Maryam Boubani Instagram – #زن آرام باریکه ی بین دیوار وشمشادهاراطی کرد،باخودش گفت اون پادری طوسی رو می خرم خیلی نرم وقشنگ بود، رسیدبه نانوایی سه نفر توی صف بودند،شدنفرچهارم، یک نفرتوی صف اونطرف که صف یکی، یعنی یک نان ،با خانمی اینطرف توی صف چندتایی بحث میکردند زن آشفته بود ،گفت به خدا می زنند داغونمون میکنند شوخی که نیست جنگه! آقای روبرویی جواب داد چه کارکنیم ما همین الان هم داغونیم ، بحث هی داغتر می شد،زن باخودش گفت یعنی چی میشه ، ورفت تا میدان راه آهن اهوازو روزی که هواپیماهای عراقی بمبارانش کردند یکدفعه تنش لرزید یاد اون همه مردم که کشته شدند،یادِ آژیر آمبولانسها یادِآژیر خطر وغرش هواپیماها یادِاون صدای لعنتی که میگفت: آژیری که هم اکنون می شنوید،نانوا فریاد زد خانوم چندتا؟ به خودش اومد گفت ببخشید دوتا ،بعد فکر کردممکنه جنگ بشه ،باعجله گفت نه پنج تا ، داشت برمیگشت خونه ،پنج تا نان روی دستش سنگینی میکرد ، باخودش فکرکرد پادری رو نمی خرم، اصلاً معلوم نیست دری برامون بذارن، دوباره آوارگی شروع میشه،اصلاً بیخود پنج تا نون خریدم، به صورت آدمهایی که از روبرو می آمدندنگاه می کرد انگارمیخواست یک چهره آشنا پیدا کنه تا بهش آرامش بده، همه انگار تو دنیای خودشون مشغول بودند، یه گربه سیاه کنار باغچه داشت بچه شو لیس میزد، آفتاب وابر بازی نور وسایه راه انداخته بودند، فکرکرد چقدر برگ درختها سبز وشفاف شدند، چشمش افتاد به باغبون ،دوتااز نانها رو تا زد دادبه باغبون ، مرد گفت خدا برکت پس خودتون ؟زن گفت خلوت بود اضافه گرفتم قسمت شما بود . کلید انداخت دررو باز کرد ، سفره پارچه ای رو باز کرد روی میزنانهارو گذاشت توی سفره ، برگشت توی آئینه به خودش نگاه کرد، لبخند زد، یادش افتاد روزی که جنگ تموم شد، چقدرگریه کرده بود ، برای همه کسانی که نبودند تاپایان جنگ رو ببینند، و باخودش فکرکرد راستی کی جنگ تموم شد؟ اصلاً جنگ مگه تموم میشه؟ برگشت سراغ سفره نان، زیرلب گفت : عصر میرم پادری رو….بقیه حرفش توگریه گم شد. به همین سادگی.
عکس: زنده یاد مرتضی پورصمدی | Posted on 23/Apr/2024 03:04:17