🎶🎞🎵’
اینم از کاری که با عشق و انگیزه و تلاش شروع شد و با عشق و خستگی و رضایت تموم شد.
تولید و پخش برنامهای در حمایت از موسیقی در جایی که با موسیقی شبیه بچهی سرراهی رفتار میشه، شبیه یک آرزوی محال بود که انجام شد؛ نیما جان دستمریزاد.👏🏻👏🏻👏🏻
از صمیم قلب برای همهی گروههای شرکتکننده در مسابقه آرزوی موفقیت و درخشش میکنم.
به تکتک همکاران عزیزم خسته نباشید و خدا قوت میگم؛ دم همهشون گرم که با تمام وجود پای این کار ایستادند و در برابر موانع کم نیاوردند.
یک تشکر ویژه هم میکنم از جناب آقای قجر، آقای سرتیپی، نیما بانک عزیز و گلرنگ بابت جایزهی پیشبینینشدهای که به گروههای دوم، سوم و چهارم اختصاص دادند؛ مبلغ ۵۰ میلیون تومان برای هر گروه. اتفاق بسیار دلنشینی بود.👏🏻👏🏻👏🏻
دوستتون دارم.
دلم برای بندبازی و همهی شما تنگ میشه❤️
‘
سلفیهای روز آخر
بماند به یادگار ❤️
‘
‘
پینوشت:
از دیشب اینستاگرام دیوونهم کرده تا عکسها رو عین آدم پست کنه🤦🏻♀️ آخر هم مجبور شدم پنج تا عکس رو حذف کنم.😐ا
‘
🎶🎞🎵’
اینم از کاری که با عشق و انگیزه و تلاش شروع شد و با عشق و خستگی و رضایت تموم شد.
تولید و پخش برنامهای در حمایت از موسیقی در جایی که با موسیقی شبیه بچهی سرراهی رفتار میشه، شبیه یک آرزوی محال بود که انجام شد؛ نیما جان دستمریزاد.👏🏻👏🏻👏🏻
از صمیم قلب برای همهی گروههای شرکتکننده در مسابقه آرزوی موفقیت و درخشش میکنم.
به تکتک همکاران عزیزم خسته نباشید و خدا قوت میگم؛ دم همهشون گرم که با تمام وجود پای این کار ایستادند و در برابر موانع کم نیاوردند.
یک تشکر ویژه هم میکنم از جناب آقای قجر، آقای سرتیپی، نیما بانک عزیز و گلرنگ بابت جایزهی پیشبینینشدهای که به گروههای دوم، سوم و چهارم اختصاص دادند؛ مبلغ ۵۰ میلیون تومان برای هر گروه. اتفاق بسیار دلنشینی بود.👏🏻👏🏻👏🏻
دوستتون دارم.
دلم برای بندبازی و همهی شما تنگ میشه❤️
‘
سلفیهای روز آخر
بماند به یادگار ❤️
‘
‘
پینوشت:
از دیشب اینستاگرام دیوونهم کرده تا عکسها رو عین آدم پست کنه🤦🏻♀️ آخر هم مجبور شدم پنج تا عکس رو حذف کنم.😐ا
‘
🎶🎞🎵’
اینم از کاری که با عشق و انگیزه و تلاش شروع شد و با عشق و خستگی و رضایت تموم شد.
تولید و پخش برنامهای در حمایت از موسیقی در جایی که با موسیقی شبیه بچهی سرراهی رفتار میشه، شبیه یک آرزوی محال بود که انجام شد؛ نیما جان دستمریزاد.👏🏻👏🏻👏🏻
از صمیم قلب برای همهی گروههای شرکتکننده در مسابقه آرزوی موفقیت و درخشش میکنم.
به تکتک همکاران عزیزم خسته نباشید و خدا قوت میگم؛ دم همهشون گرم که با تمام وجود پای این کار ایستادند و در برابر موانع کم نیاوردند.
یک تشکر ویژه هم میکنم از جناب آقای قجر، آقای سرتیپی، نیما بانک عزیز و گلرنگ بابت جایزهی پیشبینینشدهای که به گروههای دوم، سوم و چهارم اختصاص دادند؛ مبلغ ۵۰ میلیون تومان برای هر گروه. اتفاق بسیار دلنشینی بود.👏🏻👏🏻👏🏻
دوستتون دارم.
دلم برای بندبازی و همهی شما تنگ میشه❤️
‘
سلفیهای روز آخر
بماند به یادگار ❤️
‘
‘
پینوشت:
از دیشب اینستاگرام دیوونهم کرده تا عکسها رو عین آدم پست کنه🤦🏻♀️ آخر هم مجبور شدم پنج تا عکس رو حذف کنم.😐ا
‘
🎶🎞🎵’
اینم از کاری که با عشق و انگیزه و تلاش شروع شد و با عشق و خستگی و رضایت تموم شد.
تولید و پخش برنامهای در حمایت از موسیقی در جایی که با موسیقی شبیه بچهی سرراهی رفتار میشه، شبیه یک آرزوی محال بود که انجام شد؛ نیما جان دستمریزاد.👏🏻👏🏻👏🏻
از صمیم قلب برای همهی گروههای شرکتکننده در مسابقه آرزوی موفقیت و درخشش میکنم.
به تکتک همکاران عزیزم خسته نباشید و خدا قوت میگم؛ دم همهشون گرم که با تمام وجود پای این کار ایستادند و در برابر موانع کم نیاوردند.
یک تشکر ویژه هم میکنم از جناب آقای قجر، آقای سرتیپی، نیما بانک عزیز و گلرنگ بابت جایزهی پیشبینینشدهای که به گروههای دوم، سوم و چهارم اختصاص دادند؛ مبلغ ۵۰ میلیون تومان برای هر گروه. اتفاق بسیار دلنشینی بود.👏🏻👏🏻👏🏻
دوستتون دارم.
دلم برای بندبازی و همهی شما تنگ میشه❤️
‘
سلفیهای روز آخر
بماند به یادگار ❤️
‘
‘
پینوشت:
از دیشب اینستاگرام دیوونهم کرده تا عکسها رو عین آدم پست کنه🤦🏻♀️ آخر هم مجبور شدم پنج تا عکس رو حذف کنم.😐ا
‘
🎶🎞🎵’
اینم از کاری که با عشق و انگیزه و تلاش شروع شد و با عشق و خستگی و رضایت تموم شد.
تولید و پخش برنامهای در حمایت از موسیقی در جایی که با موسیقی شبیه بچهی سرراهی رفتار میشه، شبیه یک آرزوی محال بود که انجام شد؛ نیما جان دستمریزاد.👏🏻👏🏻👏🏻
از صمیم قلب برای همهی گروههای شرکتکننده در مسابقه آرزوی موفقیت و درخشش میکنم.
به تکتک همکاران عزیزم خسته نباشید و خدا قوت میگم؛ دم همهشون گرم که با تمام وجود پای این کار ایستادند و در برابر موانع کم نیاوردند.
یک تشکر ویژه هم میکنم از جناب آقای قجر، آقای سرتیپی، نیما بانک عزیز و گلرنگ بابت جایزهی پیشبینینشدهای که به گروههای دوم، سوم و چهارم اختصاص دادند؛ مبلغ ۵۰ میلیون تومان برای هر گروه. اتفاق بسیار دلنشینی بود.👏🏻👏🏻👏🏻
دوستتون دارم.
دلم برای بندبازی و همهی شما تنگ میشه❤️
‘
سلفیهای روز آخر
بماند به یادگار ❤️
‘
‘
پینوشت:
از دیشب اینستاگرام دیوونهم کرده تا عکسها رو عین آدم پست کنه🤦🏻♀️ آخر هم مجبور شدم پنج تا عکس رو حذف کنم.😐ا
‘
‘
قطعهی زیبای «تمام ناتمام» گروه پالت
با صدای امید نعمتی عزیز و همراهی گروه کلاف و نُچبند.
این لحظههای بندبازی رو خیلی دوست دارم❤️
‘
‘
‘
@omidnemati
@pallettmusic
@alirezaassar
@kalafband
@noch.band
‘
‘
‘
‘
برای کسانی که بندبازی رو میبینند و طرفدار گروههای تازهنفس هستند:
این تصاویر رو از ساز زدن و تمرین گروههای قسمت نه و ده موقع ساندچک، قبل از اجرای اصلیشون گرفتم.
رقابت و مسابقه اینجوریه که گاهی مجبوری پا روی قلبت بذاری و به خاطر یکی دوتا اشتباه کوچک کسانی رو که دوست داری و بسیار شایسته هستند، در کمال تاسف بدرقه کنی.
اگه به من بود، دلم میخواست چیدمان گروهها جور دیگهای باشه ولی نشد.
مهم اینه که تمام گروهها تلاش کردند، درخشیدند، دیده شدند و از اجراها براشون تصاویر زیبایی به یادگار باقی موند.
از صمیم قلب برای تکتکشون در ادامهی راه آرزوی موفقیت میکنم و تا جایی که بتونم در صفحهی خودم به بیشتر دیدهشدنشون کمک میکنم.
❤️
_______________________
گروههای گس، نوومبر، لیو، دلکوک، یهو
یونیورسال، تهلنجیا، کمبند، دژاوو، کاف
باتشکر از بندسازان که مثل همیشه با جون و دل مشغول کارند و عماد امامی بابت همراهی در ضبط تصاویر.
‘
@gass.bandd
@novembermusic_
@lio.band
@delkookband
@yehoband
@universal.musicband
@tahlenjiaband
@kamband.aavaa
@dejavuband_official
@kaafmusic
@nimabank
@emademami
‘
‘
برای کسانی که بندبازی رو میبینند و طرفدار گروههای تازهنفس هستند:
این تصاویر رو من از ساز زدن و تمرین بچهها موقع ساندچک، قبل از اجرای اصلیشون گرفتم.
حس و حالشون رو خیلی زیاد دوست داشتم و چون این صحنهها رو فقط ما و تماشاچیهای عزیز دیدیم، فکر کردم شاید دیدنش برای شما هم جذاب باشه.
امیدوارم در برنامه لحظات بیشتری از نوازندگی گیتاریستها بهخصوص الکتریک و همینطور نوازندگی و حتی صحبت کردن خانمهای نازنین رو ببینیم!!!
موسیقی یک زبان جهانیه. شرق و غرب بخشهایی از کرهی زمینی هستند که محل زیست همهی ما انسانهاست. اعمال محدودیتهای عجیب برای سازهای به اصطلاح غربی (!)، نحوهی اجرای خوانندهها و نوازندهها و تفکیک جنسیتی در هر زمینهای جز سرخوردگی و یأس برای بچههایی که با هزار امید و آرزو موسیقی کار میکنند، نتیجهی دیگهای نداره.
ستارههای بندبازی همین گروههای تازهنفس هستند که با وجود تمام سختیها و محدودیتها تلاش میکنند تا تواناییهای خودشون رو ثابت کنند و آینده رو کدر نبینند.
آرزو میکنم برای حمایت از موسیقی، برنامههای بیشتری ساخته بشه و تصمیمگیرندگان و قانونگذاران مثل یک ناجی با شهامت پشت همهی موزیسینها و هنرشون بایستند؛ فارغ از جنسیت و غرب و شرق و شمال و جنوب.
همیشه اول راه خیلی سخته.
—————————————
با تشکر از بندسازان که با جون و دل مشغول کارند.
گروههای مینور، کلاژ، هستتاهست، باراد، کلاف،
رایکو، کهربا، هامان، نچبند، حام.
‘
@minorbeatbox
@collage.bandofficial
@hastahast.music
@baradband_official
@kalafband
@raicobandmusic
@kahroba.band
@haman_band
@noch.band
@haamband
@nimabank
‘
‘
❤️’
این یکی از زیباترین تصویرسازیهای ملیکاست که خیلی وقت پیش از مامان و من و خودش کشیده بود.
تازه اصلش رو برام پیدا کرده و آورده.
ازش عشق میباره.
❤️
خیلی دوستش دارم.
تقدیم به همهی شمایی که در این روزهای سرشار از «از دست دادن»، از هر فرصتی استفاده میکنید و عزیزانتون رو با لبخند و عشق در آغوش میکشید.
@melikasharifinia ❤️’
‘
پینوشت:
اون خورشید هم احتمالا باباست که داره به ما نور میتابونه. مجلس زنونه بوده مجبور شده به صورت سمبلیک حضور پیدا کنه!😎
‘
#خواهر_نمونه
#تصویرسازی
#عشق
‘
‘
‘
‘
به نظرم درستش اینه که تصویر خندهی من و تو توی این صفحه ثبت بشه، به خاطر دل خودم و دل تو و همهی روزهای خوش دانشگاه. به خاطر اون همه خاطره که پارسال در چنین روزی دوباره زنده شدن، یه جوری که انگار نه انگار دوازده سال همه چیز رو خاک گرفته بود…
تو هنوز مثل همون روزهایی.
من هنوز مثل همون روزهام.
تفاوتش فقط تکثیر تار موهای سفیدیه که راوی قصههای شاد و غمگینِ زندگیمونن.
قصههایی که الان گاهی بهشون میخندیم،
از ته دل، با صدای بلند، مثل خندههای معروفِ تو؛
و گاهی به یادشون اشک میریزیم،
مثل گریستنهای پنهانیِ قدیم در روزهای حزنآلود زندگی.
بمونی برام.
❤️
M&M
‘
‘
‘
#بیست_سال
‘
#anniversary
‘
‘
تاریخ: آخرین روز از بهار چند سال قبل…
____________________________
آخرین نامه
سلام دکتر جان!
به نظر من انعطاف داشتن خصلت خوبیست.
درست است که در آخرین مکالمه با من سرسنگین بودید و گفتید کاری کردم که شما احساس «شکست» کنید و تا به حال مریضی به سرکشیِ من نداشتهاید ولی باید بدانید برعکسِ شما من احساس خوبی دارم و بداخلاق شدنِ شما احساسِ مرا تغییر نمیدهد؛ چرا که حسِ من متغیری از درونیات من است، نه تابعی از رفتار شما.
دکتر جان! بله، من بیمارِ مطیعی نبودم، اما، با وجود همهی بحث و جدلها، در نهایت شما باعث شدید من از عادتِ آشغالخوردن نجات پیدا کنم. شما باعث شدید منی که لذت را فقط در خوردن فستفود میدیدم، حالا لذت را در غذای ساده و کمچربی ببینم که خودم برایش زحمت کشیدهام، حتی اگر آن غذا دو عدد تخممرغ پخته با کدوی رنده شده باشد. شما به من یاد دادید وعدهی صبحانه را دوست داشته باشم، منتظر میانوعدهها بمانم و همه چیز برایم در ناهار خلاصه نشود. شما توانستید به من نشان بدهید که معتاد به چای و شکلات نیستم و میتوانم روزهایی را با شیر سپری کنم و از مویز خوشم بیاید. شما باعث شدید من تا ۵ صبح بیدار نمانم و ساعت ۱۱ شب بخوابم. شما باعث شدید پیادهروی را دوباره شروع کنم و از رخوت و سستی و تنبلی دست بردارم.
آه دکتر جان! چرا نمیفهمید این تغییرات از هزاران کیلو کاهش وزن هم مهمتر هستند؟
میدانید، برای حفظ سلامتی مهمتر از کاستن کیلوهای اضافه، ترک عادتهای غلط است.
درست است که دلمان میخواست به ده کیلو برسیم و در شش کیلو متوقف نشویم، اما نباید فراموش کنیم که همین شش کیلو هم برای من شبیه معجزه بود، چون همان روز اول به شما گفته بودم نه انگیزهای برای لاغر شدن دارم و نه برایم اهمیتی دارد و فقط به دلیل سلامتی و تذکر پزشک این کار را انجام میدهم. راستش فکر نمیکردم تا همینجا هم برسم.
دکتر جان! برایتان مهم باشد یا نباشد، ارزشمندترین تاثیر شما روی من این بود که دیگر هر روز هوس پیتزا و سیبزمینی سرخکرده نمیکنم و به قول سهراب:
«من به سیبی خشنودم و به بوییدن یک بوتهی بابونه…».
دکتر جان! دکتر عزیز! من نتوانستم به آن عدد رویایی برسم و شما را ناامید کردم اما، شما توانستید ذهن مرا سالم کنید و به این اتفاق «شکست» نمیگویند.
خدانگهدار
با عشق و احترامِ عمیق
‘
‘
‘
#پایان
#نامه #روزنگار
‘
🖤’
آقای بهبهانینیای عزیز!
دو سال عاشقانه در جانِ کیمیایی که شما نوشتید، زندگی کردم. با کیمیای شما در کنار خامی و غرور و هیجانزدگی و پختگی و عشق، زیستن در جنگ را تجربه کردم؛ جنگی که در خاطرهی خودِ واقعیام چیزی جز هراس از آژیر و شیشههای شکسته نبود.
کیمیای شما ولی، مرا به درکِ عمیقی از شهامت و اندوه مبتلا کرد. اندوهی که از سوزانندگیِ شعلههای آتشِ هشت ساله برمیخاست. شهامتی که از نگاهِ میهنپرستان ساطع میشد. درک عمیقی که تا همین امروز دم و بازدمم به آن آغشته است و دوستش دارم، هرچند با اشک، هرچند با بغض.
امروز، کیمیای عزیز من، خالقش را از دست داد.
چه خبر تلخی…
‘
#مسعود_بهبهانی_نیا ‘
#کیمیا
‘
‘
تاریخ: جمعه. بهار چند سال قبل
_______________________
نامهی دوازدهم
سلام دکتر جان!
باید بگویم که رژیم و پرهیز غذایی و این قبیل چیزها، آنقدر ارزش ندارند که جواب تلفن من را ندهید. اگر ایران بودید خودم برای شما زولبیا و بامیه میخریدم، میآوردم مطبتان تا هم از من دلگیر نباشید و هم بفهمید چقدر خوشمزه است.
البته شاید هم دلیل پاسخ ندادنتان درگیریِ شغلی باشد.
حالا فردا باز تماس میگیرم.
دکتر جان راستش من این مدت خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که برای رضایت داشتن از زندگی، چند کیلو بیشتر یا کمتر خیلی هم فرقی نمیکند.
در زندگیِ من روزهایی بوده است که ۵۵ کیلو بودم، از میرداماد تا تجریش پیاده راه رفتم و در طولِ مسیر، هایهای گریستم و آرزو کردم هنگام عبور از خیابان ماشینی مرا زیر بگیرد، تا صبحِ فردا را نبینم.
روزهای دیگری از زندگیام، اما،
با ۶۸ کیلو وزن _شاید هم بیشتر_ سرخ شدنِ بیامان قلبم مرا به عاشق شدن واداشت. آنروزها انگار به سبُکی یک تکه ابر در آسمان میرقصیدم و میخندیدم و دلم غنج میرفت وقتی با صدای پرصلابتِ رنجکشیدهاش نامهی جدیدی را که برایم نوشته بود میخواند که همیشه با قسمتی از عاشقانههای محبوبم آغاز میشد:
“با درودی به خانه میآیی و
با بدرودی
خانه را ترک میگویی.
ای سازنده!
لحظهی عمر من
به جز فاصلهی میانِ این درود و بدرود نیست…”۱
آه، دکترجان! زیبا نیست؟
وقتی حضورت سازندهی لحظهی عمر کسی باشد که دوستش داری، دیگر چه فرقی میکند نان صبحانهات سنگک باشد یا بربری؟
یا وقتی اول نامهاش برایت بنویسد:
“هان ای عقاب عشق!
از اوج قلههای مهآلود دوردست
پرواز کن به دشتِ غمانگیزِ عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمیبرد…!”۲
آیا به جز رها شدن در شوقِ آن لحظهی ناب، باید به چیز دیگری اندیشید؟ مثلا به اینکه وای من نمیتوانم شلوار سفید بپوشم چون چاقتر نشانم میدهد؟ حالا گیریم هم که این شعرها، همه، احساساتِ غلو شدهای باشد که با حقیقتِ زندگی زمین تا آسمان فرق دارد. چه اهمیتی دارد؟ مهم همان لحظهای است که انسان سبک میشود و مثل تکهابری سفید در آسمان آبی میرقصد و به رنگ شلوارش فکر نمیکند.
کاش اول همهی نامههایم برای شما شعری نوشته بودم.
با احترام
‘
‘
‘
#نامه #روزنگار
‘
‘
‘
‘
۱.احمد شاملو
۲.فریدون مشیری
‘
📷 & 💄: @reyhan_adel_nezhad
‘
‘
تنها کسی که توی این عکس خوشحاله، منم!
احتمالا این عکس بعد از جنگ با تو سرِ تصاحبِ اون بادکنک آبی گرفته شده!
طبق معمول من پیروز شده بودم، چون بزرگتر، لوستر و گریهکن بودم!
امسال که فیلم «گیجگاه» رو دیدم و اسم تو رو توی تیتراژ به عنوان تهیهکننده خوندم، لبخند بزرگی روی صورتم نشست و بهت افتخار کردم؛ به تو و تلاش شبانهروزیت توی همهی این سالها برای به دستآوردن این جایگاه.
بعد یاد همهی روزهای کودکی و خاطرات پر از شیطنت و لجبازی و جدالمون افتادم. چقدر اذیتت کردم😂 امیدوارم منو ببخشی.
الان که بزرگ شدیم واقعا مثل برادرِ نداشتهام دوستت دارم.
برای رفاقت، قِدمَت یکی از مهمترین ارزشهاست.
تولدت مبارک رفیقِ عزیزِ روزهای کودکی و هنوز…
‘
‘
‘
@hanifsoroori
‘
‘
تاریخ: سهشنبه. بهار چند سال قبل
_________________________
نامهی یازدهم
دکتر جان چقدر غر میزنید!
زیره دوست ندارم که ندارم!
بالاخره ذائقهی آدمها با هم فرق دارد.
بله، معلوم است که دلم میخواهد سریع لاغر بشوم ولی نباید مرا شکنجه بدهید که! همینکه این همه روز سمت فستفود نرفتم باید خدا را شکر کنید.
شما اصلا حال مرا درک نمیکنید.
خوردن اندکی زولبیا و بامیه که ترس ندارد! اصلا به آن مضری که شما فکر میکنید نیست.
همهاش یک شب است دکتر!
من احتیاج دارم یک روز روزه بگیرم، برای افطار بروم منزل عمهام تا برایم کتلت بپزد و چایم را با زولبیا و بامیه بخورم. همین.
قول میدهم هیچ خللی در رژیمم ایجاد نشود چون آنقدر آنها را با عشق خواهم خورد که همهاش تبدیل به انرژی مثبت در وجودم میشود و حتی یک گرمش هم چربی نخواهد شد.
دکتر جان اصلا نباید از شما اجازه میگرفتم. باید میرفتم، میخوردم، میآمدم و میگفتم که بله بنده یک شب رژیمم را شکستم؛ آنوقت شما مجبور بودید با من سازش کنید و مثل الان نمیتوانستید به من زور بگویید.
دکتر جان فیلم «انجمن شاعران مرده» را باید ببینید. اگر ببینید دیگر اینقدر سختگیری نمیکنید. دم را غنیمت میشمارید و به من میگویید برو یک شب حالش را ببر ولی دوباره از فردا با انرژی کامل به تعهدت وفا کن.
اصلا آدم را از صداقتداشتن پشیمان میکنید.
من تمامِ افطارهای همهی ماهرمضانهای عمرم چه روزه بودم چه روزه نبودم تا آنجا که در توان داشتم زولبیا و بامیه خوردم.
نخیر دکتر جان این اضافه وزن مربوط به فستفود است، ربطی به ماه رمضان سالهای قبل ندارد.
دکتر جان این نیاز روح من است.
کاری نکنید کلا قید رژیم را بزنم و همه چیز را رها کنم!
یک شب است دیگر! چقدر بدقلقید!
نباید به دختری که پنج کیلو و ششصد گرم وزن کم کرده جایزه داد؟
دکتر جان تا هدف نهایی فقط چهار کیلو و چهارصد گرم باقی مانده!
دکتر اینهمه سختگیری فقط به خاطر حذف آن زیرهی موذی است؟
چقدر کینهای هستید!
نخیر من لجباز نیستم. مگر شما ساقهطلایی محبوبم را از من دریغ کردید من لجبازی کردم؟
من فقط از زیره متنفرم.
دکتر جان وقتی رابین ویلیامز، بازیگرِ نقشِ معلم رویاییِ «انجمن شاعران مرده» با آن دیالوگهای تاثیرگذار و بازی درخشان و بسیار باورپذیرش، تصمیم میگیرد به زندگیِ واقعیِ خودش خاتمه دهد، یعنی همه چیز در این جهان امکانپذیر است.
دکتر چرا حرف مرا گوش نمیدهید؟
دکترررررررررر…
با احترام و عصبانیت شدید
متمایل به قهر
‘
‘
‘
#نامه #روزنگار
‘
‘🎶🎵’
«بندبازی»
بندبازی مسابقهایه برای «گروههای موسیقی» و من از این بابت خوشحالم چون همیشه کار گروهی رو ارزندهتر از استعداد فردی میدونم و به نظرم حتی پشت هر فوقِستاره، یک گروهِ با درایت و کاربلد حضور دارن که باعث میشن اون آدمِ با استعداد، به بهترین شکل دیده بشه.
نکتهی مهم اینه که دلم میخواد شاهد حضور فعالِ خانمهای نوازنده یا همخوان در این مسابقه باشم. با وجود همهی محدودیتها من مطمئنم که موزیسینهای خانم میتونن ما رو از دیدنِ استعداد و تواناییشون شگفتزده کنن.
👏🏻💪🏻👌🏻
*با مراجعه به سایت فیلمنت میتونید از شرایط دقیق شرکت در مسابقه اطلاع پیدا کنید.
Band-bazi.filmnet.ir/
برای تمام گروههای شرکتکننده آرزوی موفقیت میکنم.
همکاران عزیزم و من تلاش میکنیم قضاوتی عادلانه داشته باشیم.
از نیما بانک عزیز و گروهش بابت ساخت ویدیوهای جذاب بندبازی سپاسگزارم.
پینوشت:
از همهی مهرتون و پیامهاتون بابت بندبازی و تولدم از صمیم قلب ممنونم.
برام بسیار زیاد ارزشمند هستند.
❤️😍✌🏻
‘
‘
@nimabank
@bandbazi_official
‘
‘
‘🎶🎵’
«بندبازی»
بندبازی مسابقهایه برای «گروههای موسیقی» و من از این بابت خوشحالم چون همیشه کار گروهی رو ارزندهتر از استعداد فردی میدونم و به نظرم حتی پشت هر فوقِستاره، یک گروهِ با درایت و کاربلد حضور دارن که باعث میشن اون آدمِ با استعداد، به بهترین شکل دیده بشه.
نکتهی مهم اینه که دلم میخواد شاهد حضور فعالِ خانمهای نوازنده یا همخوان در این مسابقه باشم. با وجود همهی محدودیتها من مطمئنم که موزیسینهای خانم میتونن ما رو از دیدنِ استعداد و تواناییشون شگفتزده کنن.
👏🏻💪🏻👌🏻
*با مراجعه به سایت فیلمنت میتونید از شرایط دقیق شرکت در مسابقه اطلاع پیدا کنید.
Band-bazi.filmnet.ir/
برای تمام گروههای شرکتکننده آرزوی موفقیت میکنم.
همکاران عزیزم و من تلاش میکنیم قضاوتی عادلانه داشته باشیم.
از نیما بانک عزیز و گروهش بابت ساخت ویدیوهای جذاب بندبازی سپاسگزارم.
پینوشت:
از همهی مهرتون و پیامهاتون بابت بندبازی و تولدم از صمیم قلب ممنونم.
برام بسیار زیاد ارزشمند هستند.
❤️😍✌🏻
‘
‘
@nimabank
@bandbazi_official
‘
‘
‘
تاریخ: دوشنبه. بهار چند سال قبل
________________________
نامهی دهم
سلام دکتر جان!
دکتر جان، امروز کلاً حال خوشی ندارم.
نمیدانم چرا، اما من از آن قبیل دخترها نیستم که چند روز در ماه به دلیل تغییرات هورمونی بداخلاق یا زودرنج میشوند. نه، خوشبختانه در روزهای دلدرد و پفکردگی هنوز لبخند بر لبم هست و به طرز شگفتانگیزی تغییری در مهر و محبتم ایجاد نمیشود. اما، گاهی، در روزهای دیگری یأس مرا در بر میگیرد و احساس ناتوانی همراه با اندوهی عمیق بر جانم چیره میشود. امروز از همان روزهاست. ساعت ۱۲ خودم را به زور از تخت کندم و بعد فکر کردم که کاش مجبور به کمکردن وزن نبودم. آنوقت شاید دو پیمانه برنج خیس میکردم و دو عدد ران کامل مرغ را با پیاز فراوان و هویج و زعفران در تابه میگذاشتم تا با شعلهی کم و آبِ خودش مغزپُخت شود. بعد سس مخصوصم را درست میکردم، رویش میریختم و میرفتم سراغ سرخ کردن سیبزمینی. نه از آنها که کارخانه هماندازه بریده و نیمسرخ کرده، نه. دلم میخواست خودم سیبزمینی کثیفِ گلی را زیر آب بشویم و پوستش را بکنم و با چاقویی تیز خوردش کنم و از شنیدن صدای جلز و ولزش در سرخکن لذت ببرم. بعد بروم دوش بگیرم، موهایم را زیبا کنم، رژلب ملایمی بزنم، لباس راحت و قشنگی بپوشم، میز را بچینم و… منتظر بمانم…
بله دکتر جان میدانم که میتوانم همهی این کارها را در وعدهی آزاد ناهار انجام دهم، اما… آخ… دکتر جان… فهمیدید؟ درد، چیز دیگریست.
در ممنوعیتِ دیدار، وعدهی آزادی وجود ندارد.
دلتنگی با سیبزمینی سرخکرده هم آرام نمیشود.
زرشکپلو با مرغ و تهدیگ برشته، بدون دیدنِ برق چشمانش، مزهی دو عدد تخممرغ پخته و کدوی رندهشدهای را میدهد که شما برای ناهار تجویز میکنید.
دکتر جان…
بروم دمنوش گلگاوزبانم را بنوشم.
راستی…
خودکار بیکِ عزیزم پیدا شد.
با احترام
‘
‘
‘
📷 @ahmadreza_shojaei
‘
#نامه #روزنگار
‘
‘
تاریخ: پنجشنبه. بهار چند سال قبل
_________________________
نامهی نهم
سلام دکتر جان!
با خودم قرار گذاشتم فردا صبح ناشتا، روی وزنه بروم.
دلم میخواهد حداقل شش کیلوگرم وزن کم کرده باشم. یعنی توقع زیادی است؟ آخر دکتر جان دختری که هر روز فستفود سفارش میداد و چای و شکلاتش ترک نمیشد، آیا نباید در این دورانِ سالمخواریِ اجباری حداقل شش کیلو لاغر شده باشد؟
نخیر! من به هفتهای نیمکیلو راضی نیستم. اگر به من بود که ترجیح میدادم همان روز اول از شر همهی ده کیلو خلاص شوم.
اما، خودمانیم خوب طاقت آوردم.
دکتر جان با وجود تمام حرفهایی که دربارهی مضرات ماست و سردیِ آن میزنید، من ناهار روزهای فرد را بیشتر از روزهای زوج دوست دارم، چون عاشق ماست هستم. از سنی که حافظهام شروع به ثبت خاطرات کرده غذای محبوبم کته با ماست بوده است؛ طوری که کل کاسهی ماست را روی پلو خالی میکردم و اینقدر هم میزدم تا همهاش به هم بچسبد و شبیه کیک شود. بعد با سر در بشقاب فرو میرفتم تا حین خوردن، بتوانم بدون استفاده از دست روی صورتم سبیل و ریش سفیدی شبیه مال پدربزرگ خلق کنم.
یا برای خوردن ماکارونی آنقدر با ماست کثیفکاری میکردم که مادرم مجبور میشد برایم روزنامه پهن کند و مرا با کاسهی ماست و بشقاب غذا تنها بگذارد؛ نیمساعت بعد که به سراغم میآمد من دختری بودم با لُپ و دهانی نارنجی، نشسته وسط سفرهای که حسابی کثیفش کرده و در ظرفش مقداری رشتهی شُل و حالبههمزن باقی گذاشته است. او هم میخندید و از من و گندکاریام به یادگار عکسی میگرفت.
دکتر جان راستش فکر میکردم برای چندمین وعدهی آزاد ناهار، حتما پیتزا و سیبزمینی سرخکرده سفارش میدهم، اما، انگار حرفهای شما دربارهی آشغال و پُر زیان بودنِ فستفود روی من تاثیر زیادی گذاشته؛ دیشب ناخودآگاه بلند شدم، به آشپزخانه رفتم، لوبیا خیس کردم و از امروز صبح باز به طبخ قورمهسبزی مشغول شدم که تا فردا ناهار روی اجاق قل بزند و بویش خانه را بردارد و حسابی جا بیفتد.
دکتر جان تمامِ وعدههای آزادِ ناهار را قورمهسبزی خوردم! هر هفته!
چند وقت قبل رفته بودم باغ کتاب و از کتابفروشیاش کتاب «قورمهسبزی» ابراهیم رها را خریدم. نویسنده، طنزنویسِ سیاسی است و با نام مستعار مینویسد. انتخاب نام قورمهسبزی هم برای کتابش کاملا هوشمندانه و کنایهآمیز است.
من هم فکر کردم وقتی یک نویسندهی طنز سیاسی اینقدر خوشسلیقه است که نام کتابش را قورمهسبزی میگذارد، حتما باید آن را خرید و خواند.
آیا ممکن است روزی عشق به قورمهسبزی در من بمیرد؟
هرگز.
با احترام
‘
‘
‘
‘
تاریخ: یکشنبه. بهار چند سال قبل
________________________
نامهی هشتم
سلام دکتر جان!
دیروز رفتم شهر کتاب و برای خودم سه عدد خودکار و دو عدد مدادنوکی خریدم. اما متاسفانه خودکارها رواننویس از آب در آمدند! نمیدانم چرا شکل ظاهری رواننویسها هر روز بیشتر شبیه خودکار میشود! به هر حال این نامه را با رواننویس جدیدم مینویسم که هیچ اطمینانی به آن ندارم و میترسم هر لحظه لیوان چای یا آب روی دفتر بریزد و جوهر رواننویس پخش شود و من بعدها نفهمم در این روز بهخصوص خطاب به شما چه نوشته بودم.
از دیروز دویدنِ آهسته را شروع کردم. یک دقیقه دویدن، یک دقیقه راه رفتن به تناوب در طول یک ساعت. از هفتهی بعد میشود دو دقیقه و همینطور هر هفته دقایق را اضافه میکنم تا بتوانم نیمساعت بدون وقفه بدوم. دویدنِ آهسته و شنیدنِ موسیقی مغز مرا از هجوم تصویر خوراکیها و فکرها در امان میدارد. البته خواندن کتاب «از دو که حرف میزنم، از چه حرف میزنم» هاروکی موراکامی هم در این تصمیم بیتاثیر نبود.
در صفحهی ۳۶ کتاب نوشته است:
«حین دویدن به خود میگویم: به رودخانه فکر کن، به ابرها. ولی واقعیت آن است که به هیچچیز فکر نمیکنم. تنها کاری که میکنم، دویدن در آن خلأ مطبوع و ساختهی خود، با آن سکوت اندوهگنانه است. چه باشکوه است آن. دیگران هر چه میخواهند، بگویند. چه اهمیتی دارد.»
دکتر جان آیا میدانستید «ماراتن» نام یک دشت قدیمی در یونان است؟ من نمیدانستم. اصلا داستان ماراتن را نمیدانستم. ولی وقتی «موراکامی» در کتابش شرح داد که چگونه مسافتِ مسیر واقعی ماراتن از شهر آتن تا دشت ماراتن را دویده است، برایم جالب شد. جستجو کردم و چیزهایی دربارهاش خواندم. روایتهای تاریخ، مالامال از ابهام است. جدالِ جذابِ واقعیت و تحریف و خیال.
راستی دکتر جان از روزی که با شما تلفنی حرف زدم و بعد از پافشاری و اصرار فراوانِ من، آویشنِ دلپذیر را جایگزین زیرهی منفور کردید، سالاد روزهای زوج را با ولع میخورم و هیچ طعم مزخرفی زیر زبانم نمیرود. از این بابت از شما سپاسگزارم.
باید بگردم خودکار بیک مشکیام را پیدا کنم.
‘
‘
‘
با احترام
‘
‘
‘
#نامه #روزنگار
‘