•
چند روزی میشه که مُدام به این جمله «آرتور شوپنهاور» فکر میکنم، که میگه: «انسان مُـخـتـار است به خواستههایش جامهی عمل بپوشاند؛امّا تـقـدیـر است که آن خواستههارا انـتـخـاب میکند.»
دُرسته که این جمله میتونه خیلی تـلخ باشه اما من وقتی بهش فکر میکنم، آروم میشم…دوباره و دوباره بهم یادآوری میشه که نیازی نیست خودمو درگیرِ مُعادلاتِ بیحاصلِ این دنیا کنم چون هرچیزی، به وقتش و در زمـان و مـکـان دُرست اتفاق میفته…🌱✨
•
🤍
•
🤍
•
🕶🤫
•
همین نقطه از جهان و این آرامشِ خونه،
کنارِ گُـلهایی که هرروز با عشق بهشون رسیدگی میکنم…
همینجا که هرساعت از شبانهروز وقتی به بالای سرم نگاه میکنم، خُـدارو از همیـشه نزدیـکتر میبینم…
همینجـا که هم تو شـادترین لحظات زندگیم و هم هروقتی که از جهان خستهام،فارغ از دنیـا میشینم، سرمو بالا میگیرم و حس میکنم اگر دستمو دراز کنم خورشید و ماه تو دستامن…
همینجا که هروقت به روبروم نگاه میکنم تمامِ شهری رو میبینم که تو هر گوشهاش برام پُر از خاطرهست…
پناهِ امنِ منه تو این دنیایِ شلوغ…
جهانِ کوچکِ منه پُـر از رهایی و سکوت و آرامش…🤍🌱
•
هـیـچ ابرِ سیـاهی، حـریـفِ آفـتـاب نمیشه…✌🏻☀️
•
هـیـچ ابرِ سیـاهی، حـریـفِ آفـتـاب نمیشه…✌🏻☀️
•
هـیـچ ابرِ سیـاهی، حـریـفِ آفـتـاب نمیشه…✌🏻☀️
•
•
خُداحـافظ هـوشنـگِ ابتـهاج…
خُـداحافظ سـایه جان…
اُمیدوارم اگـر در زمـانِ سالـخوردگی از مـا هـم پـُرسـیدند:« اگـر زمـان به عـقب بـرمیگشت کـدام تصـمیم را عوض میکردید؟ » بتوانیم با همـین آرامِـش و آسودگـیِ خـاطر بگوییم:«همـین مَـسیـر را میآمـدم…»
•
بمـاند به یـادگار از نـیمه شـبِ ۱۹اُمِ مُرداد ۱۴۰۱ که این خبـرِ تـلخ را شـنیدم…گـنجیـنه بـُزرگی را از دست دادیم…
روحشان شـاد…
•
( امیر هوشنگ ابتهاج متخلص به سایه
شاعر و پژوهشگرِ نـامـدارِ ایـرانی
۶ اسفند ۱۳۰۶ در رشت متولد و ۱۹ مرداد ۱۴۰۱ در سن ۹۴ سالگی در آلمان در گُذشت. )
•
اسـرار اَزَل را نه تو دانی و نه من،
وین حرفِ معمّا نه تو خوانی و نه من؛
هست از پس پرده گفتوگوی من و تو،
چون پـرده برافتد، نه تو مانی و نه من.
|خیـام|
•
نـگـاه کُـن که غـم درونِ دیدهام
چگونه قطره قطره آب میشود
چگونه سایهٔ سیاه سرکشم
اسیرِ دستِ آفتاب میشود
…
نـگـاه کُـن که مـن کُـجـا رسـیدهام
به کـهکـشـان،به بـیـکـران،به جـاودان
…
•
| فروغِ فرخـزاد( تولدی دیگر/آفتاب میشود) |
•
آنکه میپنداشت فرزند خداست، فقط در آخرین لحظه دچار تردید شد. مسیح،نه بر فراز کوه، بلکه روی صلیب حقیقتاً تردید کرد.
شک ندارم که عیسی بر صلیب به سرنوشت انسانهای بینام و نشان رشک برده و اگر میتوانست به پنهانترین گوشههای دنیا میگریخت، جایی که هیچکس از او طلب امید و رستگاری نکند…!
| برقلههای ناامیدی_ امیل چوران |
•
یک لیوان چای میریزم، موزیک مورد علاقمو Play میکنم،میشینم و به شهر از دور نگاه میکنم…
حس میکنم تنها ناخدایِ سیاره کوچکِ خودمم…
به خودم فکر میکنم که نشستهام وسطِ زندگی،صـبور،امـیدوار،خسـته و البته ادامهدهنده…
فکر میکنم که چقدر شهر از این فاصله زیباست،چقدر همهچی از دور قشنگتره…🌃✨
۳/تـیر/۱۴۰۱
•
🎵: Forever for Now by LP
🎥: recorded by Me
⏱: 3 Am
•
تنها بازمانده یک کشتیِ شكسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد؛ با بیقراری به درگاه خداوند دعا میکرد تا او را نجات بخشد…
ساعتها به اقیانوس چشم میدوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمیآمد… سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبهای کوچک خارج از ساحل بسازد تا از خود و وسایلِ اندکش بهتر محافظت نماید؛ روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود…
اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟» صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک میشد از خواب برخاست،کشتی میآمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور بعد از اینهمه مدت متوجه شدید که من اینجا هستم؟» آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم…! »
•
🎵 : Zetuni Zar by Arto Tunçboyaciyan
🎥 : recorded by Me
•
•
«آسمان»
تماشایِ این گستره عجـیـب،پـهـنـاور و پُـر از رمـز و راز از زیـبـاتـرین لحظاتِ زندگیِ منه…
هرزمـانی که لـحـظهها بهم فرصـت بدن، هر زمـانی که بتونم از هـیـاهـویِ زمـیـن فـاصـله بگیرم؛ از زندگی دست میکشم و فقط به تماشایِ این گستره دستنیافتنی خیره میشم…
ببین! پُر از نشونهست، پُر از حرف، پُر از حس،پُر از قصه…
هروقت روحم خسته میشه، هروقت زمین برام غیرِ قابل تحمل میشه؛ سرمرو بالا میگیرم و به آسمون، تماشاش و غرق شدنِ در اون، پـنـاه میبرم…
مدت زیادی میشه که هرکُجایِ این کُره خاکـی باشم؛ هروقت ببینم حالِ آسمون غریبه، ازش فیلم و عکس میگیرم…این قابها بعضیهاش قدیمیتر و بعضیهاش جدیدترن…از ساعتهایِ مختلفِ زمین و در جغرافیاهایِ متفاوت…امّا همهاش برام پُـر از حرف،نشونه،زیبایی و شکوهه…نباید این صفحه از این لذّتِ بزرگم، خالی میموند…
و چقدر زیبا گفت«فروغ»:
من
در جستجوی قطعهای از آسمان پهناور هستم
که از تراکم اندیشههای پست تهی باشد…
شاید منم اون بالا دنبالِ چیزی میگردم که ایمان دارم زمین ازش محرومه…
•
•
«آسمان»
تماشایِ این گستره عجـیـب،پـهـنـاور و پُـر از رمـز و راز از زیـبـاتـرین لحظاتِ زندگیِ منه…
هرزمـانی که لـحـظهها بهم فرصـت بدن، هر زمـانی که بتونم از هـیـاهـویِ زمـیـن فـاصـله بگیرم؛ از زندگی دست میکشم و فقط به تماشایِ این گستره دستنیافتنی خیره میشم…
ببین! پُر از نشونهست، پُر از حرف، پُر از حس،پُر از قصه…
هروقت روحم خسته میشه، هروقت زمین برام غیرِ قابل تحمل میشه؛ سرمرو بالا میگیرم و به آسمون، تماشاش و غرق شدنِ در اون، پـنـاه میبرم…
مدت زیادی میشه که هرکُجایِ این کُره خاکـی باشم؛ هروقت ببینم حالِ آسمون غریبه، ازش فیلم و عکس میگیرم…این قابها بعضیهاش قدیمیتر و بعضیهاش جدیدترن…از ساعتهایِ مختلفِ زمین و در جغرافیاهایِ متفاوت…امّا همهاش برام پُـر از حرف،نشونه،زیبایی و شکوهه…نباید این صفحه از این لذّتِ بزرگم، خالی میموند…
و چقدر زیبا گفت«فروغ»:
من
در جستجوی قطعهای از آسمان پهناور هستم
که از تراکم اندیشههای پست تهی باشد…
شاید منم اون بالا دنبالِ چیزی میگردم که ایمان دارم زمین ازش محرومه…
•
•
«آسمان»
تماشایِ این گستره عجـیـب،پـهـنـاور و پُـر از رمـز و راز از زیـبـاتـرین لحظاتِ زندگیِ منه…
هرزمـانی که لـحـظهها بهم فرصـت بدن، هر زمـانی که بتونم از هـیـاهـویِ زمـیـن فـاصـله بگیرم؛ از زندگی دست میکشم و فقط به تماشایِ این گستره دستنیافتنی خیره میشم…
ببین! پُر از نشونهست، پُر از حرف، پُر از حس،پُر از قصه…
هروقت روحم خسته میشه، هروقت زمین برام غیرِ قابل تحمل میشه؛ سرمرو بالا میگیرم و به آسمون، تماشاش و غرق شدنِ در اون، پـنـاه میبرم…
مدت زیادی میشه که هرکُجایِ این کُره خاکـی باشم؛ هروقت ببینم حالِ آسمون غریبه، ازش فیلم و عکس میگیرم…این قابها بعضیهاش قدیمیتر و بعضیهاش جدیدترن…از ساعتهایِ مختلفِ زمین و در جغرافیاهایِ متفاوت…امّا همهاش برام پُـر از حرف،نشونه،زیبایی و شکوهه…نباید این صفحه از این لذّتِ بزرگم، خالی میموند…
و چقدر زیبا گفت«فروغ»:
من
در جستجوی قطعهای از آسمان پهناور هستم
که از تراکم اندیشههای پست تهی باشد…
شاید منم اون بالا دنبالِ چیزی میگردم که ایمان دارم زمین ازش محرومه…
•
•
«آسمان»
تماشایِ این گستره عجـیـب،پـهـنـاور و پُـر از رمـز و راز از زیـبـاتـرین لحظاتِ زندگیِ منه…
هرزمـانی که لـحـظهها بهم فرصـت بدن، هر زمـانی که بتونم از هـیـاهـویِ زمـیـن فـاصـله بگیرم؛ از زندگی دست میکشم و فقط به تماشایِ این گستره دستنیافتنی خیره میشم…
ببین! پُر از نشونهست، پُر از حرف، پُر از حس،پُر از قصه…
هروقت روحم خسته میشه، هروقت زمین برام غیرِ قابل تحمل میشه؛ سرمرو بالا میگیرم و به آسمون، تماشاش و غرق شدنِ در اون، پـنـاه میبرم…
مدت زیادی میشه که هرکُجایِ این کُره خاکـی باشم؛ هروقت ببینم حالِ آسمون غریبه، ازش فیلم و عکس میگیرم…این قابها بعضیهاش قدیمیتر و بعضیهاش جدیدترن…از ساعتهایِ مختلفِ زمین و در جغرافیاهایِ متفاوت…امّا همهاش برام پُـر از حرف،نشونه،زیبایی و شکوهه…نباید این صفحه از این لذّتِ بزرگم، خالی میموند…
و چقدر زیبا گفت«فروغ»:
من
در جستجوی قطعهای از آسمان پهناور هستم
که از تراکم اندیشههای پست تهی باشد…
شاید منم اون بالا دنبالِ چیزی میگردم که ایمان دارم زمین ازش محرومه…
•
•
«آسمان»
تماشایِ این گستره عجـیـب،پـهـنـاور و پُـر از رمـز و راز از زیـبـاتـرین لحظاتِ زندگیِ منه…
هرزمـانی که لـحـظهها بهم فرصـت بدن، هر زمـانی که بتونم از هـیـاهـویِ زمـیـن فـاصـله بگیرم؛ از زندگی دست میکشم و فقط به تماشایِ این گستره دستنیافتنی خیره میشم…
ببین! پُر از نشونهست، پُر از حرف، پُر از حس،پُر از قصه…
هروقت روحم خسته میشه، هروقت زمین برام غیرِ قابل تحمل میشه؛ سرمرو بالا میگیرم و به آسمون، تماشاش و غرق شدنِ در اون، پـنـاه میبرم…
مدت زیادی میشه که هرکُجایِ این کُره خاکـی باشم؛ هروقت ببینم حالِ آسمون غریبه، ازش فیلم و عکس میگیرم…این قابها بعضیهاش قدیمیتر و بعضیهاش جدیدترن…از ساعتهایِ مختلفِ زمین و در جغرافیاهایِ متفاوت…امّا همهاش برام پُـر از حرف،نشونه،زیبایی و شکوهه…نباید این صفحه از این لذّتِ بزرگم، خالی میموند…
و چقدر زیبا گفت«فروغ»:
من
در جستجوی قطعهای از آسمان پهناور هستم
که از تراکم اندیشههای پست تهی باشد…
شاید منم اون بالا دنبالِ چیزی میگردم که ایمان دارم زمین ازش محرومه…
•
•
«آسمان»
تماشایِ این گستره عجـیـب،پـهـنـاور و پُـر از رمـز و راز از زیـبـاتـرین لحظاتِ زندگیِ منه…
هرزمـانی که لـحـظهها بهم فرصـت بدن، هر زمـانی که بتونم از هـیـاهـویِ زمـیـن فـاصـله بگیرم؛ از زندگی دست میکشم و فقط به تماشایِ این گستره دستنیافتنی خیره میشم…
ببین! پُر از نشونهست، پُر از حرف، پُر از حس،پُر از قصه…
هروقت روحم خسته میشه، هروقت زمین برام غیرِ قابل تحمل میشه؛ سرمرو بالا میگیرم و به آسمون، تماشاش و غرق شدنِ در اون، پـنـاه میبرم…
مدت زیادی میشه که هرکُجایِ این کُره خاکـی باشم؛ هروقت ببینم حالِ آسمون غریبه، ازش فیلم و عکس میگیرم…این قابها بعضیهاش قدیمیتر و بعضیهاش جدیدترن…از ساعتهایِ مختلفِ زمین و در جغرافیاهایِ متفاوت…امّا همهاش برام پُـر از حرف،نشونه،زیبایی و شکوهه…نباید این صفحه از این لذّتِ بزرگم، خالی میموند…
و چقدر زیبا گفت«فروغ»:
من
در جستجوی قطعهای از آسمان پهناور هستم
که از تراکم اندیشههای پست تهی باشد…
شاید منم اون بالا دنبالِ چیزی میگردم که ایمان دارم زمین ازش محرومه…
•
•
«آسمان»
تماشایِ این گستره عجـیـب،پـهـنـاور و پُـر از رمـز و راز از زیـبـاتـرین لحظاتِ زندگیِ منه…
هرزمـانی که لـحـظهها بهم فرصـت بدن، هر زمـانی که بتونم از هـیـاهـویِ زمـیـن فـاصـله بگیرم؛ از زندگی دست میکشم و فقط به تماشایِ این گستره دستنیافتنی خیره میشم…
ببین! پُر از نشونهست، پُر از حرف، پُر از حس،پُر از قصه…
هروقت روحم خسته میشه، هروقت زمین برام غیرِ قابل تحمل میشه؛ سرمرو بالا میگیرم و به آسمون، تماشاش و غرق شدنِ در اون، پـنـاه میبرم…
مدت زیادی میشه که هرکُجایِ این کُره خاکـی باشم؛ هروقت ببینم حالِ آسمون غریبه، ازش فیلم و عکس میگیرم…این قابها بعضیهاش قدیمیتر و بعضیهاش جدیدترن…از ساعتهایِ مختلفِ زمین و در جغرافیاهایِ متفاوت…امّا همهاش برام پُـر از حرف،نشونه،زیبایی و شکوهه…نباید این صفحه از این لذّتِ بزرگم، خالی میموند…
و چقدر زیبا گفت«فروغ»:
من
در جستجوی قطعهای از آسمان پهناور هستم
که از تراکم اندیشههای پست تهی باشد…
شاید منم اون بالا دنبالِ چیزی میگردم که ایمان دارم زمین ازش محرومه…
•
•
«آسمان»
تماشایِ این گستره عجـیـب،پـهـنـاور و پُـر از رمـز و راز از زیـبـاتـرین لحظاتِ زندگیِ منه…
هرزمـانی که لـحـظهها بهم فرصـت بدن، هر زمـانی که بتونم از هـیـاهـویِ زمـیـن فـاصـله بگیرم؛ از زندگی دست میکشم و فقط به تماشایِ این گستره دستنیافتنی خیره میشم…
ببین! پُر از نشونهست، پُر از حرف، پُر از حس،پُر از قصه…
هروقت روحم خسته میشه، هروقت زمین برام غیرِ قابل تحمل میشه؛ سرمرو بالا میگیرم و به آسمون، تماشاش و غرق شدنِ در اون، پـنـاه میبرم…
مدت زیادی میشه که هرکُجایِ این کُره خاکـی باشم؛ هروقت ببینم حالِ آسمون غریبه، ازش فیلم و عکس میگیرم…این قابها بعضیهاش قدیمیتر و بعضیهاش جدیدترن…از ساعتهایِ مختلفِ زمین و در جغرافیاهایِ متفاوت…امّا همهاش برام پُـر از حرف،نشونه،زیبایی و شکوهه…نباید این صفحه از این لذّتِ بزرگم، خالی میموند…
و چقدر زیبا گفت«فروغ»:
من
در جستجوی قطعهای از آسمان پهناور هستم
که از تراکم اندیشههای پست تهی باشد…
شاید منم اون بالا دنبالِ چیزی میگردم که ایمان دارم زمین ازش محرومه…
•
•
عـزیزم…
به تو فکر میکنم،به تو که همچون پیچکی ظریف به دورم پیچیده شدهای…
به تو که همیـشه در دُرستترین زمان ممکن دوباره و دوباره حضورت را به من ثابت کردی…
گویی همیـشه شکستگیهایِ بُزرگ با دوباره ظاهر شدنِ تو ارتباط دارند…
به تو فکر میکنم،به تو که دوباره قلبم را سـبز کردی و به یادم آوردی که همیـشه هستی،فقط کافیست بهیاد بیاورم که چه مسـیری را باهم آمدیم…
کافیست خاطراتم را مرور کنم، شکستها و موفقیتهایم را،تو همیشه آنجایی…نـرم،ظـریف اما قدرتمنـد و سخـاوتمند…
به تو فکر میکنم، و میبینم به تو فکر کردن عجـب لذتی دارد…
میدانم روزی نخواهی بود و نیستی و نیستم…
اما از تو ممنـونم که به من کمک کردی دردهایم معنایی روشن و سبز پیدا کنند… از تو ممنونم که درونم هستی… حال امروزم را مدیون تو هستم…
ممنونِ «قدرتِ درونیام»…
•
( وقتی برایِ اولین بار این صورتک را در دستانم گرفتم،رویاروییِ عجیبی بود…خودم در دستانِ خودم بودم…ترکیبی از هیجان،اضطراب و ذوق…)
•
یا امیر المومنین روحی فداک
آسمان را دفن کردی زیر خاک…
این جمعِ کوچک که ماه هاست با نام مهرِ شادی کنار هم ایستاده، برای گسترش مِهر،برای اندکی شادی ،به پشتوانه حضور شما و دلگرمیتان آغازگرِ حرکتِ دیگری شد…
این بار قربان تا غدیر بهانه ی ما شد،
که با وجودِ دست های پر از مهر شما دنیایی به وسعتِ یک لبخند و کورسویی به روشناییِ یک شمع در زندگیِ هم نوعی بتابانیم…
#مهرِ_شادی
#نیکوکاری
#شادی_مختاری
( لازم دونستم که بازهم برایِ تشکر و قدردانی از تمامِ مهر و لطفتون به من، این پست رو به اشتراک بگذارم تا ویژه از نیکوکاریهایی که طی یک سال گذشته به مناسبت هایِ مختلف با عنوانِ «مهرِ شادی» به انجام رسانیدهاید، تشکر کنم🙏🏻❤️
اگر این ریاست، آری ما ریاکارترینیم و ترجیح میدهیم با تمامِ توان و در حدِ محدوده اثرگذاری خودمان فرهنگ نیکوکاری را به ویژه در این روزها که شرایطِ معیشتی برای بسیاری از هموطنانمان سخت و طاقتفرسا شده،اشاعه دهیم.
علییارتان…❤️)