Home Actress Mehrave Sharifinia HD Instagram Photos and Wallpapers May 2022 Mehrave Sharifinia Instagram - ' تنها کسی که توی این عکس خوشحاله، منم! احتمالا این عکس بعد از جنگ با تو سرِ تصاحبِ اون بادکنک آبی گرفته شده! طبق معمول من پیروز شده‌ بودم، چون بزرگ‌تر، لوس‌تر و گریه‌کن بودم! امسال که فیلم «گیجگاه» رو دیدم و اسم تو رو توی تیتراژ به عنوان تهیه‌کننده‌‌ خوندم، لبخند بزرگی روی صورتم نشست و بهت افتخار کردم؛ به تو و تلاش شبانه‌روزیت توی همه‌ی این سال‌ها برای به دست‌آوردن این جایگاه. بعد یاد همه‌ی روزهای کودکی و خاطرات پر از شیطنت و لجبازی و جدال‌‌مون افتادم. چقدر اذیتت کردم😂 امیدوارم منو ببخشی. الان که بزرگ شدیم واقعا مثل برادرِ نداشته‌ام دوستت دارم. برای رفاقت، قِدمَت یکی از مهم‌ترین ارزش‌هاست. تولدت مبارک رفیقِ عزیزِ روزهای کودکی و هنوز... ' ' ' @hanifsoroori '

Mehrave Sharifinia Instagram – ‘ تنها کسی که توی این عکس خوشحاله، منم! احتمالا این عکس بعد از جنگ با تو سرِ تصاحبِ اون بادکنک آبی گرفته شده! طبق معمول من پیروز شده‌ بودم، چون بزرگ‌تر، لوس‌تر و گریه‌کن بودم! امسال که فیلم «گیجگاه» رو دیدم و اسم تو رو توی تیتراژ به عنوان تهیه‌کننده‌‌ خوندم، لبخند بزرگی روی صورتم نشست و بهت افتخار کردم؛ به تو و تلاش شبانه‌روزیت توی همه‌ی این سال‌ها برای به دست‌آوردن این جایگاه. بعد یاد همه‌ی روزهای کودکی و خاطرات پر از شیطنت و لجبازی و جدال‌‌مون افتادم. چقدر اذیتت کردم😂 امیدوارم منو ببخشی. الان که بزرگ شدیم واقعا مثل برادرِ نداشته‌ام دوستت دارم. برای رفاقت، قِدمَت یکی از مهم‌ترین ارزش‌هاست. تولدت مبارک رفیقِ عزیزِ روزهای کودکی و هنوز… ‘ ‘ ‘ @hanifsoroori ‘

Mehrave Sharifinia Instagram - ' تنها کسی که توی این عکس خوشحاله، منم! احتمالا این عکس بعد از جنگ با تو سرِ تصاحبِ اون بادکنک آبی گرفته شده! طبق معمول من پیروز شده‌ بودم، چون بزرگ‌تر، لوس‌تر و گریه‌کن بودم! امسال که فیلم «گیجگاه» رو دیدم و اسم تو رو توی تیتراژ به عنوان تهیه‌کننده‌‌ خوندم، لبخند بزرگی روی صورتم نشست و بهت افتخار کردم؛ به تو و تلاش شبانه‌روزیت توی همه‌ی این سال‌ها برای به دست‌آوردن این جایگاه. بعد یاد همه‌ی روزهای کودکی و خاطرات پر از شیطنت و لجبازی و جدال‌‌مون افتادم. چقدر اذیتت کردم😂 امیدوارم منو ببخشی. الان که بزرگ شدیم واقعا مثل برادرِ نداشته‌ام دوستت دارم. برای رفاقت، قِدمَت یکی از مهم‌ترین ارزش‌هاست. تولدت مبارک رفیقِ عزیزِ روزهای کودکی و هنوز... ' ' ' @hanifsoroori '

Mehrave Sharifinia Instagram – ‘
تنها کسی که توی این عکس خوشحاله، منم!
احتمالا این عکس بعد از جنگ با تو سرِ تصاحبِ اون بادکنک آبی گرفته شده!
طبق معمول من پیروز شده‌ بودم، چون بزرگ‌تر، لوس‌تر و گریه‌کن بودم!

امسال که فیلم «گیجگاه» رو دیدم و اسم تو رو توی تیتراژ به عنوان تهیه‌کننده‌‌ خوندم، لبخند بزرگی روی صورتم نشست و بهت افتخار کردم؛ به تو و تلاش شبانه‌روزیت توی همه‌ی این سال‌ها برای به دست‌آوردن این جایگاه.
بعد یاد همه‌ی روزهای کودکی و خاطرات پر از شیطنت و لجبازی و جدال‌‌مون افتادم. چقدر اذیتت کردم😂 امیدوارم منو ببخشی.
الان که بزرگ شدیم واقعا مثل برادرِ نداشته‌ام دوستت دارم.

برای رفاقت، قِدمَت یکی از مهم‌ترین ارزش‌هاست.

تولدت مبارک رفیقِ عزیزِ روزهای کودکی و هنوز…



@hanifsoroori
‘ | Posted on 04/May/2021 20:46:51

Mehrave Sharifinia Instagram – ‘
تاریخ: جمعه. بهار چند سال قبل
_______________________

نامه‌ی دوازدهم

سلام دکتر جان!

باید بگویم که رژیم و پرهیز غذایی و این قبیل چیزها، آن‌قدر ارزش ندارند که جواب تلفن من را ندهید. اگر ایران بودید خودم برای شما زولبیا و بامیه می‌خریدم، می‌آوردم مطب‌تان تا هم از من دلگیر نباشید و هم بفهمید چقدر خوشمزه‌ است.
البته شاید هم دلیل پاسخ ندادن‌تان درگیریِ شغلی باشد.
حالا فردا باز تماس می‌گیرم.

دکتر جان راستش من این مدت خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که برای رضایت داشتن از زندگی، چند کیلو بیشتر یا کمتر خیلی هم فرقی نمی‌کند.

در زندگیِ من روزهایی بوده است که ۵۵ کیلو بودم، از میرداماد تا تجریش پیاده راه رفتم و در طولِ مسیر، های‌های گریستم و آرزو کردم هنگام عبور از خیابان ماشینی مرا زیر بگیرد، تا صبحِ فردا را نبینم.
روزهای دیگری از زندگی‌ام، اما،
با ۶۸ کیلو وزن _شاید هم بیشتر_ سرخ‌ شدنِ بی‌امان قلبم مرا به عاشق شدن وا‌داشت. آن‌روزها انگار به سبُکی یک تکه ابر در آسمان می‌رقصیدم و می‌خندیدم و دلم غنج می‌رفت وقتی با صدای پرصلابتِ رنج‌کشیده‌اش نامه‌ی جدیدی را که برایم نوشته بود ‌می‌خواند که همیشه با قسمتی از عاشقانه‌های محبوبم آغاز می‌شد:
“با درودی به خانه می‌آیی و
با بدرودی
خانه را ترک می‌گویی.
ای سازنده!
لحظه‌ی عمر من
به جز فاصله‌ی میانِ این درود و بدرود نیست…”۱
آه، دکترجان! زیبا نیست؟
وقتی حضورت سازنده‌ی لحظه‌ی عمر کسی باشد که دوستش داری، دیگر چه فرقی می‌کند نان صبحانه‌ات سنگک باشد یا بربری؟

یا وقتی اول نامه‌اش برایت بنویسد:
“هان ای عقاب عشق!
از اوج قله‌های مه‌آلود دوردست
پرواز کن به دشتِ غم‌انگیزِ عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی‌برد…!”۲
آیا به جز رها شدن در شوقِ آن لحظه‌ی ناب، باید به چیز دیگری اندیشید؟ مثلا به این‌که وای من نمی‌توانم شلوار سفید بپوشم چون چاق‌تر نشانم می‌دهد؟ حالا گیریم هم که این شعرها، همه، احساساتِ غلو شده‌ای باشد که با حقیقتِ زندگی زمین تا آسمان فرق دارد. چه اهمیتی دارد؟ مهم همان لحظه‌‌ای‌ است که انسان سبک می‌شود و مثل تکه‌ابری سفید در آسمان آبی می‌رقصد و به رنگ شلوارش فکر نمی‌کند.

کاش اول همه‌ی نامه‌هایم برای شما شعری نوشته بودم.

با احترام
‘
‘
‘
#نامه #روزنگار 
‘
‘
‘
‘
۱.احمد شاملو
۲.فریدون مشیری
‘
📷 & 💄: @reyhan_adel_nezhad 
‘
Mehrave Sharifinia Instagram – ‘
تاریخ: سه‌شنبه. بهار چند سال قبل
_________________________

نامه‌ی یازدهم

دکتر جان چقدر غر می‌زنید!
زیره دوست ندارم که ندارم!
بالاخره ذائقه‌ی آدم‌ها با هم فرق دارد.
بله، معلوم است که دلم می‌خواهد سریع لاغر بشوم ولی نباید مرا شکنجه بدهید که! همین‌که این همه روز سمت فست‌فود نرفتم باید خدا را شکر کنید.
شما اصلا حال مرا درک نمی‌کنید.
خوردن اندکی زولبیا و بامیه که ترس ندارد! اصلا به آن مضری که شما فکر می‌کنید نیست.
همه‌اش یک شب است دکتر!
من احتیاج دارم یک روز روزه بگیرم، برای افطار بروم منزل عمه‌ام تا برایم کتلت بپزد و چایم را با زولبیا و بامیه بخورم. همین.
قول می‌دهم هیچ خللی در رژیمم ایجاد نشود چون آن‌قدر آن‌ها را با عشق خواهم خورد که همه‌اش تبدیل به انرژی مثبت در وجودم می‌شود و حتی یک گرمش هم چربی نخواهد شد.
دکتر جان اصلا نباید از شما اجازه می‌گرفتم. باید می‌رفتم، می‌خوردم، می‌آمدم و می‌گفتم که بله بنده یک شب رژیمم را شکستم؛ آن‌وقت شما مجبور بودید با من سازش کنید و مثل الان نمی‌توانستید به من زور بگویید.
دکتر جان فیلم «انجمن شاعران مرده» را باید ببینید. اگر ببینید دیگر این‌قدر سخت‌گیری نمی‌کنید. دم را غنیمت می‌شمارید و به من می‌گویید برو یک شب حالش را ببر ولی دوباره از فردا با انرژی کامل به تعهدت وفا کن.
اصلا آدم را از صداقت‌داشتن پشیمان می‌کنید.
من تمامِ افطارهای همه‌ی ماه‌رمضان‌های عمرم چه روزه بودم چه روزه نبودم تا آن‌جا که در توان داشتم زولبیا و بامیه خوردم.
نخیر دکتر جان این اضافه وزن مربوط به فست‌فود است، ربطی به ماه رمضان سال‌های قبل ندارد.

دکتر جان این نیاز روح من است.
کاری نکنید کلا قید رژیم را بزنم و همه چیز را رها کنم!
یک شب است دیگر! چقدر بدقلقید!
نباید به دختری که پنج کیلو و ششصد گرم وزن کم کرده جایزه داد؟
دکتر جان تا هدف نهایی فقط چهار کیلو و چهارصد گرم باقی مانده!
دکتر این‌همه سخت‌گیری فقط به خاطر حذف آن زیره‌ی موذی است؟
چقدر کینه‌ای هستید!
نخیر من لجباز نیستم. مگر شما ساقه‌طلایی محبوبم را از من دریغ کردید من لجبازی کردم؟
من فقط از زیره متنفرم.

دکتر جان وقتی رابین ویلیامز، بازیگرِ نقشِ معلم رویاییِ «انجمن شاعران مرده» با آن دیالوگ‌های تاثیر‌گذار و بازی درخشان و بسیار باورپذیرش، تصمیم می‌گیرد به زندگیِ واقعیِ خودش خاتمه دهد، یعنی همه چیز در این جهان امکان‌پذیر است.

دکتر چرا حرف مرا گوش نمی‌دهید؟ 
دکترررررررررر…

با احترام و عصبانیت شدید
متمایل به قهر
‘
‘
‘
#نامه #روزنگار 
‘

Check out the latest gallery of Mehrave Sharifinia