باز می آید روشنی و لبخند…طاقت بیار رفیق
روزهای ِ بی این همه ملال در راهند…باور کن…
من اینجا هستم ، کنارت…امیدوار بمان.
#علیرضا_آرا #شبنم_مقدمی
@alirezaaraa
.
صورتم از سوختگی ِ هُرم ِ آفتاب و شرجی درد می کرد و دست هام از الکل زدگی ِ کابوس ِ کرونا پلاسیده بود. پاهام جان ِ کشیدن ِ تن ِ خسته و صبور ِ چهارده پانزده ساعت توی گرما کار کرده ام را نداشت .خنده ام را اما نمی گذاشتم گُم شود.زندگی همین است دیگر !نباید به بهانه ی سختی های گذرا ،تلخش کنیم به کام ِ خود و به کام ِدیگران.( این را با خودم مثل ِ ذکر ِ شُکر ،همواره تکرار می کنم).
شب که می آید،تب آلود و خسته جان، زندگی را بی حتی وقفه ای کوتاه در خواب هایم ادامه می دهم ، مثل ِ همیشه.
خواب ِ پدرم را می بینم، جایی سبز و بارانی هستیم مثل ِ جنگلی آشنا و صدای فرهاد می پیچد در خوابم. برای بابا چای ریختم و حتی بخار ِ چای رایادم هست که تا کجای لیوان بالا می آمد.
بابا گفت زمستان ِ اخوان را برایم بخوان. خواندم. صدایم می رفت توی آواز ِ فرهاد.دست می کشید روی علف های خیس. گفتم نکن ! آستینت تَر شد از شبنم …گفت امتحان کن…خستگی دست هایت در می رود…دست کشیدم روی سبزه ها …
و نفهمیدم چی شد که یکباره گفت : نسل ِ عجیبی ست نسل ِ تو… بی درد و رگ نه اما پوست کُلفتید!
گفتم : نسل ِ تو چی؟…و نسل ِ پیش از تو؟ برایم بگو از تفاوت های مان.
سکوت کرد. چای نوشید. جنگل و مه را تماشا کرد و به فرهاد گوش داد .پاسخی نبود.پاسخی نداشت.
و دیگر روی علف های خیس دست نکشید.
و من از این خواب ، از این سکوت، از این سکون بیدار نمی شدم.یک جایی صدای ِ گریه می آمد.
.
عکس را پیام ایرایی سال ها پیش برداشته از من. راستش دلیل ِ غصه و گریه ام خاطرم نیست.به نظرم اما عکس ویژه ایست.
بی روتوش و اصلاح رنگ، طبیعی و عین ِ زندگی ست.
.
عکس ِ حالاهات رو نمی ذارم دایی بهمن، اون وقتا و حال و اوضاع ِ اون وقتا رو بیشتر دوست دارم، خیلی بیشتر…اون وقتا که شما بودی و جوون بودی و ما بچه جغله های خنده داری بودیم و مام بزرگ بود و جوون بود و ما خوشحال بودیم و انگار حال زندگی و روزگار و دنیا از حالا خیلی بهتر بود…روی ِ تلخ و سخت ِ زندگی همینه ، همین که الانا دارم می بینم … ور ِ لامصب ِ ناگزیر ِ زندگی …همین که آدمای ِ خوب و تاثیر گذار ِ زندگیت توش پیر می شن ، مریض می شن و می رن به یه سفر ِ بی بازگشت …و تو می مونی و خاطرات و اشک …
روحت شاد دایی بهمن جانم…مرد ِ بزرگ ِ شریف ِ دوست داشتنی ِ همیشه خندان و پر انرژی …در آغوش ِ امن ِ خدا آروم باشی ، که بی شک هستی…بنده ی خوب ِ خدا…روانت غرق نور.
.
صدات توی آخرین گفتگوی طولانی ای که داشتیم با هم تو گوشم و حرفات به یادم می مونه…بعد از اون گفتگو هزار بار به بزرگواری و طرز فکر خاصت تو دلم اعتراف کردم و بهت بالیدم…من چه خوش اقبال بودم که مثل ِ تویی توی زندگی م بود…راستی پس مگه منو دعوت نکردی باغچه ای که تازه گرفتی و راهش انداختی؟مگه این همه پز خونه دهاتی قدیمی باغچه هه رو ندادی؟ مگه نگفتی می بری مون؟ چی شد پس؟…خونه دهاتی و جاده چالوس و هوای خوش و گل هایی که گفتی بهار می بری مون برای تماشاشون…بی تو چه قشنگی دارن؟
چه حیف…کم دیدمت…کم باهات بودم.
.
عکس در فروردین۱۳۵۵ برداشته شده.دایی جانم و مامان بزرگ . من و شیرین و فرهاد.
با همه ی فراز و نشیب و با همه اوج و فرود ها…با همه از دست دادن ها و به دست آوردن ها…با همه غم ها و یأس ها و بیم ها و امید ها…با این همه خالی و این همه نداشته هامان…زندگی زیباست و بسیار جدی…و کوتاه البته…
نمی ترسم از زندگی …می زنم به دلش و پیش می روم …حتی اگر گاهی کم بیاورم …تسلیم اما نه! هرگز….
شبانه شعری چگونه توان نوشت
تا هم از قلبم سخن بگوید ، هم از بازویم ؟
شبانه
شعری چنین
چگونه توان نوشت ؟
من آن خاکستر سردم که در من
شعله ی همه ی عصیان هاست ،
من آن دریای آرامم که در من
فریاد همه توفان هاست
من آن سرداب تاریکم که در من
آتش همه ایمان هاست .
ا.بامداد
#احمد_شاملو #ا_بامداد #زندگی
خودم را توی قلب ِ لوستر ِ قدیمی جا دادم…بلکه نور به قلبم ببارد…
.
به تاریخ ِ دوازدهم روز از آخرین شهریور ماه ِقرن ِ حاضر ِ شمسی.
.
#عکاسی
.
شهره خانوم ِ «هیولا» دیشب از جشن حافظ جایزه گرفت و تشویق شد و من خیلی خوشحال شدم . برای شهره ، برای خالقش و برای نقشی که دوستش دارم.
.
جایزه همیشه شیرین و دلچسبه …هر چند تاشو که داشته باشی و هر چند سالت که باشه بازم جایزه گرفتن دل خوشت می کنه و خنده به لبت می آره…ممنونم از داوران محترم ِجشن حافظ که برای سومین بار این تندیس ارزشمند رو در دست های من گذاشتن. تندیسی که نام ِ نامی ِ حضرت حافظ،ِ حامی و حافظ روح و قلب ِ من رو بر خودش داره نشانه ی خوب و روشنیه توی تاریکی و تلخی ِ این روزا .
.
ممنونم از همه ی عزیزانی که از شب ِ پیش من رو شرمنده ی محبت خودشون کردن. برای همگی تندرستی و شادی و موفقیت آرزو می کنم .
.
دوست تون دارم و شکر برای نعمتی که شماها هستین .
.
ممنون از آذر بانو معماریان که با زحمت و تلاش بسیار در حفظ میراث ِ فرهنگی هنری ِزنده یاد علی معلم کوشا هستن.
.
به امید ِ روز و روزگار ِ بهتر برای ما و همه ی دنیا.
.
#جشن_حافظ #هیولا #شبنم_مقدمی
@donyayetassvir
@azarmemarian_official
.
#سریال_عقیق
این روزها…و دلتنگی ِ طاقت فرسا برای مادرم …مادر ِ زیبا و مهربانم…که سلامتی و سایه ی همیشگی اش منتهای آرزویم است…
.
شکر برای بودنت و این همه خوب بودنت مامان خانوم .
.
روزگارم بد نیست.
تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی
مادری دارم، بهتر از برگ درخت
دوستانی، بهتر از آب روان
و خدایی که در این نزدیکی است
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند…
.(سهراب سپهری )
.
#مادر #دلتنگی
.
گاهی خواب ِ آدم هایی را که این سال ها بازی کرده ام می بینم…همه شان نه، اما بعضی هاشان جور ِ عجیبی برایم زنده اند.من فکر می کنم یک تکه از هر نقشی که بازیگر بازی اش می کند،بخشی از هر شخصیتی را که در خود زنده می کند، گوشه ای در ناخودآگاهش می ماند که بعدها در خواب هایش نمود پیدا می کند.دیشب اعظم ِ «ابد و یک روز » را خواب می دیدم .گفت پرواز دارد می خواهد برای همیشه برود از ایران. گفت محسن را هم با خود می برد و داغش را به دل مرتضی و مامان و بقیه می گذارد.گفت نگو به کسی …دلم می خواست سراغ سمیه و شهناز و نوید و لیلا را بگیرم ، مهلت نداد.
آمدیم زیر ِ برج آزادی توی چمن ها دراز کشیدیم، گفت
اینجا هیچی تمومی نداره ! از ظرف ِ کثیف بگیر تا نیش وکنایه های همه به هم…
اینجا هشت ساله شبا تصمیم میگیرن همه چیو عوض کنن، صبا یادشون میره، اینجا کسی عوض بشو نیست. اینجا همه چی ادامه داره…
.
عکس را امیرحسین شجاعی برداشته از اعظم، در پاییز ۹۴ در تهران.
.
طراح چهره پردازی ، سعید ملکان و مجری آن طاهره مهدوی یار است.
.
«ابد و یک روز» فیلمی ست از سعید روستایی که در سی و پنجمین جشنواره ی فیلم فجر( در سال ۹۴)
بسیار افتخار آفرید و من اعظمش را بازی می کردم.
#ابدویک_روز
@saeedroustaee
@navidmohammadzadeh
@masoumeh_rahmani82
@paymanmaadi
@ali.ghazii
@taherehmahdaviyar
@parinazizadyar
@mahdighorbaniofficial
.
در عهد ِ قجر زیستن …در شمایل ِ زن ِ قاجار
.
عکس از محمد دارایی. پشت صحنه ی مجموعه ی عقیق. در تابستان ۹۶. تهران
داستان ِاین زن را سعید نعمت الله ساخته و پرداخته کرد. من جانش دادم.
.
غبار ِ غم برود حال ْ خوش شود حافظ
.
تو آب ِ دیده از این رهگذر دریغ مدار
.
دل خوشم به وعده ی لسان الغیب برای همه مان. همه ی مایی که این روزها ، « در مردگان ِ خویش نظر می بندیم با طرح ِ خنده ای …و نوبت ِ خویش را انتظار می کشیم ، بی هیچ خنده ای !»
.
عکس ، پیام ایرایی.
.
۱۳۸۵. تهران
شعر ، قطعه ای از «شبانه». احمد شاملو
.
بودن تان مبارک ِ ما آقا. زادروز شما آغاز مهر و آغاز ِ عاشقانه ترین فصل ِ خداست…پس حال که با مهر آمده اید همیشه …به مهر بمانید با ما و برای ما…دعا گوی تان هستیم با تمام ِ دل. احوال تان نیکو…سلامتی به انتظارتان .
.
عکس را #علی_بوستان برداشته از استاد . ممنونم از علی برای اجازه ی انتشار این عکس منحصر به فرد در صفحه ام.
.
استاد تصنیفی دارند سروده ی ملک الشعرای بهار با نام ِ «باد ِ خزان »
من خزان ِ امسال را به شنیدن ِ این تصنیف خوش یمن می کنم…شما هم چنین کنید.
باد خَزان، وَزان شُـد!! چهره گُل، نَهان شُـد!
طلايه ی لشکر خَـــزان، از دو طرف عَيان شُــد…
.
ناله ها مرغ سحر، در غَمِ آشيان زد…
آشيان سوخته بين، مَشعله در جَهـان زد!
خُـدای من مشعله در جَهان زد…
.
خُدا خُدا داد
داد زِ دست استاد داد …آه!
که بسته رُخ شاهد مَه لقا را…
فُغان و فَرياد وای!
زِ جور صَياد وای آه!
که داده فَتوای، فَنای ما را…
سوی بی دلان، نظَر نداری…وَز اسير خود، خَبر نداری
و ه چه کُنم از غَم بی قراری…خسته شُد دِگر ديده زِ بيداری…
بيا مَه من رويم از اين وَرطه، جان سِپاری…
.
آهنگساز این تصنیف غلامحسین خان درویش است.
#محمد_رضا_شجریان #آواز_افشاری #ملک_الشعرای_بهار #باد_خزان #درویش_خان #علی_بوستان
@aliboustan
.
«آرکادینا » ی «مرغ دریایی ِ من»…در قاب ِ عکسی از ساینا قادری.
.
دلتنگی صحنه و اجرا از دلم سر می رود!
.
این نمایش آخرین اجرای من بر صحنه بود، با کارگردانی ِ کیومرث مرادی عزیز .در تابستان ِ ۹۸.
.
#مرغ_دریایی_من #کیومرث_مرادی #دلتنگی_برای_تئاتر #بازیگر_تئاتر
@saynaghaderi
@kiomarsmoradi
.
سفر به خیر عالیجناب…دعای مان انگار به آسمان نرسید.چشم انتظار ِ معجزه ماندیم و رخ نداد…روان تان غرق ِ نور آقا .خدا را به جای ما صدا بزنید،حالا که بی واسطه ی جسم با او نزدیک ترید، بگویید نگذارد در این زمانه ی تلخ و سرد ،بی معجزه گی را بیش از این باور کنیم…بگویید نجات مان بدهد از این همه نا امیدی …بگویید به فریادمان برسد.بگویید گم نشود از ما…کم نشود از ما…
.
صبر ِ بسیار بباید پدر پیر فلک را
.
تا دگر مادر ِ گیتی چو تو فرزند بزاید…
.
تسلیت به سینمای ایران ، تسلیت به همه ی اهالی ِفرهنگ و خانواده ی نازنین استاد.
.
#خسرو_سینایی
.
سید باقر جلالی چیمه
۱۰ آبان ماه ۱۳۱۴ _۲۲ شهریور ماه ۱۳۹۹
مولف و استاد دانشگاه
بی تردید مرگ حق است و مردن، سفر به سوی حقیقت. آنچه اهمیت دارد شرافتمندانه و آزاد زیستن است…انسان مدارانه و پر مهر…بخشنده و شکیبا زیستن…خدا پسند بودن و ماندن .
روانت آرام معلم ِ خوب ِ همه ی خوبی ها. گرچه جایت تا همیشه میان ِ ما خالی ست اما گمانم خودتان از این سفر ِناگزیر در هنگامه ای که ما و جهان را در هم پیچیده خشنود ترید.روزگار ِ «مَجاز » و همه چیز ِ «مجازی» روزگار آدم های حقیقی نیست آقا.اعتراض و عزا و خوشی و ثروتمندی و حال ِ خوب و اعتبار و دانش و همه چیزمان این زمانه مجازی _اینترنتی_اینستاگرامی_نمایشی شده. دروغ و ریاکاری از سر و کول مان بالا می رود…دشمنی های بی دلیل و حسادت های آشکار و پنهان روح مان را دارد می خورد…به جان هم افتاده ایم و هم را می دریم و توی روی هم لبخند می زنیم…
تاب آوردن این روزگار نفرینی کار ِ حقیقت ِشما نبود.پوست ِ دل ِ ما کلفت شده آقا…شما وامثال ِ شما دل نازک و شکننده بودید.
.
سفرتان آرام.
.
دعایمان کنید آقا. که بتوانیم خود ِ این همه غیر ِ حقیقی ِ عجیب مان را تحمل کنیم. راستش از بهبودی و تغییر ناامیدم. می کوشم برای تحمل …برای پذیرفتن…آموزه های تان یادم هست. صبوری می کنم .
.
سپاسگزار ِ لطف ِ همه ی دوستان مهربانم هستم برای ابراز همدلی و همدردی.روزگارتان بی ملال و تن و جان تان سلامت بادا.
.
روز و روزگار ِ بهتر به انتظار همه مان باشد. آمین.
.
سر بالا کردم
.
درخت ، پر بود از قلب های سبز ِ لرزان در نسیم
.
این یکی اما ،انگار که سوخته باشد…خیلی پیش از خزان فروافتاده مرده بود…
.
زیر پای ِ رهگذران ِ امروز …در مسیر ِ روزمره گی…دلی مرده …قلبی سوخته افتاده بود که نمی دیدند…
.
#عکاسی#شاعرانه
لطفاً ورق بزنید.
«کودک کار»این کلمه رو خیلی زیاد شنیدیم
انقدر که فراموشمان شده این کودکان هم مثل مابقی همسن و سالانشون، فقط یک کودک هستند
تحصیل کردن
بازی کردن
داشتن سرپناه امن
داشتن تغذیه سالم
داشتن هویت
حق طبیعی و اولیه همشون هست
راستی، تا حالا دقت کردید در طول روز چه تعداد کودک کار در اطرافمون می بینیم؟
تا حالا این سوال برامون پیش اومده که چقدر کودک کار در اطراف مون ، در خیابانها و کوچه ها، کارگاههای صنعتی و زیرزمینی در شرایط بسیار سختی زندگی می کنند.
من و تو چه وظیفه ای در قبال این بچه ها داریم و تا حالا برای این کودکان چکاری کردیم؟
بیایم از کودکان کار، موثر، حمایت کنیم.
#کودکان_کار #کودکان_کار_و_خیابان #کودکان_کار_را_دریابیم
@apcl_org_ir
لطفاً ورق بزنید.
«کودک کار»این کلمه رو خیلی زیاد شنیدیم
انقدر که فراموشمان شده این کودکان هم مثل مابقی همسن و سالانشون، فقط یک کودک هستند
تحصیل کردن
بازی کردن
داشتن سرپناه امن
داشتن تغذیه سالم
داشتن هویت
حق طبیعی و اولیه همشون هست
راستی، تا حالا دقت کردید در طول روز چه تعداد کودک کار در اطرافمون می بینیم؟
تا حالا این سوال برامون پیش اومده که چقدر کودک کار در اطراف مون ، در خیابانها و کوچه ها، کارگاههای صنعتی و زیرزمینی در شرایط بسیار سختی زندگی می کنند.
من و تو چه وظیفه ای در قبال این بچه ها داریم و تا حالا برای این کودکان چکاری کردیم؟
بیایم از کودکان کار، موثر، حمایت کنیم.
#کودکان_کار #کودکان_کار_و_خیابان #کودکان_کار_را_دریابیم
@apcl_org_ir
لطفاً ورق بزنید.
«کودک کار»این کلمه رو خیلی زیاد شنیدیم
انقدر که فراموشمان شده این کودکان هم مثل مابقی همسن و سالانشون، فقط یک کودک هستند
تحصیل کردن
بازی کردن
داشتن سرپناه امن
داشتن تغذیه سالم
داشتن هویت
حق طبیعی و اولیه همشون هست
راستی، تا حالا دقت کردید در طول روز چه تعداد کودک کار در اطرافمون می بینیم؟
تا حالا این سوال برامون پیش اومده که چقدر کودک کار در اطراف مون ، در خیابانها و کوچه ها، کارگاههای صنعتی و زیرزمینی در شرایط بسیار سختی زندگی می کنند.
من و تو چه وظیفه ای در قبال این بچه ها داریم و تا حالا برای این کودکان چکاری کردیم؟
بیایم از کودکان کار، موثر، حمایت کنیم.
#کودکان_کار #کودکان_کار_و_خیابان #کودکان_کار_را_دریابیم
@apcl_org_ir
لطفاً ورق بزنید.
«کودک کار»این کلمه رو خیلی زیاد شنیدیم
انقدر که فراموشمان شده این کودکان هم مثل مابقی همسن و سالانشون، فقط یک کودک هستند
تحصیل کردن
بازی کردن
داشتن سرپناه امن
داشتن تغذیه سالم
داشتن هویت
حق طبیعی و اولیه همشون هست
راستی، تا حالا دقت کردید در طول روز چه تعداد کودک کار در اطرافمون می بینیم؟
تا حالا این سوال برامون پیش اومده که چقدر کودک کار در اطراف مون ، در خیابانها و کوچه ها، کارگاههای صنعتی و زیرزمینی در شرایط بسیار سختی زندگی می کنند.
من و تو چه وظیفه ای در قبال این بچه ها داریم و تا حالا برای این کودکان چکاری کردیم؟
بیایم از کودکان کار، موثر، حمایت کنیم.
#کودکان_کار #کودکان_کار_و_خیابان #کودکان_کار_را_دریابیم
@apcl_org_ir
لطفاً ورق بزنید.
«کودک کار»این کلمه رو خیلی زیاد شنیدیم
انقدر که فراموشمان شده این کودکان هم مثل مابقی همسن و سالانشون، فقط یک کودک هستند
تحصیل کردن
بازی کردن
داشتن سرپناه امن
داشتن تغذیه سالم
داشتن هویت
حق طبیعی و اولیه همشون هست
راستی، تا حالا دقت کردید در طول روز چه تعداد کودک کار در اطرافمون می بینیم؟
تا حالا این سوال برامون پیش اومده که چقدر کودک کار در اطراف مون ، در خیابانها و کوچه ها، کارگاههای صنعتی و زیرزمینی در شرایط بسیار سختی زندگی می کنند.
من و تو چه وظیفه ای در قبال این بچه ها داریم و تا حالا برای این کودکان چکاری کردیم؟
بیایم از کودکان کار، موثر، حمایت کنیم.
#کودکان_کار #کودکان_کار_و_خیابان #کودکان_کار_را_دریابیم
@apcl_org_ir
مرثیهسرای آوارگانِ ستمدیده،
راویِ رنج و شادی و مهر،
همچنان در کوچههای بیانتهای عشق،
در جستوجوی نور و رنگ و زیبایی،
گام برمیدارد.
“خسرو سینایی”، فیلمساز، موسیقیدان، شاعر، نویسنده، آموزگار و از اهالیِ شایستهٔ سرزمینِ بیمرزِ هنر و فرهنگ،
از این پس در آثارش
به زندگی ادامه میدهد.
جایش کنار ما خالیاست،
نام و یادش اما خواهد ماند،
تا همیشه.
.
#خسروسینایی
@ifdg.insta