به دنیا آمدن ِ آدم های خوب ِ روزگار همیشه مبارکه و در زادروزشون مبارک تر!
.
کم داریم آدم هایی که مثل ِ تو دنیا و آدم هایش را این قدر مهربانانه نگاه کنن…برای همه خیر بخوان، تلاش کنن پا کج نگذارن و قدم جز به راه شرافت برندارن…به خودت افتخار کن خوش تیپ! خدا برات بهترین ها رو بخواد …تولدت مبارک!
مبارک ِ من و همه …همه ی کسانی که براشون این قدر دوست داشتنی هستی…به خودت افتخار کن که این قدر محبوبی…این قدر درستی …خوش به حالت…تولدت مبارک.
.
#علیرضا_آرا
.
بزرگ بود و از اهالی امروز بود
و باتمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد
و دست هاش هوای صاف سخاوت را ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند به شکل خلوت خود بود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد
و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر می شد
همیشه کودکی باد را صدا می کرد
همیشه رشته صحبت را به چفت آب گره می زد
برای ما یک شب
سجود سبز محبت را چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم
و مثل لهجه یک سطل آب تازه شدیم
و بارها دیدیم که با چه قدر سبد
برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت
ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب چه قدر تنها ماندیم
.
سهراب سپهری
.
داغ تان ماند به دلم…استاد ، آقا ، رفیق ، پدر…
#پرویز_پورحسینی
مهمان ِ «همرفیق » این هفته هستم با افتخار.
گفتگوی شیرینی با شهاب حسینی عزیز داشتیم که امیدوارم دوست بدارید.
.
توضیح :
.
عزیزان این برنامه هفته ها پیش ضبط شده. پیش از اینکه پدرجان ( پدر همسرم ) را از دست بدهیم. سوتفاهم از ذهن بزدایید و برنامه را ببینید و لذت ببرید.
#همرفیق
#شهاب_حسینی
#شبنم_مقدمی
#نماوا
#بمرانی
#بهزاد_عمرانی
@namava_ir
@shahaab_hosseini
@bomranimusic
@behzadomrani
.
چه بختی بود اون مدت کنار ِ شما بودن…چقدر مهربون بودین،چه بیدریغ بودین در آموختن به ما…در همراهی باهامون در شیطنت های پشت صحنه و بازی ها…چقدر حوصله مونو داشتین…چقدر دل به دل مون می دادین…چقدر پدری می کردین برامون چقدر معلمی می کردین…من برای شیرینی ِ خاطراتی که اون قدر شیرین تعریف می کردین می مردم …پدرم که رفت گفتین مگه من نقش ِ باباتو بازی نکردم این همه وقت؟ خب چه فرقی داره تو از این به بعد دختر خودمی …من الان چه کنم با غم ِ این پدر از دست دادن ِ دوباره؟
.
حواس تون بهم باشه توروخدا…تنهام نذارین ها…من بعد از بابام پشتم به شما گرمه…چه اینجا باشین، چه تو آسمونا، چه تو بهشت …فرقی نداره من پشتم به شما گرمه.دوست تون دارم، لطفا همین قدر دوستم داشته باشین.
.
عکس، مال ِ پشت ِ صحنه ی سریال «هفت سنگ » هستش و گمونم کارگردان نازنین مون علی رضا بذر افشان گرفتش.۷ سال پیش از این، سال ۹۲، همین وقتای سال بود توی یه پارک فیلمبرداری می کردیم. یه عالمه هم برف بازی کردیم اون روز …سر دسته مونم آقای پورحسینی بودن که همه مون کلی ازشون گوله برفی خوردیم…خاطره شون گرامی .
#پرویزپورحسینی #سریال_هفت_سنگ #الهام_پاوه_نژاد #علیرضا_بذرافشان #پشت_صحنه
.
دلم برای این احوال تنگ شده…روزهای خنده های واقعی تر …حال و روز ِ کمی بهتر…روزگار ِ نگاه ِ اندکی امیدوارانِه به فردا و به آینده…
.
راستی چه عکس ِ خوبی !
حال ِ امیر و ریما جانم را چقدر دوست دارم توی این عکس…کاش یادم می آمد ریما چی می گفت در ِ گوشم.
.
تهران.برج میلاد.بهمن ۹۴. یکی از روزهای جشنواره ی فیلم فجر .
و خاطرم نیست عکس را کدام عزیزی برداشته است.
.
چند شب پیش علی رضا خواب بابامو دیده بود. خواب دیده بود بابام خوشحال و سرحال دم ِ در ِ خونهی قدیمی مون تو عظیمیه وایساده، تعارف می کنه به ما و هی میگه چرا نمیآین تو پس؟ و خنده هم از دهنش نمی افتاده. وقتی بیدار شد یه عالمه گریه کرد، یه عالمه دوتایی گریه کردیم بعدم گفت گمونم بابات می خواست بهم بگه اینجا همه چی خوبه …همه چی آرومه…رها کن باباتو بذار بیاد پیشم…بذار بیاد …راضی نباش به این همه زجر کشیدنش…درست می گفت، پیغام ِ بابامو درست دریافت کرده بود…بابایی امروز عصر رفت. رفت پیش بابام.
.
آرامشت مانا و مبارک بابایی جان. سخت گذشت این آخریا، می دونم…حالا دیگه آرومی .سفرت به روشنی …روانت غرق ِ نور مرد ِ شریف .سلام منو به بابام برسون .
.
این عکس رو، ده پونزده سال پیش من گرفتم از بابایی…دوربین نو خریده بودم، ذوق داشتم. گفت بیا از من عکس بگیر که دوربینت مبارک شه…بعدم کلی خندیدیم با هم.
.
دعامون کن بابایی…خیلی نیاز داریم این روزا …خیلی واجبه
.
#پدر
.
.
سپاسگزار ِ محبت ِ تمامی ِ عزیزانی هستم که پس از پخش ِ «همرفیق»، من رو مورد لطف ِ بیکران خودشون قرار دادن…این آلبوم کوچیک عکس از پشت ِ صحنهی برنامه،تقدیم به چشم و دل ِ مهربان شما…دوستتون دارم . به امید ِ روزهای بهتر.
عکسها از : پیمان داداش زاده و ساناز ارجمند.
@peymandadashzadeh
@sanazarjmnd
#همرفیق
سپاسگزار ِ محبت ِ تمامی ِ عزیزانی هستم که پس از پخش ِ «همرفیق»، من رو مورد لطف ِ بیکران خودشون قرار دادن…این آلبوم کوچیک عکس از پشت ِ صحنهی برنامه،تقدیم به چشم و دل ِ مهربان شما…دوستتون دارم . به امید ِ روزهای بهتر.
عکسها از : پیمان داداش زاده و ساناز ارجمند.
@peymandadashzadeh
@sanazarjmnd
#همرفیق
.
از خوش اقبالی های من در زندگی یکی اینکه شما را دارم . در قلب و در کنارم…حتی اگر به اجبار ِ روزگار کم ببینیم هم را،یا اصلا مدتْ مدیدی نبینیم هم را باز دلم قرص است به بودن تان ،به داشتن تان ،به مهربانی و حمایت تان .و شکر برای این همه.
.
ما مصداق بارز ِ این شعریم که می گوید:
اگر می خواهی نگهم داری دوست من
از دستم می دهی
اگر می خواهی همراهیم کنی دوست من
تا انسان آزادی باشم
میان ما همبستگی ای از آنگونه می روید
كه زندگی ما هر دو تن را
غرقه در شكوفه می کند …
.
دوست تان دارم .من می مانم و دلتنگی برای صورت ماه شما در خواب وبیداری.خواهران ِ همیشه ی من.
.
شعر سروده ی مارگوت بیکل است. ترجمه ی بامداد ِ عزیز.
#رفاقت
#دوستی
.
من هم ميتوانستم
مثل تمام زنان
آينهبازي کنم
ميتوانستم قهوهام را در گرماي تختخوابم
جرعهجرعه بنوشم
و وراجيهايم را از پشت تلفن پي بگيرم
بي آنکه از روزها و ساعتها
خبري داشته باشم مي توانستم آرايش کنم
سرمه بکشم دلربايي کنم
و زير آفتاب برنزه شوم
و روي امواج مثل پري دريايي برقصم
ميتوانستم خود را به شکل فيروزه و ياقوت درآورم
و مثل ملکهها بخرامم
ميتوانستم کاري نکنم
چيزي نخوانم و ننويسم
و تنها با نورها و لباسها و سفرها سرگرم باشم
ميتوانستم شورش نکنم
خشمگين نشوم
با فاجعه ها مخالفت نکنم
و در برابر رنجها فرياد نزنم
ميتوانستن اشک را ببلعم
سرکوب شدن را ببلعم
و مثل همهي زندانيها با زندان کنار بيايم
من ميتوانستم
سوالات تاريخ را نشنيده بگيرم
و از عذاب وجدان فرار کنم
من ميتوانستم
آه همهي غمگينان را
فرياد همهي سرکوبشدگان را
و انقلاب هزاران مرده را نديده بگيرم
اما من به همهي اين قوانين زنانه خيانت کردم
و راه کلمات را برگزيدم.
.
سعاد الصباح . شاعر عرب
.
امروز ۲۵ نوامبر روز جهانی منع خشونت علیه زنان است.
.
با امید به جهانی بی خشونت علیه مردمان ، جهانی سراسر صلح و آرامش برای زنان و مردان.
#روز_جهانی_خشونت_علیه_زنان
عکس از حسین سپهوند. در تاریخی که درست به خاطرم نیست. چند سال پیش از این گویا .
***در تکمیل این پست استوری مربوط را ببینید.
.
ای زیر ِ گِل بره این لاکچری!…بلایی شده به قرآن!بعد ِ عقد و عروسی و جهاز کِشون و عروس بَرون و ختنه سورون و زایمون و تاریخ تولد و نذری پزون و شب چله و عزا و قبرستون ِ لاکچری ! حالا دیگه چشم مون به جشن ِ تکلیف ِ لاکچری روشن !
.
راستش نمی دونم به این تخصص ِ عجیب ِ ما جماعت ِ بحران زده ی راه گم کرده ی چشم و هم چشمی باز !در تغییر شکل و اسم و عنوان ِ هر رسم و رویدادی به سمت ِ تجمل ِ اَلَکی و آبکی و بی ریشه باید خندید یا گریست!…اما همین قدر می دونم که خدا …فقط خدا باید به دادمون برسه!
.
این عکس مال نُه سالگی منه…مال روزگاری که هیچی ِ هیچی …حتی در لوکس ترین شکلش…لاکچری نبود …شاید اصلا این واژه توی فرهنگ ِ ما معنا نمی شد.و شاید به همین دلیل توی اولین عکسی که باروسری از من برداشته شده حتی یه چارقد بچگانه ی گل گلی م برام تدارک ندیدن! چه برسه به جشن تکلیف لاکچری!! دنیا و روزگار چقدرررر عوض شده…
#جشن_تکلیف_لاکچری
.
تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی
تو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که تویی
من همه در حکم توام تو همه در خون منی
گر مه و خورشید شوم من کم از آنم که تویی
با همه ای رشک پری چون سوی من برگذری
باش چنین تیز مران تا که بدانم که تویی
دوش گذشتی ز درم بوی نبردم ز تو من
کرد خبر گوش مرا جان و روانم که تویی
چون همه جان روید و دل همچو گیاه خاک درت
جان و دلی را چه محل ای دل و جانم که تویی
ای نظرت ناظر ما ای چو خرد حاضر ما
لیک مرا زهره کجا تا به جهانم که تویی
چون تو مرا گوش کشان بردی از آن جا که منم
بر سر آن منظرهها هم بنشانم که تویی
مستم و تو مست ز من سهو و خطا جست ز من
من نرسم لیک بدان هم تو رسانم که تویی
زین همه خاموش کنم صبر و صبر نوش کنم
عذر گناهی که کنون گفت زبانم که تویی
.
سروده ای از اشعار حضرت مولانا، زینت بخش ِ عکسی که امروز انداختم و دلم گفت بگذارمش اینجا که بماند به یادگار از روزگاری که چندان خوش نبود .
به امید ِ فرداهای بهتر،خوش تر ، شیرین تر…با هوای پاک و بی این بیماری ِ منحوس.
.
امروز چهارمْ روز از زمستان ، که به روایتی روز ِ درگذشت ِ حضرت مولانا نیز هست.
.
روزگار به کام و سلامتی برقرار
آغاز هفته تون به روشنی …نیمه ی آخرین ماه پاییزتون آرام. کاش هفته ی پیش رو و همه ی هفته های پیش رو بی غم و بی مرگ و رو به سلامتی و آرامش باشه .
.
چند هفته ی سختی رو پشت ِ سر گذاشتم. و این جدای ِ از سال ِ بسیار سختیه که همه ی ما بلکه همه ی جهان به سختی ازش عبور کردیم تا اینجا …قدیمیا می گن : چون می گذرد غمی نیست اما تا بخواهد بگذرد …درد ِ کمی نیست!
.
برای هم دعا کنیم، چیزای خوب بخوایم، آرزو های خوب کنیم برای هم.و اول از همه سلامتی…سلامتی جسم و جان و تن و روان…بلکه به شیرینی ِ خواست و کلام مثبت یه کم تلخی ِ جهان پیرامون مون کم شه. برسیم به داد ِ هم ، به داد ِ خودمون. به امید ِ فرداهای بهتر.
.
غبار ِ غم برود حال خوش شود حافظ
.
تو آب ِ دیده از این رهگذر دریغ مدار…
.
صورت آرایی و عکس از مریم رهنما ی عزیز.که با عشق و دقت و حرفه ای کار کردنش رو بسیار دوست دارم .
#شبنم_مقدمی #مثبت_اندیشی #آرامش #امید
امسال پاییز میان ِ کرونا و درد و داغ توی شهر دودزده مان گم شد…حسرت ِ دیدار ِ جانانه با پاییز…حسرت ِ پرسه های طولانی ِ هر سال ماند به دلم…کسی حال و مجال ِ عاشقی و پاییزگردی نداشت امسال…پاییزمان حرام شد.پاییزمان بی رنگ، پاییزمان بی نور، پاییزمان بی عشق شد امسال
..
#پاییز
عکس مال ِپاییز ۹۵ است. جایی دور.
.
کودکی هایم کو؟؟
رفت در پشت فراموشی ها.. یا که در گور بزرگی خاک است؟
و در آنجا که بگویند که بود؟
ما بگوییم که این کودک احساس درون…
و بپرسند چه شد؟
و بگوییم که در حادثه ای عاطفی از دنیا رفت..
چهره ام مشکوک است… نکند میدانند؟
که من این طفل به کشتن دادم؟
بگذارید که فریاد زنم کودکی هایم کوووووو؟
یکی آمد نزدیک… گشت امنیت احساسی بود و سوالی پرسید…
آخرین بار که لبخند زدی یادت هست؟
عکسی از کودکی هایم دادم… همگی فهمیدند… باعث کشتن این کودک احساس منم…
ببریدم و به دارم بزنید… !
شاید اندوه نهان شد در من.. تا که شاید برگشت… لا اقل خاطره ای شاد به من…
پای آن چوبه ی دار… بین جمعیت گرداگردم… یکی آمد نزدیک آخرین خواسته ات حالا چیست؟
بغض میخورد گلو… کودکی هایم کووو؟ جمعیت گریه و زاری، همه فریاد زدند… کودکی هایم کووووووووو؟ ما گنه کارانیم… و بیایید که از نسل کشی برگردیم!
.
عکس ، منم در چهار سالگی ام.
(با سپاس از تارا اسکندری برای ترمیم عکس قدیمی)
نام شاعر ِ شعر رو پیدا نکردم . کسی اگر می دونه لطف کنه و همین جا بنویسه.
#کودکی
#کودکی_من
این آن روزهای آخر است که دیگر هیچ آرایش و پیرایشی تو را شبیه خودت…شبیه زیبایی هایت نمی کرد…حتی این ماتیک سرخ که این همه دوست می داشتی اش .سرطان رنگ از رخسار تو و آرام از جان ِ ما برده بود آن روزها…و حالا امروز درست یک سال است که رفته ای… با آغاز ِ فصل ِ سرد. انگار تو بودی که می خواندی، با فروغ می خواندی انگار
.
و این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلودهٔ زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
ساعت چهار بار نواخت
امروز روز اول دی ماه است
من راز فصلها را میدانم
و حرف لحظهها را میفهمم
نجاتدهنده در گور خفتهاست
و خاک، خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش…
.
آرامشت برقرار بانوی آرامش و نیکویی…در آغوش ِ امن ِ خدا قرار بگیر مادر دوم من.
.
شعر که ناگفته پیداست، سروده ی فروغ فرخزاد نازنین است. و این عکس، تصویر خانم پروین جلالی ، خاله ی نازنینم است در روزهای آخر زندگی ِ پربارش. سال ِ پیش سرطان ایشان را از ما گرفت.
.
#سرطان
.
دود و دم امروز ِشهر داشت خفهم می کرد و باز مجبور بودم شیشهی کوفتی رو پایین نگه دارم به خاطر کرونای کوفتی!تو دلم پُر ِ نِق و غُر و ناله بود و سعی می کردم بروز ندم.آقای راننده گفت آلودگی بالای دویسته و گفت از کرونا نمیریم امسال حتما از این آلودگیه میمیریم و پرسید دربارهی مازوت که سوخت ِ نیروگاههاست و دربارهی بنزین استاندارد چیزی میدونم یا نه؟که گفتم نمی دونم و تو دلم هم گفتم کاش ول کنه این بحثو! ول نکرد. یعنی مباحث رو به هم ربط میداد. اینو ول می کرد می رفت سراغ اون یکی.تو این اوضاعْ عرصات ِ بیچارگی خانوم گوینده ی رادیو با اون صدای شیییک ِ آرام که انگار از یه سرزمین ِ دیگه به گوش می رسید گفت عزیزان ِ شنونده با خودتون لَختی فکر کنین تأمل بفرمایین که امروز تا این لحظه چقدر از زندگی تون لذت بردین؟چقدر به واژه ی دلنشین ِ رضایت از زندگی فکر کردین؟نگاه کردم دیدم برج میلاد پیدا نیست. آقای راننده گفت از وقتی این ابوقراضه رو خریده که دوزار کمک خرجی دربیاره یارانه ش رو قطع کردن.بعدم سرفه کرد. بعدم توضیح داد کرونا نداره، سرفه مال حرص و جوش و گند و کثافت ِ هواست.آقای فلانی از تربت ِ جام، ازپشت ِ فرمون تریلی زنگ زد به استودیو به خانوم گوینده گفت یه ترانه محلی براش پخش کنن.خانومه با همون صدا مجلسیه به هم وطنش خدا قوت گفت و ترانهی عاشقانه ای پخش کردن واسش.تو ترافیک بیچاره کنندهی این روزای تهرون که برای رفت و اومد به هر مسیر کوتاهی حتی، آدم هزار ساعت تو راهه، یه وجب یه وجب جلو می رفتیم.سردرد و چشم درد عجیبی م داشتم. خانومه هم هی می گفت حال ِ خوب تون مستدام شنوندگان عزیز ! و من نمی فهمیدم کدوم حال خوبو داره می گه؟!وسطاشم گفت زاگرب زلزله اومده!سر گردوندم طرف ِ پارکی که مورچه ای از جلوش رد می شدیم .توی قاب ِ خاکستری دودآلود و چرک ِ پنجرهی ماشین دوتا خانوم رو دیدم که رو نیمکت، روبه خیابون، قشنگ در معرض ِ دید نشسته بودن داشتن یه چیزی می کشیدن.لباساشون کم بود واسه این سرما . لابد کارتن خوابی چیزی بودن.یه خورده اونورترم یکی تا کمر دولا شده بود توی یکی از این سطل آشغال گنده آهنیا. چیزی م انگار گیرش نمی اومد، انگار قبلی خالی کرده بودش.خانومه باز هی میگفت قدر لحظات زندگی شیرین و ارزشمندتون رو بدونین. خدایی خیلیم شیک و جذاب می گفتا.آقای راننده دست شو گذاشته بود رو بوق واسه دو تا موتوری که اینور اونورش بودن و هی میمالیدن به ماشینش که رد شن.بعد انگار فکر کرد نکنه با ماسک فحش هاشو نشنیده باشن، ماسک شو ورداشت و سه چارتا لیچار ِ آبنکشیده نثارشون کرد. ( ادامه در کامنت)
.
پوست کلفت
لغتنامه دهخدا
پوست کلفت . [ ک ُ ل ُ ] (ص مرکب ) که پوست ستبر دارد چون هندوانه . مقاوم در سختیها و مصائب . که تحمل مشقات تواند. که بسی گرانجان است . گران جان . سخت جان .
.
منظورش ما که نیستیم؟…هستیم؟! نه! بد به دلم راه ندم!!
.
این عکس، تصویر ِ تهران ِ این روزهای ماست.
.
ما چه جوری…واقعاً چه جوری این هوا رو نفس می کشیم؟!…چه جوری زندهایم؟ تا کی طاقت می آریم؟
#آلودگی_هوای_تهران
می خوام بخوابم و تو خواب ببینم جوری مشغول پاییزم که هرچی فکر می کنم یادم نمی آد مردمی که تو سر و کله ی هم می زنن واسه جنس ِارزون بی ترس از مرگ اهل ِ کجان؟ فروشنده ای که تو روز ِ اوج ِ مرگ و میر کرونا حراج می زنه وجود داره اصلا! می خوام یادم نیاد چقدر بی رحمیم نسبت به هم ، می خوام یادم بره تصویر ِ سال وبایی ِ ناصرالدین شاهی رو که می گن توی نهرهای تهرون جنازه بوده که می رفته…یادم بره همین دیروز ِ حراجی چهارصد و شصت هفتاد نفر مردن!
.
می خوام بخوابم و تو خوابم نبینم این همه فقر و نداری و گرسنگی رو دور و بر ِ مردمم…می خوام یادم بره ویروس ِ دیوونه ای رو که بعد ِ ساعت ِ شیش عصر فعال می شه و مریضی ایجاد می کنه واسه مردم ،می خوام بی رحمی هامون یادم بره…یادم بره آدمیزاد ِ قرن ِ بیست و یکمی هنوز انقدر وحشیه که یه عالمه حیوون ِبی زبون پرورش می ده که پوست شون رو بکنه ازش کیف و پالتو درست کنه بعد که می فهمه مریض شدن قتل عام شون می کنه.بعدم نمی فهمه…نمی فهمه از کجا می خوره!
می خوام جوری بخوابم،انقدرررر عمیق که یادم بره جنگل ها دارن می سوزن .
.که بچه های شهر و روستاهای دور اینجا که نه اینترنت درست و حسابی دارن نه آی پد و لپ تاپ نه حتی خیلی هاشون کاغذ و مداد! چه جوری باید درس بخونن و آینده ی خودشون و مملکت شونو بسازن ؟
.
می خوام صورت ِ خجالت زده و جیب ِ خالی پدرها…همکارام در تئاتر ِ تعطیل ِ مرده،یادم بره ، قیافه ی نحس ِ ترامپ که شبیه همین ویروس ِهمین درد ِ بی درمونه یادم بره…درد و اشک ِ مادر ِ افغانستانی که نمی تونه یه سیم کارت ساده داشته باشه برای درس خوندن بچه ش یادم بره.می خوام یادم بره روزی چهارصد پونصد تا خانواده عزادار می شن هیچکی م به روی خودش نمی آره.نه خودمون و نه مسئولین مون.می خوام یه جوری بخوابم …یه جوری که این همه نامردی و بی معرفتی که نسبت به هم داریم یادم بره.مامان بزرگم می گفت یه پری ای هست به اسم پری ِ خواب که یواشکی توی غذای بچه هایی که شبا دیر می خوابن یا بعدازظهرا درست حسابی نمی خوابن به معجونی می ریزه که مجبور می شن چند برابر بیشتر از بقیه بخوابن و از بازی و خوشی با دوستا و خوشمزه خوری عقب می افتن! کجاست اون پری الان؟ کاش پیداش می کردم و یه بشکه گنده معجون خواب ازش می گرفتم برای خودم ودوستام،برای روزای آینده که انگار روزای بدتری ن.می خوردیم اون معجون ِ خوابو،می خوابیدیم و این همه نشد و نباید و ناله و نیستی می رفت از یادمون.می خوابیدم عمیق و بی دغدغه و اگه لازم می شد اصلا خواب به خواب می رفتم و می موندم تو خاطره ی پاییز،چنگ می زدم تو برگاش
و تمام…
.
آخرین خزان ِ قرن هم تمام !
.
پیشوند ِ تاریخِ پاییز ِ آینده چهارده است.خداحافظ پیشوند ِ سیزده !
.
طلوع ِزمستان ِ پایانی ِ قرن حاضر بر همگی مان مبارک بادا.
.
کاش زمستان مان سپید ، بی ملال ، آرام و شاد…
.
عکس : نگاه ِ من است به پاییز ِ شگفت انگیز ِخوانسار ، در خزان هزار و سیصد و نودویک.
.
ثبت شدکه بماند به یادگار به تاریخ ِ یکم دی ماه ِ هزار و سیصد و نودونه.
خُرد و کلان ِ اهالی ِ شریف و همیشه مظلوم ِ تئاتر دیروز در یکی از آلوده ترین روزهای سال به امید ِ شنیده شدن ِ مطالبات ِ حداقلی شان مقابل ِ مجلس گرد ِ هم آمدند. بی جنجال و متمدن، درد ِ دلشان را بیان کردند و خواهان رسیدگی به اوضاع ِغم انگیز ِ تئاتر و اهالیاش شدند.
.
از قوه ی مجریه ناامید، به دامان ِ قوه ی مقننه،به در ِ «خانه ی ملت» پناه بردند بلکه شنیده و دیده شوند. امیدوارم از در ِ این خانه برای ستاندنِ حق و دادخواهی، ناگزیر به آویختن به ریسمان ِ عدل ِ قوه قضاییه نباشند.
خانهی ملت، نوزده نفر عضو کمیسیون فرهنگی دارد.
خانم ها و آقایان
مرتضی آقاتهرانی،امیرحسین بانکی پور فرد
سیدرضا تقوی،حسین جلالی
هاجر چنارانی،احمد راستینه هفشجانی
سید مهدی فرشادان،سیدامیرحسین قاضی زاده هاشمی،محمد کعب عمیر
زهره سادات لاجوردی،محمدرضا مبلغی
مجتبی محفوظی،جلیل مختار
غلامرضا منتظری،حسین میرزایی
مجید نصیرایی،بیژن نوباوه وطن،جواد نیک بین،سید علی یزدی خواه
وقت است کاری کنید.شما آن جا هستید که کاری کنید پس دریغ نکنید.
.
#تئاتریها #خانواده_تئاتر #خانه_تئاتر
@hamidreza_naeimiii
@shahramgilabadi
@elhampavehnejad
@kouroshsoleimani
@hootanshakiba
🔴کامنت ها رو فقط به دلیل پیام های تبلیغاتی بی ربط و بی معنی که نه خونده می شن و نه هیچ اهمیتی برای کسی دارن و فقط نوعی دهن کجی ِ زشت به موضوع ِ پست محسوب می شن می بندم. کی می خوایم آداب فضای مجازی و اینکه هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد رو یاد بگیریم؟!؟؟🔴
بعضی از اهل ِ مطالعات ِ نجوم تکرار این دو عدد ِ بیست کنار هم رو در شروع این سال ِعجیب،سعد و خوشیمن و بعضی دیگه شون نحس و بدشگون می دونستن.به ما و به جهان ِ هستی اما، دست ِ کم در ظاهر ِ امر نحسی اش بیش از سعدی اش ثابت شد! درد و مرگ و مرض و آتش و فقر و فقدان و حسرت و اشک و آه روح و قلبمون رو خورد!
از صمیم ِ دل دعا و آرزوی بهی و بهتری دارم برای تمامیِ جهان…تمامی ِ موجودات ِ جهان…برای زمین و زمان …کاش خدای مهربون صدا و دعای اهلِ زمین رو بشنوه و امدادی ، معجزه ای برسونه.
.
به قول ِ اون ترانه ی قدیمی که مرتضی خان احمدی می خوند درباره سال بدی که چه ها و چه ها کرده بود «ای سال برنگردی …بری دیگه برنگردی!»
.
سال ِ نو میلادی مبارک ِ همه ی هموطنان ِ مسیحی عزیز…بلا و بیماری به دور و سلامتی و شادی و شعف نزدیک.
#سال_نو_میلادی
#آرزوهای_خوب
پنجشنبه.شب .ساعت بیستویک. اختصاصاً از #نماوا
.
امیدوارم ببینید و دقایقی دل تون خوش بشه و خنده به لبتون بیاد.😊
@hasankhodadadi1
@hamrefigh
@shahaab_hosseini
@minoofallahi
@namava_ir