهی پینوشتها جا نمیشه،
بمونه برای بعد یا کانال اگه حال داشتم.
‘
‘
❤️’
عیدتون مبارک
❤️’
•برای تکتک شما سلامتی، رونقِ کسب و کار و دل خوش آرزو میکنم.
‘
•به پزشکان محترم، پرستاران گرامی و کلیهی عزیزانِ کادر درمان خسته نباشید و خدا قوت میگم.
‘
•برای مردم نازنینی که در سال گذشته عزیزشون رو از دست دادن طلب صبر میکنم.
‘
•امیدوارم در بهار امسال، با همکاری من و شما، هرچه زودتر شیوع این بیماری کنترل بشه و ما دیگه شاهد چنین شرایط بغرنجی نباشیم.
‘
•خیلی بیشتر از قبل مواظب خودتون و خانوادهتون باشید. دوستتون دارم.
‘
‘
پن:
هفتسین بیسمنو و سبزه میشه پنجسین.
سبزه رو باید زودتر سبز میکردم که یادم نبود
سمنو هم باید میپختم که بلد نبودم…
خیلی فرقی هم نمیکنه به نظرم پنجسین هم قشنگه.
‘
‘
‘
به جز اندوه،
چیزهای دیگری هم هست،
مثل عطر نرگس که میانِ تلخی و خستگی، مصرّانه به لبخند زدن ادامه میدهد…
‘
‘
‘
‘
سپاس از پیام ایرایی عزیز بابت همهی محبتهاش از اواسط دههی هشتاد تا امروز
•••••
‘
‘📷 @payameraeeart ‘
‘
🧥 @sipora_design ‘
‘
💄 @mishajodat ‘
‘
💎💫 @arta_mahan ‘
‘
‘
پینوشت:
‘
۱.📷’
امیدوارم من رو بابت همهی بدقولیهای امسال، سالهای قبل و سالهای بعد! ببخشی🤦🏻♀️… .
برای عکاسی هم کمحوصلهم، هم همیشه منتظر یک روزِ خیلی خوب میمونم که انگار هرگز نمیاد…
‘
‘
۲.📚’
در استوری عکس دو تا کتاب از «ژان تولی» رو میگذارم که بسیار دوستشون دارم.
«آدمخواران» و «مغازهی خودکشی».
‘
«آدمخواران» گویا بر اساس یک ماجرای واقعی نوشته شده.
به نظرم یک شاهکار عجیبه که با طنزِ بسیار ظریف و دردناکی قضاوتهای ما رو توی صورتمون میکوبه و به ما نشون میده که اطلاعات غلط، حماقت و هیجانِ کاذب تا کجا میتونه پیش بره و چه فاجعهای رو رقم بزنه.
از خوندنش بسیار لذت بردم و ساعتها به فکر فرو رفتم.
آدمخواران
نوشتهی ژان تولی
ترجمه: احسان کرمویسی
حدود ۱۱۰ صفحه
قیمت ۱۹۵۰۰ تومان
نشر چشمه
‘
با تشکر از مهدی یزدانی خُرم
@m.yazdanikhorram ‘
‘
و اما کتاب جذاب «مغازهی خودکشی».
برای اولین بار در عمرم کتابی رو خریدم ولی به جای خوندنش به سیدی صوتیش گوش دادم و کیف کردم.
«مغازهی خودکشی» توسط «رادیو گوشه» با اجرای درخشان «هوتن شکیبا» صوتی شده.
حقیقت اینه که ترجیح من همیشه کتاب خوندن از روی کاغذ بوده و هست، ولی «مغازهی خودکشی» بسیار عالی و با لحن درست خونده شده، صدای شخصیتها دقیق و بهاندازه تفکیک شده و به راحتی ذهن مخاطب رو با داستان همراه
میکنه.
‘
@hootanshakiba
@radiogousheh ‘
‘
کتاب صوتی مغازهی خودکشی.
به مبلغ ۳۵۰۰۰ تومان
‘
کتاب مغازهی خودکشی
نوشتهی ژان تولی
ترجمه: احسان کرمویسی
حدود ۱۱۰ صفحه
قیمت ۱۸۰۰۰ تومان
نشر چشمه
‘
طنز تلخِ مستتر در هر دو کتاب خیلی جذابه
و به نظرم هر دو میتونن تاثیر بسیار جالبی روی ذهن و وسعت جهانبینی ما بذارن… البته اگه دلمون بخواد که کلا تاثیری بپذیریم…!
‘
‘
۳.🎭’
عکس دوم یادی از روزهای خوشِ مری پاپینزه که پیام مهمون ما بود.
دلم برای همهشون تنگ شده.
احسان فداکاری کرده سلفی رو گرفته وگرنه قیافهش واقعا اینجوری نیست🥴😂’
❤️❤️❤️❤️❤️
‘
‘
‘
‘
سپاس از پیام ایرایی عزیز بابت همهی محبتهاش از اواسط دههی هشتاد تا امروز
•••••
‘
‘📷 @payameraeeart ‘
‘
🧥 @sipora_design ‘
‘
💄 @mishajodat ‘
‘
💎💫 @arta_mahan ‘
‘
‘
پینوشت:
‘
۱.📷’
امیدوارم من رو بابت همهی بدقولیهای امسال، سالهای قبل و سالهای بعد! ببخشی🤦🏻♀️… .
برای عکاسی هم کمحوصلهم، هم همیشه منتظر یک روزِ خیلی خوب میمونم که انگار هرگز نمیاد…
‘
‘
۲.📚’
در استوری عکس دو تا کتاب از «ژان تولی» رو میگذارم که بسیار دوستشون دارم.
«آدمخواران» و «مغازهی خودکشی».
‘
«آدمخواران» گویا بر اساس یک ماجرای واقعی نوشته شده.
به نظرم یک شاهکار عجیبه که با طنزِ بسیار ظریف و دردناکی قضاوتهای ما رو توی صورتمون میکوبه و به ما نشون میده که اطلاعات غلط، حماقت و هیجانِ کاذب تا کجا میتونه پیش بره و چه فاجعهای رو رقم بزنه.
از خوندنش بسیار لذت بردم و ساعتها به فکر فرو رفتم.
آدمخواران
نوشتهی ژان تولی
ترجمه: احسان کرمویسی
حدود ۱۱۰ صفحه
قیمت ۱۹۵۰۰ تومان
نشر چشمه
‘
با تشکر از مهدی یزدانی خُرم
@m.yazdanikhorram ‘
‘
و اما کتاب جذاب «مغازهی خودکشی».
برای اولین بار در عمرم کتابی رو خریدم ولی به جای خوندنش به سیدی صوتیش گوش دادم و کیف کردم.
«مغازهی خودکشی» توسط «رادیو گوشه» با اجرای درخشان «هوتن شکیبا» صوتی شده.
حقیقت اینه که ترجیح من همیشه کتاب خوندن از روی کاغذ بوده و هست، ولی «مغازهی خودکشی» بسیار عالی و با لحن درست خونده شده، صدای شخصیتها دقیق و بهاندازه تفکیک شده و به راحتی ذهن مخاطب رو با داستان همراه
میکنه.
‘
@hootanshakiba
@radiogousheh ‘
‘
کتاب صوتی مغازهی خودکشی.
به مبلغ ۳۵۰۰۰ تومان
‘
کتاب مغازهی خودکشی
نوشتهی ژان تولی
ترجمه: احسان کرمویسی
حدود ۱۱۰ صفحه
قیمت ۱۸۰۰۰ تومان
نشر چشمه
‘
طنز تلخِ مستتر در هر دو کتاب خیلی جذابه
و به نظرم هر دو میتونن تاثیر بسیار جالبی روی ذهن و وسعت جهانبینی ما بذارن… البته اگه دلمون بخواد که کلا تاثیری بپذیریم…!
‘
‘
۳.🎭’
عکس دوم یادی از روزهای خوشِ مری پاپینزه که پیام مهمون ما بود.
دلم برای همهشون تنگ شده.
احسان فداکاری کرده سلفی رو گرفته وگرنه قیافهش واقعا اینجوری نیست🥴😂’
❤️❤️❤️❤️❤️
‘
‘
‘
‘
این روزها،
یکی از بهترین کارهایی که انجام دادم دیدنِ
فیلم سینمایی «جهان با من برقص» بود.
👌🏻
«جهان با من برقص» همهی اون چیزی بود که دلم میخواست ببینم.
درخشان، تاثیرگذار، عمیق،
چشمنواز، گوشنواز، قلبنواز، روحنواز، پر از امید
و به شدت واقعی.
چقدر از ته دل خندیدم و بغض کردم و تا اشکم خواست دربیاد دوباره از ته دل خندیدم.
چه طنزِ آمیخته با سادگی و مرگ و زندگیِ فوقالعادهای.
چه «دم را غنیمت شمارِ» زیبایی.
چه صمیمیت ملموسی.
انگار توی این یک ساعت و نیم منم دوستشون بودم و باهاشون رفته بودم شمال…
چقدر دلم شمال خواست…
‘
خسته نباشید جانانه میگم به همهشون.
تکتکشون عاااااالی بودن.
👌🏻👏🏻👌🏻👏🏻👌🏻
‘
دنیای سروش صحت در نوشتههاش _به خصوص تاکسینویسیهاش_ هم خیلی دوستداشتنیه.
هروقت حالم گرفتهست یه سر به کانال تلگرامش میزنم، یکی از قصههاش رو میخونم و سرحال میشم.
اگه نخوندید حتما بخونید،
و اگه هنوز «جهان با من برقص» رو ندیدید هرچه زودتر دیدنش رو به خودتون هدیه بدید.
👌🏻👏🏻👌🏻
‘
‘
دلم میخواد شش بار دیگه هم ببینمش…
‘
‘
بعد از انتشار:
‘
لینک کانال آقای صحت رو خواستید، خیلی وقته قصهی جدید نگذاشتن ولی قدیمیها همه هست.
👇🏻
https://t.me/soroushsehat
👆🏻
اگه نشد توی کانال خودم الان یکی از قصههاشون رو فوروارد کردم، از اون طریق هم میتونید وارد صفحهی ایشون بشید.
🌹🌹🌹ا
‘
‘
الان متوجه شدم که در اینستاگرام هم یک صفحه برای تاکسینوشتها دارند. 👌🏻👌🏻👌🏻 @sehat_story
بخونید و لذت ببرید
‘
‘
‘❤️’
بینیاز به ستایش
مصون از نکوهش
‘
‘
‘
افغانستان. شهر کابل
شهریور ۱۳۹۸
‘
📷:mehrave
‘
‘
‘
@rakhshanbanietemad
#رخشان_بنی_اعتماد ‘
‘
‘