Mohammad Reza Zhaleh Top 100 Instagram Photos and Posts

Related Posts

Share This Post

Most liked photo of Mohammad Reza Zhaleh with over 239.2K likes is the following photo

Most liked Instagram photo of Mohammad Reza Zhaleh
We have around 101 most liked photos of Mohammad Reza Zhaleh with the thumbnails listed below. Click on any of them to view the full image along with its caption, like count, and a button to download the photo.

Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
قدر بدونیم لطفاً
.
«محمدرضا ژاله»
💋
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
«عنوان اش با شما...»
.
اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد 
با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم 
البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
.
(با احترام فراوان به تاکسیرانان گرامی)
🌹
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
بلوغ سیاسی
نویسنده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
باشرکت:
ارسلان قاسمی
@arsalanghasemi1995 
ویدئو:
ونداد عبدالرحیمی
@v.graphics 
با سپاس از:
علیرضا چالوک
میثم مقدم
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
نویسنده ‌و طراح:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh
——————
موزیک‌ پایانی:
صد سال عشق
علی صدیقی
@alisedighi
——————
ویدئو:
ونداد عبدالرحیمی
@v.graphics
——————
ترجمه:
امید فتحی
@mrfathi.official
——————
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
#علی_صدیقی
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
نویسنده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
موزیک‌پایانی:
علی صدیقی
@alisedighi 
ویدئو:
@radismedia 
#محمدرضاژاله 
#علی_صدیقی
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
آدما چقدر میتونن عوض بشن...
—————
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
—————
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله 
#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
the writer:
‎نویسنده:
‎محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh
—————-
‎باشرکت:
‎حسین سلیمانی
@hosseinsoleimani
—————-
‎مجری طرح:
محمود پور محمود
@mpm_club
—————-
‎ویدئو:
سمیر راد
@radismedia
—————-
‎صدا:
حسین منصف
@hoseinmonsef
—————-
‎ترجمه:
امید فتحی
@mrfathi.official
—————-
باتشکر:
علی تاریمی
@alitarimii
—————-
‎#حسین_سلیمانی ‎#محمدرضاژاله
#mohammadrezazhaleh
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
«دوستامون...»
.
اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد 
با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم 
البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
﴿از قانون برای قانون﴾
—————-
‎محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
——————
‎ویدئو:
‎ونداد عبدالرحیمی
@v.graphics 
——————
‎ترجمه:
‎امید فتحی
@mrfathi.official 
——————
‎#محمدرضاژاله
‎#محمدرضا_ژاله
‎#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
«چرخ گردون...»
.
اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد 
با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم 
البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
‎نویسنده:
‎محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
—————
‎منتخبی از کتاب «اعترافات نبودنت»که بزودی وارد فاز ویراستاری و چاپ خواهدشد
—————
‎ویدئو:
‎ونداد عبدالرحیمی
@v.graphics 
—————
‎مترجم:
‎امید فتحی
@mrfathi.official
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
نویسنده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
«سراب دلتنگی»
.
کپشن همون همیشگی
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
‏@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
درون من
—————-
‎نویسنده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
——————
‎ویدئو:
‎ونداد عبدالرحیمی
@v.graphics 
——————
‎ترجمه:
‎امید فتحی
@mrfathi.official 
——————
همراهان گرامی جهت دسترسی آسان به ویدئو ها لطفاً به کانال تلگرام بنده مراجعه کنید

https://t.me/zhalehism

—————-
‎#محمدرضاژاله
‎#محمدرضا_ژاله
‎#محمد_رضا_ژاله 
#mohammadrezazhaleh
#mr_zhaleh
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
نویسنده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
گاهی به اصالت خودمان بدهکاریم
اصالتی که بی هیچ انتخابی، مُهری بر تائیدِ تحکیم جبر جغرافیایی میزند جبری که ثمرهٔ نژاد و عقیده را به همراه دارد 
قبل از این که پا در عرصه وجود بگذاریم
هیچ یک انتخاب نکرده ایم
با کدام کشور 
با کدام نژاد
با کدام دین 
زیستن را آغاز کنیم 
اما آنچه اختیار تام برای زیست گاه فکریِ منِ کمترین داشت
فریاد احترام به تفاوت ها در این برکه زیبای انسانیت بود
﴿زنده باد انسان خردمند﴾
ارادتمند شما
محمدرضا ژاله
ویدئو:
ونداد عبدالرحیمی
@v.graphics
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
بهشت و‌جهنم فرضیه ایست که در ذهن ما به ورطه باور میرسه.
Heaven and hell are the hypotheses which are jumped into the abyss in our minds.

جستجوی که ذهن مسیر هر دو رو با تابلو های راهنمایی افکار و عقایدمون جهت میده
The pursuit in which mentality gives it direction by the use of the signposts of our thoughts and beliefs.

تحقق مسیری که کارما و دارما مون رو به چالش میکشه
The realization of the way which challenges our Karma and Dharma!

سر آخر حیات تا مماتی که بدون تسویه پایانی نخواهد داشت
Eventually life to death which will not end without the final reckoning!

این جستجو روباید ‌در خودمون شروع کنیم
We have to begin this pursuit in ourselves.

گاهی به اشتباه چشم ها رو به ابراست
Yet we occasionally look up at the clouds wrongly

نویسنده:
محمدرضا ژاله
‏@mr.zhaleh
———————
ویدئو:
ونداد عبدالرحیمی
‏@v.graphics
———————
ترجمه:
امید فتحی
‏@mrfathi.official
———————
موزیک پایانی:
سیل
———————
و همچنان خدا معتبر کند
🤜🏻🎖🤛🏻
———————
#محمدرضاژاله 
#محمدرضا_ژاله 
#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
«قدرت ذهن...»
.
اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد 
با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم 
البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
‏@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
لطفاً
🙏🏻
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله 
#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
نویسنده؛
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
————-
با شرکت؛
امیر اردوان
@amirarda1 
👨🏻‍✈️
————-
ترجمه؛
استودیو بین المللی زبان پارسا
@english_parsa_studio 
(مربی خفن من)
📝
————-
پیانو؛ مهرداد علی‌نژاد
@mehrdad_alinejaad 
(مربی خفن من)
👨🏻‍🏫
—————-
خواننده؛ سیاوش شمس
@siavashshams 
🧑🏻‍💼
—————-
ویدئو؛
پویا کامرانی
@pouya.kamrani.pv
👨🏻‍💻
—————-
release manager;
@majidmax_music 
🕵🏻‍♂️
—————-
Manager;
@alirezachalookofficial
🥷🏻
—————-
تگ کردن دوستات و به اشتراک گذاشتن این ویدئو 
حادثه ایست اجباری 
😎☺️😘
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
«آدمِ قشنگ»
.
اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد 
با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم 
البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
‏@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
«شخصی تر از مسواک...»
.
اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد 
با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم 
البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
«روشنگری...»
.
اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد 
با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم 
البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
«وقت مون رو تلفـ...»
.
اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد 
با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم 
البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
‏@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
‎نویسنده:
‎«محمدرضا ژاله»
————————-
‎#محمدرضاژاله 
‎#محمدرضا_ژاله 
‎#محمد_رضا_ژاله 
‎#کمپانی_ژاله 
‎#کتاب_صوتی 
‎#گویندگی 
‎#نویسنده 
‎#شازده_کوچولو
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
قدرت تخریب کدامیک؟!
۱:کرونا
۲:جهل
.
کپشن همون همیشگی
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
‏@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
در سی امین سالروز میلادم
در این روزهای سرد تابستان میهن ام، خورشید بهانه بود
تا با گرمای وجودتان به خود مغرور نشم
ولی گاهی اعتراف هم چیز بدی نیست.
اعتراف میکنم بودنتان گرما بخش زندگی بود در غروبی که همه چیز بوی رفتن می‌دهد این حضور شما بود که مرا از اسارت خویش رها کرد، زندگی تحت رهبری احساس قاعده ندارد و من اکنون نیز از رهاترین انسان ها هستم.
آوازه ی خوش این روزهایم را مدیونتان هستم
چرا که این شما بودید با کلمات پر احساستان نوازشم کردید تا احساساتم لخته نبندد 
جاری بودنم را مدیونتان هستم
«محمدرضا ژاله»
🦋
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
«تنفرمندی»
.
ارادتمند شما
«محمدرضا ژاله»
@mr.zhaleh
🤜🏻🎖🤛🏻
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
«زمان به وقت منیّت می ایستد»
.
اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد 
با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم 
البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
‏@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
جای خالی شما در زندگی
.
ارادتمند شما:
«محمدرضا ژاله»
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
مواظب آدم‌های سمّی اطراف و دورت باش
لطفاً هر اتفاقی که افتاد تو فقط خودت باش
.
کپشن همون همیشگی
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
‏@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
چه غریبانه که دیگر نیستی
چه بی‌رحمانه که دیگر سِر شده ایم
از رفتن ها شاید هم از ماندن ها 
سفر به خیر 
دلواپس ثانیه در هجوم دلخوشی ها نباش
دقایقی پیش ثانیه هم به اندوه رفتنت مبتلا شد
و زمان در خاطرمان به احترام عمری بودنت خواهد ایستاد. 
«محمدرضا ژاله»
حسین شا‌سورپور
۱۳۲۱-۱۴۰۰
🥀🖤🥀
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
چه غریبانه که دیگر نیستی
چه بی‌رحمانه که دیگر سِر شده ایم
از رفتن ها شاید هم از ماندن ها 
سفر به خیر 
دلواپس ثانیه در هجوم دلخوشی ها نباش
دقایقی پیش ثانیه هم به اندوه رفتنت مبتلا شد
و زمان در خاطرمان به احترام عمری بودنت خواهد ایستاد. 
«محمدرضا ژاله»
حسین شا‌سورپور
۱۳۲۱-۱۴۰۰
🥀🖤🥀
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
چه غریبانه که دیگر نیستی
چه بی‌رحمانه که دیگر سِر شده ایم
از رفتن ها شاید هم از ماندن ها 
سفر به خیر 
دلواپس ثانیه در هجوم دلخوشی ها نباش
دقایقی پیش ثانیه هم به اندوه رفتنت مبتلا شد
و زمان در خاطرمان به احترام عمری بودنت خواهد ایستاد. 
«محمدرضا ژاله»
حسین شا‌سورپور
۱۳۲۱-۱۴۰۰
🥀🖤🥀
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
چه غریبانه که دیگر نیستی
چه بی‌رحمانه که دیگر سِر شده ایم
از رفتن ها شاید هم از ماندن ها 
سفر به خیر 
دلواپس ثانیه در هجوم دلخوشی ها نباش
دقایقی پیش ثانیه هم به اندوه رفتنت مبتلا شد
و زمان در خاطرمان به احترام عمری بودنت خواهد ایستاد. 
«محمدرضا ژاله»
حسین شا‌سورپور
۱۳۲۱-۱۴۰۰
🥀🖤🥀
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
چه غریبانه که دیگر نیستی
چه بی‌رحمانه که دیگر سِر شده ایم
از رفتن ها شاید هم از ماندن ها 
سفر به خیر 
دلواپس ثانیه در هجوم دلخوشی ها نباش
دقایقی پیش ثانیه هم به اندوه رفتنت مبتلا شد
و زمان در خاطرمان به احترام عمری بودنت خواهد ایستاد. 
«محمدرضا ژاله»
حسین شا‌سورپور
۱۳۲۱-۱۴۰۰
🥀🖤🥀
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
می‌گفت؛ خیلی دوستت دارم وابسته ات شدم
ولی جونمو به لبم رسوندی
راستش منم دوست داشتنم رو فدای تلخی ها می‌کردم
اما بحث های زیادی داشتیم
بحث هایی که منشاش کمی سکوت و بعد انفجار احساسات بود
افکارش رو جمع می‌کرد، تو ذهنش ارزیابی می‌کرد
و بعد بدون اینکه توضیحی از من بخواد واژه هایی که در شان من نبودن رو مثل اثر خون روی دیوارِ بعد از شلیک تو جمجمه، به سمتم پرتاب می‌کرد
(ولی من همچنان دوست داشتنم رو فدای تلخی ها می‌کردم)
روح ام رو‌ آشفته می‌کرد قطعاً خیلیا مثل من چنین تجربه  ای رو داشتن
عشق بیش از حد همراه با نداشتن تفاهم
حس می‌کردم اول رابطه ست طول میکشه همو‌بشناسیم
مثل یه رودخونه طغیان می‌کرد روی ماهیتم تو رابطه
بعد مثل یه برکه پر از صدا های گوش نواز تو بغلم با بوسه هاش مهر تائید بر استمرار بودنم می‌زد
(ولی من همچنان دوست داشتنم رو فدای تلخی ها می‌کردم)
کسوف بود اونم لاینفک
هم میمردم براش هم خودش میکشت منو
هم تلخی بود هم شیرینی
بدون اینکه ازم توضیح بخواد و یا حتی توضیحی بده یهو میذاشت میرفت
منم هاج و واج به مسیر رفتنش نگاه می‌کردم
وقتی بحثمون می‌شد در مورد مسئلهٔ تنش زایی که به تازگی مارو به چالش کشیده بود، از اولین روز رابطه مشکلات رو تازیانه می‌کرد رو شونه های خسته از غربتِ عاطفی که برام ساخته بود
(ولی من همچنان دوست داشتنم رو فدای تلخی ها می‌کردم)
سکوت اون قبل از طوفان بود
سکوت من بعد از طوفان بود
یکی از شعار هاش این بود
تو هیچ کاری برای من نکردی
به خواسته هاش تن می‌دادم
تو خلوتم همیشه فکر می‌کردم این رویه ممکن آسیب های جدی به روح و روانم بزنه
افکار منو بو می‌کشید سریع با یه غافلگیری شگفت انگیز حال منو عوض می‌کرد من عالی ترین می‌شدم
دقیقا به همون اندازه، با تحلیل های تادیب گرانه اش، در مورد رفتار هایی حرف میزد که من هرگز انجام ندادم ولی عموما در‌چنین مواقع ای چون تحکُم پرخاشگرانه داشت، ذهنم‌ باور می‌کرد این کارو من انجام دادم
(ولی من همچنان دوستش داشتم)
البته داشتم…
«محمدرضا ژاله»
Special thanks to;
@set.men
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
«بعضی گره ها خیلی قشنگ‌اند»
.
خوشبختی یعنی داشتن شماها
.
🥰😘🥰
.
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
‏@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
ببخشید مجبورم شدم
🥺
آینده تون برام خیلی مهم بود
——————-
لطفاً به این سایت سربزنید
حتی اگه اطلاعاتتون بیشتر از مقاله ها بود می‌تونید اون رو ارتقإ بدید
ارادتمند شما
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
🌹
—————-
ویدئو:
وندادجانِ عبدالرحیمی
@v.graphics 
—————-
#محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله 
—————-
#mohammadrezazhaleh
#wikipedia 
#inestagram 
#bet
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
ب مثل برهنگی
.
تا دیر نشده...
😘
.
ارادتمند شما
«محمدرضا ژاله»
@mr.zhaleh
🤜🏻🎖🤛🏻
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
گوینده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
ویدئو:
ونداد عبدالرحیمی
@v.graphics 
نظریه متفاوت در مورد شاعر این اثر وجود دارد
که هر سه را ذکر میکنم
برخی بر این باورند این شعر منتسب به سعدی ایست
برخی بر این باورند این شعر منتسب به صائب تبریزی ایست
برخی نیز بر این باورند این شعر منتسب به میرزا محمد باقر صامت بروجردی ایست
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
نویسنده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
ویدئو:
راشد نادری
 @rashed_naderi 
موزیک:
روزبه بمانی
@roozbehbemaniofficial 
#نویسنده #اسمت #محمدرضاژاله #جدایی
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
دلم می‌خواد برم توی قلبت
توی ذهنت
توی چشمت
سرتاسر وجودت
با دستات دوست داشتن رو نقاشی کنم
با قلبت باورش کنم
با ذهنت بهش امکان زندگی بدم
با چشمات از تماشاش لذت ببرم
براستی که دوست داشتن همین مراحل است
«محمدرضا ژاله»
———————-
اگه بخوای برای این پست ایموجی کامنت بذاری
چی میذاری؟!
لطفاً لایک‌ یادت نره
❤️
———————-
عکس:
@ali.undead
———————-
#محمدرضاژاله
#دوستداشتن 
#mohammadrezazhaleh 
#mr_zhaleh
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
موزیک جدیدم به اسم “گل من” با مجوز رسمی از وزارت محترم فرهنگ و ارشاد منتشر شد.
—————-
‎پخش از ملوبات و تمامی سایت های معتبر 
—————-
producer: @1hadihosseini & @alihosswini 
pro manager: @1ehsanasadi 
production manager: @mortezazamanii 
————-
🎼monologue @mr.zhaleh
————-
📝lyrics & music @mehryaarr & @rraeenn 
—————-
🎹arrangment🎛mix & mastering @farzanhasanvand
—————-
🎸giutar bass & electric @babakriahipour & @farazdadashii
@farzanhasanvand
—————-

👕dress designer @arastoo_collection 
👖
—————-
🎥director @rashed_naderi 
—————-
📸photo & cover @amirhasankeynejad
—————-
💇🏻hairstyle @ehsan.perfect 
@ehsanhajialii 
—————-
‎مرسی از همه دوستان که مارو همراهی کردن:♥️

@mehdihosseiniofficial 
@saeedsam_music 
@alishorooi
@ashkanmohammadian_official 
@moslem_salari 
@ssorroush 
@saeed.mahvar
@arkaalizadeh 
@poriwah 
@bardiataheeri 
@arastoo_qodc 
@mosyraapi 
@peymanzareiii 
@yahyanazari2021
—————-
ممنون که همیشه کنارم بودی
@alirezachalookofficial 
—————-
@kish.enjoy 🏜🏝🏜
—————-
#محمدرضاژاله #نویسنده
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
«منافع فردی»
.
کپشن همون همیشگی
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
‏@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
میخواستم بهش بگم
بخش چهارم
پدرم خودکشی کرد،شاید این استعداد ژنتیکی باشه.چون منم بعضی موقع ها بهش فکر میکنم،نه با اسم دلهره آورِ [خودکشی]، بهش بگم ترک کالبد قشنگ‌تره چون با صرف نظر از فرضیهٔ غیر ارگانیک مثل روح و پیرو‌نظریه‌پایستگی انرژی نیوتون؛انرژی از بین نمی‌رود و به وجود نمی‌آید، تنها از شکلی به شکل دیگر تبدیل می‌شود.من به این معتقدم ما هیچ وقت از بین نمیریم فقط جا به جا میشیم.داشتم می‌گفتم پدرم خودکشی کرد نه این که یه کالیبر۴۵ بذاره رو شقیقه اش و تمام و یا با طناب‌سفید کنفی که حتی تو‌بازارهم از خوفش نتونی دستت بگیری.هیچ ابزاری در کار نبود.پدرم‌میگفت‌ من خیلی جاها مردم و هنوز زنده ام.اگه تو اسطوره های ایرانی دنبالش بگردیم میتونم بگم؛پدرم شمس زیست بود. یه روز با جسارت تمام ازش پرسیدم اولین بار کِی ‌مردی؟!
گفت؛[شب، داخلی،زیرزمین خونه] زیر پتو تار میزدم که صداش بالا نره،صبح پاشدم رفتم حیاط دم حوض دست و صورتم رو بشورم دیدم یحیی دم حوض داره جون ‌میده، یحیی؟!اسم سازش بود.صدای خنده های خانواده اش کل دالان پشتی رو برداشته بود، مسرور از این که بلاخره دستگاه شیطان رو تو این خونه از بین بردیم پدرم رو نگاه میکردن.پدرم اولین بار اونجا،کنار یحیی‌مرد.بدون این که سوال بعدی رو ازش بپرسم خودش در ادامه گفت؛ دومین بار [روز، خارجی، خرمشهر] درست زمانی مُردم که دیدم مدرسه دخترانه ای به تصرف عراقی ها در اومد همه رو سوار مینی بوس کردن چند ساعت بعد کارون لباس هاشونو با خودش آورد، درست جلو چشم من بی‌هیچ حرکتی ایستاد، انگار کارون از شرمش مرده بود.پدرم دومین بار اونجا، کنار کارون و دخترکانش‌مرد.دیگه هیچ وقت از مردن های دیگه برام حرفی نزد و تنها یکبار در مورد [طولانی ترین] مردنش صحبت کرد،مردنی که مسببش مردم بودن.بهم میگفت حواست به آدم‌ها باشه تنها موجودات خطرناک این کُره آدم ها هستند.از قول فروغ میگفت؛ و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی‌ست،که همچنان که تو را می بوسند،در ذهن خود طناب دارتورامی‌بافند.میگفت سعی کردم آدم ها رو به سهم خودم ازجهالتشون نجات بدم.تا این که فهمیدم، دیر فهمیدم جهالت خودش‌مکتبی داشت پراز شاگرد،اونهاتربیت میشدن که تربیت‌بدن.میگفت: یه روزی میرسه که می‌بینی نقطه مقابل دانایی جهالت نیست بلکه توهم به دانایی.دقیقا اونروزه که در ستیز با این مردم خواهی مرد نه‌فقط یکبار بلکه‌چندین بار.آخرین باری که پدرم رو دیدم چشماش باز بود ولی نمی‌شنید. برای حرف زدن باهاش دیر شده بود.[می‌خواستم بهش بگم]پدر،من‌این‌روزها‌هر‌روز میمیرم‌هروز...
راستی آخرین بار کی مردی؟!
«محمدرضا ژاله»
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
«برسد به دست آن کس که...»
.
کپشن همون همیشگی
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
‏@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
نویسنده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
عکس:
کمپانی آکسون 
@axon.photography
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
«اثر هنری باشیم»
.
اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد 
با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم 
البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
‏@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
«بهش بگو...»
.
اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد 
با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم 
البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
‏@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
آماده‌اید؟! 😎
بزودی...
——————-
بریده ای از کتاب 
«پرسه در دهلیز های شک»
نویسنده:
 محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
———————
ویدئو:
ونداد عبدالرحیمی
@v.graphics 
———————
ترجمه:
امید فتحی
@mrfathi.official 
———————
#باور #محمدرضاژاله #کتاب #تغییر
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
نویسنده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh
صدابردار:
فرزان حسنوند
@farzanhasanvand
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
می‌خواستم بهش بگم
(قسمت ششم)
حوصلهٔ اتوبوس نداشتم کنار خیابون آروم داشتم قدم میزدم به این فکر می‌کردم که تا کجای مسیر دست خودمه مسیری که داشتم طی می‌کردم رو نمیگم،مسیر روزمرهٔ حال و هوای زندگیم،مثلا شاید دلم بخواد تو مسیر اون‌وسطا بزنم کنار زیر‌درخت سیب سایه بگیرم از تماشای‌چشمه و صدای عشق بازی آب در گذر از سنگ هالذت ببرم...در همین حین صدای بوق بهم‌فهموند همه چی هم دست خوده آدم نیست.برگشتم راننده گفت؛کجا میری؟! گفتم؛تا سرپل گفت؛ بشین.نشستم شروع کرد‌ به حال احوال و گریز ریزی هم به سیاست و عبور مردم از دیانت میزد به نظر باسوادمیومد از تغییرات اساسی سیاسی چین در مواجه با تعریف دشمن برای مردمش.گفت که چطور سیاست خارجه چین نوک پیکان دشمنی رو از آمریکا در کسری از ثانیه به سمت شوروی گرفت داشت می‌گفت اگه جمهوری اسلامی...که حضور خانمی کنار جاده رشتهٔ این تصور رو پاره کرد.بهم گفت لطفاً بشین پشت این خانم معذب نشه.به مجرد اینکه حرکت کردیم از داشبوردپارچه مشکی در آورد به سمت خانم گرفت؛اینو سر کنید! خانم مات مبهوت؛ چرا؟! من که حداقل حجاب رودارم گفت؛نه من جسارت نکردم چون شبیه جوونی‌های مادرم هستیداین تمنارو ازتون دارم بغض کرد منم بغض ام گرفت خانم با لبخندی پذیرفت.کمی بعدبرای مسافر سوم ترمز کرد یک روحانی بود.راننده رو به خانم گفت؛امکان داره پشت بشینید؟!حاج آقا از اقوام هستند،کم کم داشت عجیب می‌شد دقیقاً برعکس حرف‌هایی که به من زد به اون روحانی زد.روحانی گفت؛راستش من اصلا از سیاست سر در نمیارم نه عادت به دروغ گفتن دارم نه عادت به دروغ شنیدن و سیاست یعنی تحمل هر دو.دومین رفتار عجیبی بود که دیدم.راننده بین‌راه بسته‌ای رو به یکی داد در ادامه حرف از انتخابات زد؛خدارو شکر کشور ما بر پایه و اساس مردم سالاری دینی بنا شده همین انتخابات رو شما دقت‌کنید در کشور هایی که نظام حاکم،دیکتاتوریه اگر حکام بدونن انتخابات باعث کوچکترین تغییر درحاکمیت میشه هرگز به شما اجازه رأی دادن نمیدن.بعدِنیم ساعتی سکوت،خانم با طلب آرامش برای روح مادر فقیدآقای راننده چادرش رو داد و پیاده شد.آقای روحانی هم مقابل مسجد پیاده شدنتونستم نگم‌گفتم؛شما به ظاهر خیلی آدم باسوادی به‌نظر می‌رسیدمذهبی هم هستید درسته؟! گفت؛نه چطور؟!گفتم؛آخه زمان زیادی رو‌برای معاشرت باآقای روحانی و اون خانم صرف کردیدبا خنده گفت نه داداش دو کیلو بار کوک داشتم باید حفظ ظاهر می‌کردم،اینم سرپل بسلامت...پیاده شدم میخواستم بهش بگم خیلی وقته تو این اقلیم اگر سوادی هست برای منافع فردی خرج میشه تاآگاهی جمعی. 
می‌خواستم بهش بگم نشد بگم
«#محمدرضاژاله»
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - Happy new year 🎆🎈🎊 
#newyear
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
و امّا شازده کوچولو
دلم میخواد برای اولین بار زیر این پست باهاتون گپ بزنم
...برام بنویسید
——————-
فروش در سایت انتشارات ۳۶۰ درجه
@360pub 
——————-
آهنگساز:
آترین آدالان
@atrin_adalan 
——————-
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
#شازده_کوچولو
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
(می‌خواستم بهش بگم)
گفتنش سخت بود اما‌دوست داشتم‌بهش بگم.
یهو‌برم‌ وسط جمع میخ شم‌تو چشماش بهش بگم
یا همینطور که گیلاس نوشیدنی به دست دارم و آروم قدم میزنم، از پشت بهش نزدیک بشم، تو گوشش نجوا کنان بهش بگم.
ولی انقدر صدا بالاست که از نزدیک ترین فاصله هم صدا به صدا نمیرسه.
انگار من صدایی جز صدای بهم خوردن مژه هاش رو نمی‌شنوم
دلم می‌خواد بجای اینکه چند ثانیه یبار بهش نگاه کنم
چند ثانیه یبار از میخ شدن تو چشاش، تنها پلک بزنم. 
خوردن تنقلات رو بهانه می‌کنم میزم رو عوض کنم، 
میرم جایی رو پیدا میکنم که اگه یکی به نگاه های بی وقفهٔ من شک کرد نقل نظر کردنم از چشاش تا آقای نوازنده تنها یک ثانیه باشه...
(شروع حادثه)
پایان قسمت اول
«محمدرضا ژاله»
با سپاس:
@set.men
عکاس:
@ali.undead
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
(می‌خواستم بهش بگم)
ادامه داستان...
جایی رو پیدا کردم که تقریبا امتداد نگاه‌ام بعد از اون به نوازنده بخوره
به قدری دقیق بود که نوازنده نگاه من به اون رو، به خودش گرفت و بعد با وقفه ای کوتاه دست از نواختن کشید و گیلاسش رو آورد بالا
منم دست پاچه شدم گیلاسم رو بالا گرفتم
فاجعه رخ داد. خانم زیبارو تصورش این شد که من برای ایشون گیلاس بالا گرفتم، به نشانه احترام تنها کمی مچ اش رو بالا آورد و با زیرکی خاص و دلبریِ بجاش، ابروهاشم به شکل حرکت آهسته بالا برد و بعد لبخندی به نشانه رضایت زد. درسته همه چیز اونور به شکل آهسته اتفاق می‌افتاد، حرکت دستش، ابروهاش، لبخندش ولی اینور همه چیز تند بود، تپش قلبم ضربانش توی حلقم، نمی‌تونستم آب دهنمو قورت بدم، من به شکل ساده تری، مردم. خودمو نباختم سریعاً نگاهم رو ازش دزدیدم که با وقار و با عزت نفس به نظر بیام، حواس خودمو پرت کردم سمت جایی، در تقارن میزی که اون حضور داشت 
چند ثانیه بعد یکی صدام کرد.آهای آقا؟!گفتم:بله گفت: لبخندتون منو یاد چیزی انداخت.
دیدم فاصله ام باهاش تنها چند سانتی متر
گفتم:یاد چی؟!گفت:دوستم نقاش یه مدت میشه که دنبال یه لبخند مردونه دقیقا مثل لبخند خودتون میگرده.
خدای من یعنی دارم رویا می‌بینم؟! اومده کنار من، چشم تو چشم من، در مورد لبخند من، حرف میزنه!!!
به قدری بهم نزدیک بود که برای شلیک یک بوسه وسط (شاید) پیشونیش تنها دو‌حرکت از مهره های گردن رو به عنوان مهمات میخواست. تصور اینکه با همراهی اون برم نقاشی پیش دوست نقاشش،بین هر استراحتی که منظور میشد، بی‌هوا دستاشو بگیرم، جرات پلک زدن بهم نمیداد که مبادا رشته های این خیال پردازی رو پاره کنه
توو دنیای خودم بودم که یهو با صدای قشنگش دوباره به زمین برگشتم.گفت:اِ دوستم اومد، ببخشید من اسمتون رو هم نمیدونم...گفتم:محمدرضا هستم، خوش وقتم...گفت:محمدرضا معرفی می‌کنم مایکل دوست پسرم(و من، سکوت!!!)محمدرضا لبخند بینظیر داشت(و من، سکوت!!!)برای پروژه نقاشیت عالی میشه عشقم(و من، سکوت!!!)
(می‌خواستم بهش بگم، نشد بگم)
پایان قسمت دوم
بخش اول
«محمدرضا ژاله»
با سپاس:
@set.men 
عکاس:
@ali.undead
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
(مجموعه داستان می‌خواستم بهش بگم)
بخش دوم/قسمت اول
تقریبا یک هفته ای می‌شد که پیتزا گراندا توو بلوار الیزابت باز شده بود
بعد از اینکه از انتشارات زدم بیرون اتفاقی از جایی رد شدم که پیر مردی ازم کمک خواست، منم بی‌درنگ دست انداختم و وسیله هاش رو جا به جا کردم.
دست کرد تو جیبش، پولی در‌آورد، سمت من گرفت. 
اونجا تازه من به چهره اش دقت کردم
به معنای واژه جنتلمن بود
موهای جوگندمی مثل گندم‌زار، یه دست به پشت شونه شده بود، سمت چپ پیشونیش دسته ای از شالی‌زار نقره ای بود که با هر نشست و برخاستش،
نصف صورتش رو پرده دار این زیبایی می‌کرد.
صورت صاف اصلاح شده
پیراهنی سفید که موجبات رویا پردازی من از این اتفاق رو فراهم می کرد.
حس می‌کردم نظامی باشه
مثلا سرهنگ بازنشسته نیروی هوایی مثلا گارد جاویدان
آخه مگه میشه انقدر مرتب؟!
دوست داشتم مطالعه اش کنم
گفت بگیر جوون
گفتم من بخاطر پول اینکارو نکردم
گفت: ولی من بخاطر پول ازت خواستم اینکارو بکنی
جمله اش برام خیلی سنگین بود
بهم گفت توزندگیت برای افراد حال خوب بساز، به هربهانه ای، زیستن جز به ایجاد حال خوب، معنی دیگه ای نداره، در ذهن آدم‌ها اثر باش...بیا...امشب دست عشقت رو بگیر برو پیتزا گراندا یه صفایی بکن 
به زور پولو کرد تو جیبم و رفت 
چند قدمی دور شدم با مرور حرفهاش یهو با خودم گفتم ولی من که عشقی نداشتم 
برگشتم پولو بهش پس بدم...
(پایان قسمت اول)
«محمدرضا ژاله»
با سپاس:
@set.men 
عکاس:
@ali.undead
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
گوینده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
عکاس و گریمور:
محمود پور محمود
@mpm_club
گرافیست:
سمیر راد
@radismedia 
موزیک پایانی:
علیرضا طلیسچی
@alirezatalischioriginal 
با تشکر از:
سروش حسین جانی
@soroush_3irib
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
نویسنده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
ویدئو:
@radismedia 
ترجمه:
@mrfathi.official
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
سی سالگی ام را در مرز باریکی تا به انتحار با پرسه در مه غلیظ شِبه افسردگی سر کردم
در ستیز با خویشتن به آواره‌گی ها کشاندم آنچه در من جهل مرکب و توهم به دانایی بود
من با چشم خود دیده ام هر شب قتل خود را
برای از نو دگر شدن
محمدرضا ژاله نیز نیک می‌داند بودن اش از حیث اعمالی نیست که انجام داده 
بلکه از حیث اعمالی ست که هرگز…
باشد که در سی و یک سالگی همچنان در طول تکریم جایگاه تان مبنی برانسان برتر در جهت احترام به تفاوت ها ارزش واقعی‌تان را به شما یادآور شوم
قول شرف میدم بزودی شگفت زده تون کنم
یاور همشگی‌تان
«محمدرضا ژاله»
#محمدرضاژاله 
Photo by;
@rashed_naderi 
Special thanks;
@esfandiarcompany
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
مجموعه داستان می‌خواستم بهش بگم
(بخش پنجم)
پدر بزرگم انقلابی تیر بود ولي اين اواخر زیاد مثل سابق سَرحال نبود.
بعضی موقع ها می‌رفتم دنبالش می‌رفتیم استخر. عادت داشت به مجرد اینکه برسیم سونای خشک باهام گپ مفصلی بزنه.
می‌گفت:یکی از شعارهای ما دیانت ما سیاست ماست بود که فکر می‌کردیم دیانت ما سیاست ما رو پرورش میده در صورتی که سیاست ما دیانت ما رو از راه به در کرد.
گفتم: آقاجون قبل انقلاب مسجد نبود؟! مراسم مذهبی نبود؟
گفت: چرا چه بسا خالصانه‌تر از الان
گفتم: مشکل مالی داشتین؟
گفت: نه. مردم از دزدی‌های شاه و دربار خسته شده بودند.
گفتم: فقر فرهنگی چی، داشتین؟
گفت: تو اون برهه ایران تنها جایی بود که یک مینی‌ژوپي رو با یک چادری در حال خوش و بش می‌دیدی.
گفتم: خب پس برا چي انقلاب کردین آقاجون؟
گفت: می‌خواستیم حکومت، حکومتِ مردم سالاری باشه.
گفتم: یعنی مردم رأی بدن؟
گفت: نه.یعنی براساس شایستگی از دل مردم، توسط مردم انتخاب بشن و خدمت کنند.
گفتم: دقیقاً مثل الان
گفت: اوهوم
بعدش سوالی پرسیدم که یهو بهم ریخت و جواب نداد.
گفتم: جون من بگو، بگو چرا تو این شرایط سکوت کردی و در مقابل انقلابی که کردی احساس مسئولیت نمی‌کنی؟
به فکر فرو رفت به کورة سنای‌خشک عمیق نگاه می‌کرد.
عرق پیشونیم می‌رفت تو چشمم نمی‌تونستم درست نگاه کنم.
از طرفی همین شرایط برا آقاجون پیش اومده بود، کلی عرق کرده‌بود ولی چشاش مثل همیشه نبود.
انگار یه بغض چهل‌ساله تو چشاش اسیر شده..گفت: اصغر آقا رو می‌شناسی؟
گفتم: همونی که پسرش معتاده.
گفت: آره یادته یه‌بار خونه‌اشون دعوا شد ما رفتیم میان‌جيگری کردیم؟ یادت هست سَر چی بود؟
گفتم: یادم نیست.
گفت: برا اینکه تو جیبش سیگار پیدا کرده بود.
گفتم: آهان یادم اومد.
گفت: خب حالا اگه گفتی چرا رفته‌رفته دعواها کم شد؟
گفتم: چون پسر خوبی شد و دیگه نکشید؟
گفت: نه چون پدرش مقاومتش رو از دست داد دیگه ولش کرد؛ با کمال احساسات پدرانه‌ای که داشت منتظر خبرش موند تا اختتامیه‌اش رو آبرومندانه برگزار کنه. 
گفتم: الان پسره کجاست؟ تو چه مرحله‌ایه؟
گفت: شوش، سوزن تو رگ، چرت میزنه.
یادم رفت در مورد چی ازش پرسیدم که بحث به اینجا کشید.
برای پسر اصغر آقا خیلی دعا کردم.
پدربزرگم فوت کرد، اگه زنده بود.
 می‌خواستم بهش بگم، ديگه نه اصغرآقایی در کاره و نه پسر اصغرآقا، تنها این رو فهمیدم که صاحب استخر با کلی پول از کشور فراركرد. 
می‌خواستم بهش بگم، نشد بگم.
«محمدرضا ژاله»
@mr.zhaleh 
❤️
————————
عکاس: محمود پور محمود
@mpm_club 
————————
#سیاست #انقلاب #شایستگی #محمدرضاژاله #آزادی #ایران
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
«جزیره‌ای در تاریکی»
روزهای‌آخر جنگ‌جهانی‌دوم بود منم مثل خلبان‌های دیگه شانس زنده‌موندن رو داشتم اما از شوربختی جایي زنده موندم که زندگی از معانی و تعابیر متفاوتی برخوردار بود.
موتور هواپیمای من با برخورد ترکش ضدهوایی از کار افتاد و من ناگزیر سمت آب‌های آزاد هدایتش‌کردم.
تا جایی که مجبور به ترک هواپیما شدم اگه بگم چه زمانی این اتفاق افتاد قطعاً وحشت می‌کنید.
درست ساعت نُه شب، متأسفانه خبري از ماه هم نبود. این‌بار پشت ابرها داشت استراحت می‌کرد و من در تاریکی مطلق افتادم تو تاریکی اقیانوس.
دلیل اینکه چرا تا صبح بی‌هوش شدم رو یادم نیست.
ولی اینکه چرا مثل همة قصه‌ها صبحش به خشکی نرسیده بودم. من رو شوکه کرد، متأسفانه من همچنان روی آب بودم. تا اومدم احساس ضعف از گشنگی رو در خودم انکار کنم ضربه محکمی این رؤیاپردازی رو مثل مِه دم‌صبح ناپدیدکرد. احتمال دادم یه کوسه، یه پس‌گردنی محکمی بهم زد که مثلاً توي محل ما چیکار می‌کنی؟! گشنگی به شدت توهم‌زاست؛ البته شاید برای من.
اون ضربه من رو بی‌هوش نکرد ولی خودم تصمیم گرفتم تا زمانی که ماهیت ضارب برام محرز نشده هیچ تکونی نخورم، بذار ببینم در مَثل بهش چی میگن؟ آهان موش مردگی، خودم رو به موش مردگی زدم.
درست بالاسرم صدایی رو شنیدم دو نفر شروع به بحث‌کردن یکی‌شون گفت: احمق! اینکه ماهی نیست.
صدای دیگه‌ای گفت؛ من چه می‌دونستم با اون کلاه مسخره‌اش یه فوک بنظر می‌اومد. فوک؟! فوک کجا بود تمام عمرم اطراف این جزیره دور افتاده یه فوک هم ندیدم بجنب کمک کن بیاریمش توي قایق.
من همچنان بی‌حرکت موندم شک داشتم آیا درست شنیدم؟! یه جزیره دور افتاده؟
خیلی زود فهمیدم با دو تا احمق طرفم، چرا؟! چون همین که من رو بالا آوردن هیچ‌کدوم از علائم‌حیاتی من رو چک‌نکردن یکیشون گفت؛ به نظرت این برای ده نفر کافیه؟
حس کردم اینا هرچی از دریا بگیرن می‌خورن به‌همين خاطر سریع پاشدم و چون حرکتم از ترس خیلی‌تند بود، بهش واکنش نشون‌دادن و پریدن تو آب نتونستم جلو خنده‌ام رو بگیرم خیلی ترسیده بودن. کمکشون کردم بیان توی قایق؛ تمام‌مدتی که در راه جزیره بودیم جفتشون سکوت کرده بودن. انگار تمامی رفتارشون منطبق با غریزه اشون بود انگار چیزی شبیه فکرکردن در ذهنشون معنی نداشت.توي قایق هیچ ابزاری برای ماهیگیری نبود، خیلی عجیب بود، انگار قرار بود ماهی‌ها خودشون بیان تو دستشون.رسیدیم به خشکی خیلی عجیب بود کلی آدم‌ منتظر ما بودن احتمال دادم این تنها قایق جزیره باشه.
با دیدن من سر از پا نشناختن و به سمت دریا سرازیر شدن...
پایان قسمت اول
«#محمدرضا ژاله»
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - Maybe somtime sooner...
Pictures don't move! They just sometimes talk!
My sick mind's fillips
A photo album for the peace that never...
Enjoy the respect for differences!
Design and idea:
Mohammad Reza Zhaleh
@mr.zhaleh 
Administration:
Mahmood Poor Mahmood
@mpm_club 
———————-
شاید کمی زودتر...
عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند
آلبوم عکس برای صلحی که هرگز...(سه نقطه)
تلنگر های ذهن مریض من
و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر...
طراح و ایده پرداز:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
مجری طرح:
محمود پور محمود
@mpm_club
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - Maybe somtime sooner...
Pictures don't move! They just sometimes talk!
My sick mind's fillips
A photo album for the peace that never...
Enjoy the respect for differences!
Design and idea:
Mohammad Reza Zhaleh
@mr.zhaleh 
Administration:
Mahmood Poor Mahmood
@mpm_club 
———————-
شاید کمی زودتر...
عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند
آلبوم عکس برای صلحی که هرگز...(سه نقطه)
تلنگر های ذهن مریض من
و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر...
طراح و ایده پرداز:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
مجری طرح:
محمود پور محمود
@mpm_club
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - Maybe somtime sooner...
Pictures don't move! They just sometimes talk!
My sick mind's fillips
A photo album for the peace that never...
Enjoy the respect for differences!
Design and idea:
Mohammad Reza Zhaleh
@mr.zhaleh 
Administration:
Mahmood Poor Mahmood
@mpm_club 
———————-
شاید کمی زودتر...
عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند
آلبوم عکس برای صلحی که هرگز...(سه نقطه)
تلنگر های ذهن مریض من
و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر...
طراح و ایده پرداز:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
مجری طرح:
محمود پور محمود
@mpm_club
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - Maybe somtime sooner...
Pictures don't move! They just sometimes talk!
My sick mind's fillips
A photo album for the peace that never...
Enjoy the respect for differences!
Design and idea:
Mohammad Reza Zhaleh
@mr.zhaleh 
Administration:
Mahmood Poor Mahmood
@mpm_club 
———————-
شاید کمی زودتر...
عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند
آلبوم عکس برای صلحی که هرگز...(سه نقطه)
تلنگر های ذهن مریض من
و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر...
طراح و ایده پرداز:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
مجری طرح:
محمود پور محمود
@mpm_club
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - Maybe somtime sooner...
Pictures don't move! They just sometimes talk!
My sick mind's fillips
A photo album for the peace that never...
Enjoy the respect for differences!
Design and idea:
Mohammad Reza Zhaleh
@mr.zhaleh 
Administration:
Mahmood Poor Mahmood
@mpm_club 
———————-
شاید کمی زودتر...
عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند
آلبوم عکس برای صلحی که هرگز...(سه نقطه)
تلنگر های ذهن مریض من
و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر...
طراح و ایده پرداز:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
مجری طرح:
محمود پور محمود
@mpm_club
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - Maybe somtime sooner...
Pictures don't move! They just sometimes talk!
My sick mind's fillips
A photo album for the peace that never...
Enjoy the respect for differences!
Design and idea:
Mohammad Reza Zhaleh
@mr.zhaleh 
Administration:
Mahmood Poor Mahmood
@mpm_club 
———————-
شاید کمی زودتر...
عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند
آلبوم عکس برای صلحی که هرگز...(سه نقطه)
تلنگر های ذهن مریض من
و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر...
طراح و ایده پرداز:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
مجری طرح:
محمود پور محمود
@mpm_club
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - Maybe somtime sooner...
Pictures don't move! They just sometimes talk!
My sick mind's fillips
A photo album for the peace that never...
Enjoy the respect for differences!
Design and idea:
Mohammad Reza Zhaleh
@mr.zhaleh 
Administration:
Mahmood Poor Mahmood
@mpm_club 
———————-
شاید کمی زودتر...
عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند
آلبوم عکس برای صلحی که هرگز...(سه نقطه)
تلنگر های ذهن مریض من
و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر...
طراح و ایده پرداز:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
مجری طرح:
محمود پور محمود
@mpm_club
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - Maybe somtime sooner...
Pictures don't move! They just sometimes talk!
My sick mind's fillips
A photo album for the peace that never...
Enjoy the respect for differences!
Design and idea:
Mohammad Reza Zhaleh
@mr.zhaleh 
Administration:
Mahmood Poor Mahmood
@mpm_club 
———————-
شاید کمی زودتر...
عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند
آلبوم عکس برای صلحی که هرگز...(سه نقطه)
تلنگر های ذهن مریض من
و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر...
طراح و ایده پرداز:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
مجری طرح:
محمود پور محمود
@mpm_club
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - Maybe somtime sooner...
Pictures don't move! They just sometimes talk!
My sick mind's fillips
A photo album for the peace that never...
Enjoy the respect for differences!
Design and idea:
Mohammad Reza Zhaleh
@mr.zhaleh 
Administration:
Mahmood Poor Mahmood
@mpm_club 
———————-
شاید کمی زودتر...
عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند
آلبوم عکس برای صلحی که هرگز...(سه نقطه)
تلنگر های ذهن مریض من
و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر...
طراح و ایده پرداز:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
مجری طرح:
محمود پور محمود
@mpm_club
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - Maybe somtime sooner...
Pictures don't move! They just sometimes talk!
My sick mind's fillips
A photo album for the peace that never...
Enjoy the respect for differences!
Design and idea:
Mohammad Reza Zhaleh
@mr.zhaleh 
Administration:
Mahmood Poor Mahmood
@mpm_club 
———————-
شاید کمی زودتر...
عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند
آلبوم عکس برای صلحی که هرگز...(سه نقطه)
تلنگر های ذهن مریض من
و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر...
طراح و ایده پرداز:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
مجری طرح:
محمود پور محمود
@mpm_club
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
خدا؟!
دردهایمان فرق داشت خدایمان یکی بـــود 
خدایمان فرق کــرد دردهایمان یکی شد.
بریده ای از
﴿یزدگرد و هزاره سوم﴾
نویسنده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh
یزدگرد هرگز نمی‌میرد
بزودی...
🤜🏻🎖🤛🏻
#محمدرضاژاله 
#محمدرضا_ژاله 
#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
تقریباً جز اولین کارام بود که با افتخار تقدیم بانوان سرزمینم کردم
. 
بریده از کتاب بی نظیر
آخرین بانو و کولی سایه فروش
اثر کیکاووس یاکیده عزیزدل
.
انتشارات قطره
.
پیشنهاد ویژه میشه که کتاب رو تهیه کنید
.
عکس:
محمدصادق زرجویان
@zarjooyan
.
ارادتمند شما
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh
🤜🏻🎖🤛🏻
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
اعتراف می‌کنم کم مونده بود از ترس خودمو خیس کنم
با در نظر گرفتن صحبت‌های این دو نفر مبنی بر کافی بودن من برای ده نفر قطع به یقین، برداشتم، از این هجوم تیکه پاره‌کردن من از گشنگی بود. 
در کسری از ثانیه پذیرفتم حیاتم پایانی جز این نخواهد داشت.
به اصل و آموزه‌های معنوی ارتش رجوع کردم،۱
اگه مرگ باران بود و تو بدون چتر، دستات رو باز کن و با لبخند به آسمان نگاه کن.
ترس رو در خودم به اسارت گرفتم.
خیل عظیمی از بالغین به قایق رسیدند و بچه‌ها همچنان لب‌ساحل به انتظار ایستاده بودند،
خوابیده بالای سرشون من رو به سمت ساحل روانه کردن
با خودم گفتم چه احترامی برای شکارشون قائلن
همین‌که رسیدیم لب ساحل اتفاق افتاد
منو روی تخت سنگی قرار دادن
ازم خواستن اولین سخنرانیم رو در بدو ورود به جزیره روی اون تخته سنگ ایراد کنم
منم تا چند ثانیه بهت زده بودم
گفتم خب اممممم، سلول به سلول خاکستری مغزم دنبال حرف برای گفتن بودم که یهو یکی گفت؛ چرا انقدر دیر  اومدید؟! پدر خیلی از شما برای ما حرف میزنه،
یکی دیگه گفت؛پدر گفت "زمانی میاید که از کوه مقدس با تمام وجود شمارو بخوایم"
همچنان در سکوت با خودم گفتم؛منو؟! از کوه مقدس؟! مگه من کی ام؟! 
پیرزنی فریاد زد خواهش میکنم چیزی بگو ما سالها منتظر شما بودیم، پدر مهربان گفت به محض ورود شما به جزیره قحطی و گشنگی ریشه کن میشه بگو که حقیقت داره
رو به حاضرین چرخیدم، گفتم مدت طولانی رو در راه بودم، بعد از اینکه استراحت کردم حتما با شما صحبت میکنم 
پسر نوجوانی که پوست تیره ای داشت سمت من به حرکت در اومد نزدیکم شد و بهم گفت شما رو تا استراحت گاهتون راهنمایی میکنم
احساس امنیت کردم
بعد دقایقی پیاده روی و پشت سر گذاشتن توده انبوهی از درختان خودرو جنگلی به کلبه چوبی رسیدیم
از دودکشش دودی کمی بلند میشد
بوی نم بارون و سوختن چوبی که هنوز کمی خیسه کل محیط رو برداشته بود
انگار کلبه سعی داشت بفهمونه اینجا زندگی جریان داره
وارد کلبه شدم پسرک دم در ایستاد
یه وسیله چوبی بهم داد گفت هرموقع به چیزی نیاز داشتید تو این فوت کنید گفتم میتونم امتحانش کنم
گفت البته؛ فوت کردم صدای خوشایندی داشت
بلافاصله بعدش با لبخند شیطنت امیزش بهم گفت: چیزی نیاز دارید قربان؟! منم با لبخند گفتم نه ممنون اگه به همین سرعت بیای و جواب بدی نیازی نمیمونه
بدرود گفت و رفت به تنهایی وارد کلبه شدم
اونجا...
پایان قسمت دوم
«محمدرضا ژاله»
قطعاً لایک و کامنت شما موجب دل گرمی خواهد بود
❤️🥰❤️
—————-
عکاس: صادق زرجویان
@zarjooyan 
—————-
#محمدرضاژاله #داستان #نویسنده
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
Coming soon...
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
گوینده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
نویسنده:
حسین‌حائریان
@hosseinhaerian 
عکس:
کمپانی آکسون
@axon.photography
Music:
Beethoven
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
(مجموعه داستان می‌خواستم بهش بگم)
بخش دوم/قسمت دوم
بدو بدو رفتم پی اش، هیچ اثری ازش نبود
نا امید شدم، ناگزیر پذیرفتم که باید اون محل رو ترک کنم،سنگینی حرفی که باید می‌زدم، در مسیر برگشت رشته های افکارم رو پاره کرده بود، احساس ضعف داشتم، می‌خواستم خودمو مهمون شیرینی خامه ای کنم که بلافاصله صحبت های مرد جنتلمن تو ذهنم طنین انداخت، برو پیتزا گراندا، صرف‌نظر از خوردن شیرینی، سمت بلوار الیزابت به راه افتادم،
خیل عظیمی از افراد در صفی طولانی، بی نیاز به تابلو، محل پیتزا گراندا رو به مشتری هایی که دنبالش میگردن جهت میداد، انتهای صف وایستادم بعد سه ربع نوبت رسید که برم داخل همین که خواستم برم توو، نگهبان گفت کجا؟! گفتم میخوام پیتزا بخورم، گفت بیرون، گفتم اِ چرا گفت مجرد نمیشه فقط خانواده رنگ و رخ ام پرید انگار خبط و خطایی کرده باشم، پیشونی و دستام عرق کرده بودن،اومدم بیرون، متاثر از فضای مسرور حاکم بر اونجا دلم نمیخواست برگردم خونه یه گوشه کنار پیاده‌رو نشستم، سر به زمین دوخته بودم که یکی کنارم نشست، چشمم پرید رو کفشاش، آروم رو به سرش، تنش رو جستجو کنان نگاه کردم تا رسیدم به صورتش، دختر بود زیبا چون پنجه آفتاب دلم میخواست صداش کنم خورشید خانم یاد اون ترانه معروف خورشید خانم آفتاب کن... افتاده بودم، با وجود اینکه ناراحت به نظر میومد اما صورتش، اجازه نمی‌داد زیبایی هاش رخ نمایی نکنن. گفتم چرا پکری؟! گفت راهم ندادن گفتم ای بابا منم راه ندادن
گفت واقعا من موندم ما چه ضرری میتونیم برای اونها داشته باشیم مفتی که نمیخوریم، پول میدیم گفتم چون ما مجردیم یهو انگار که از حرفم شوک شده باشه زیر لب چیزی رو تکرار کرد، ما؟!
(پایان قسمت دوم)
«محمدرضا ژاله»
با سپاس:
@set.men 
عکاس:
@ali.undead
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
داری بهش نزدیک میشی؟!
نویسنده؛
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
———————
برای دههٔ ۳۰ هایی که می‌شناسی هم بفرست

———————

#محمدرضاژاله #نویسنده #گوینده #عشق #رابطه #جدایی #تو #بغض 
#دوستداشتن #❤️ #زندگیم #عشقم
#تنهایی #ریلز #رفتن #من #دلنوشته #متن #غمگین #سکوت #گریه #اشک #برگرد #عاشقانه #عاشق #دوست #پیانو #بازیگری #سینما #تئاتر
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
گوینده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh
—————-
نویسنده:
امیرمحمد جوادیان
@amirrjavadian
—————-
عکس:
محمدصادق زرجویان
@zarjooyan
—————-
#محمدرضاژاله
#امیرمحمدجوادیان
#محمدرضا_ژاله
#امیرمحمد_جوادیان
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
ممنون از این همه بذل محبتتون 
😍
خوشحالم که  حاصل زحمات من و دوستانم مورد توجه شما قرار گرفته.
خیلی ها توی دایرکت می‌پرسند چطور میتونن این بسته رو برای هدیه به عزیزانشون تهیه کنند
در حال حاضر تنها راه تهیه، مراجعه به سایت انتشارات ۳۶۰درجه است.
لینک رو توی بیو گذاشتم تا بتونید به راحتی تهیه و از شنیدنش لذت ببرید.
360bpub.ir
🥰
——————-
#محمدرضاژاله #شازده_کوچولو #کتاب_صوتی #انتشارت
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
(مجموعه داستان می‌خواستم بهش بگم)
بخش دوم/قسمت پایانی
ما الان دیگه مجرد نیستم پاشو پاشو بیا ته صف بدو بدو، اعتراف میکنم شیطنت و زرنگیش دل منو برد رفتیم ته صف محکم دست منو گرفت چنان بهم توجه می‌کرد که انگار مدتهاست زن و شوهریم، زمزمه هایی رو می‌شنیدم که دیگران می‌گفتن خوش به حالشون چقدر همو دوست دارن چقدر چشماشون از باهم بودن خوشحاله، خبر نداشتن همش بخاطر پیتزاست، رسیدیم به گذرگاه اصلی، نگهبانی، با پر رویی تمام منو جلو نگهبان بوسید و با بریم عشقم، انگار داغی بر دل نگهبان گذاشت. رفتیم توو دوربع هم توو صف سفارش بودیم، نوبت ما شد، نذاشتم دست به جیب بشه، یه گوشه نشستیم تا پیتزامون رو بیارن، داشتیم به مردم و عشقی که با خوردنش می‌کردن نگاه میکردیم که ناگهان فردی وارد شد که افراد جملگی به پاش ایستادن
باورم نمی‌شد انگار خواب می‌دیدم. همون پیرمرد بود با احترامی که مردم براش می‌ذاشتن واضح بود که خیلی دوستش دارن، همینکه چشمش به من افتاد اومد بالای سرما، دست پاچه سریع پاشدیم، روبه دختره گفت بهت تبریک میگم بابت انتخابت، مردی با انصاف و فداکار رو انتخاب کردی براتون آرزوی خوشبختی می‌کنم من خسرو هستم اینجا متعلق خودتونه، رفت، فهمیدم صاحب اینجاست، با این روحیه و ادب لایه دیگری از یک جنتلمن  برام رو کرد، سال ها گذشت و من استخدام شرکت نفت شدم، اوضاع خوب نفت و جولان دادن شاه توو اوپک و اوضاع اقتصادی متاثر از فروش بالای نفت، رو زندگی منم تاثیر گذاشته بود تمام این مدتی که تهران نبودم دل تو دلم نبود که زودی برگردم برم پیتزا گراندا به دیدنش. 
بلاخره اون روز پا داد، من برای دو روز برگشتم تهران، سریع خودمو رسوندم دمه پیتزا گراندا میخواستم بهش بگم باهمون دختر ازدواج کردم می‌خواستم بهش بگم حالا یه پسر به اسم خسرو دارم، همینکه وارد گراندا شدم تمام موجودیت اون در گراندا یه قاب عکس بود با یه ربان مشکی در گوشه ای.
می‌خواستم بگم تمام تلاشم رو کردم شبیه اون باشم
تلاش کردم در ذهن آدم‌ها اثر باشم
می‌خواستم بهش بگم نشد بگم
(پایان بخش دوم)
«محمدرضا ژاله»
سپاس:
@set.men 
عکاس:
@ali.undead
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
نویسنده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh .
گوینده خانم:
کاترین صادق پور
@katrin_sadeqpour .
موزیک:
رامین‌ جوادی
@ramindjawadi_official .
عکس:
کمپانی آکسون
@axon.photography
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - من برگشتم 🙋🏻‍♂️

#محمدرضاژاله #نویسنده #گوینده #عشق #رابطه #جدایی #تو #بغض 
#دوستداشتن #❤️ #زندگیم #عشقم
#تنهایی #ریلز #رفتن #من #دلنوشته #متن #غمگین #سکوت #گریه #اشک #برگرد #عاشقانه #عاشق #دوست #پیانو  #بازیگری #سینما #تئاتر
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
‎[جزیره ای در تاریکی]
‎قسمت ششم
‎با صدای چکه کردن قطرات آب روی سنگ از یک خواب عمیق بیدار شدم. 
‎چشام رو‌بسته بودند، شایدم آسیب دیده‌ بودم و پانسمان رو چشمم بود، نمی تونستم تشخیص بدم درد دقیقا کجای بدنم مثل آرشه ویولون سل در رفت و آمده
‎صدا می‌پیچید معلوم بود من در یک مکان خالی بودم با استشمام بوی تند جلبک ها فهمیدم جایی نزدیک به دریا هستم 
‎سعی کردم با پرتاب کردن آب دهنم و انعکاس صداش تشخیص بدم چقدر با دیواره ها فاصله دارم مسخره به نظر می‌رسید اما تونستم بفهمم جایی مثل یه غار زندانی شدم
‎چرا زندانی؟! چون دست و پام بسته بودند. 
‎کلافگی بسته بودن دستام یه طرف، شرجی بودن هوا، سماجت یه مگس و راه رفتنش رو لبم یه طرف .
‎فوت کردن گاه به گاه من برای پروندن اون مگس باعث سرگیجه ای شد که نتونم دور ‌یا نزدیک‌بودن صداها رو تشخیص بدم.
‎یهو یکی بلندم کرد: راه بیوفت صداش آشنا بود انگاری همون پسر سیاه پوستی بود که منو تا کلبه رسوند
‎پله های فلزی رو با انعکاس صدای طولانی بالا می رفتم.
‎پرواضح بود طبقات زیرینِ زیادی در انتظار سقوط من سکوت کردند
‎گفتم:میتونم بپرسم من رو کجا میبری؟! 
‎گفت:دستور دارم بی‌سر و صدا ترتیب خروج تون از جزیره رو بدم.
‎گفتم:واقعا ممنونم بابت این لطفی که در حق ام میکنی.
‎‌راستی الان چه ساعت از شبانه روزه قایق برای مسافت طولانی تجهیز شده راستش من خیلی گشنه ام شده آذوقه به اندازه کافی برداشتین؟!
‎بهم گفت:قایقی در کار نیست.
‎گفتم:پس من چطوری باید برم؟!
‎گفت:میندازمت تو دریا خودت بری…
‎دست و پام شل شد بعد از باز شدن دربی آهنی از میان سنگ ها، نور خورشید رو حس کردم. با صدای دریا و ناهمواری سطح زمین فهمیدم در اعماق صخره ها زندانی بودم بهم گفت: اگه حرفی برای گفتن داری همین الان بزن .
‎گفتم:خب من شنا بلد نیستم.
‎گفت:اینکه مهم نیست بعدی.
‎گفتم:خب لااقل بهم بگو کی دستور کشتن منو داده؟!
گفت: من برای حزب مؤتلفه [گندم برای همه] کار میکنم
گفتم: کارش چیه؟!
‎گفت: عملکرد پدرمهربان رو ارزیابی، نقد و گاهی هم در اعتراض به اون اغشاش و آشوب می‌کنه 
‎گفتم؛کی مدیریتش میکنه؟!
‎گفت: یه زن.
‎گفتم: کی حمایتش می‌کنه
‎گفت؛ پدر مهربان
‎گفتم::
‎پدر مهربان؟!
‎در همین حین ضربه محکمی رو پشتم حس کردم که من رو به سمت دریا پرتاب کرد. 
‎پایان قسمت ششم
‎«محمدرضا ژاله»
‎پی‌نوشت؛ کلیپ قبلی با انتقاد هایی روبرو شد که ترجیح دادم پاکش کنم. ممنون که در این آزمون و خطا ها همواره کنارم هستید. 
❤️
گریم:
محمود پور محمود
@mpm_club 
عکس:
سمیر راد
@radismedia
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
(می‌خواستم بهش بگم)
قسمت هفتم 
بخش آخر
وقتی پاشدم دیدم قسمت هایی از اون روسری روی صورتم خیس شده تو خواب و بیدار گفتم نکنه واقعا دریا بودم بعد مطمئن شدم تو خواب گریه کردم حس ترحم به خودم داشتم دلم برای خودم می‌سوخت تو اوج بی‌چارگی سفرهٔ دلم رو پیش یکی از هم کلاسی هام باز کردم.کریم تازه باهاش دوست شده بودم. ما اغلب دنبال این نیستیم کسی مارو دوست داشته باشه ما دنبال این فرصت هستیم که به بتونیم کسی رو دوست داشته باشیم.گفتم کارم شده شب و روز زیر پتو گریه کردن،حتما میگید چرا پتو؟! اون تو فیلمها بود که نوجوان ها می‌رفتن تو اتاق درب و می‌بستن و والدین شون التماس می‌کردن که لطفاً بگو چی شده.در زندگی حقیقی خبری از این چیزا نبود تنها محل امن برای اینکه کاریت نداشته باشن سکوت شِبهِ بی‌هوشی در زیر پتو بود با این تفاوت که من اجازه داشتم از ضبط صوت کوچکم،واکمن معروف استفاده کنم.از مدار بحث مون دور نشیم همه چیز رو به کریم گفتم،گفت نگران نباش”مثل شیر پشتتم “فردای اون روز به دستورمادر برای افطار حلیم تهیه کرده بودم در راه برگشت یکی صدام کرد،برگشتم یه کشیده درگوشم خوابوند حلیم از دستم افتادو ریخت رو زمین اومدم تشخیص بدم کیه دومی رو زد بی اغراق تا ده و یازده پیش رفت.آروم که شد دیدم برادر دختره ست باکلی تهدید بالاخره تصمیم گرفت سوار موتورش بشه و بره،کریم باهاش بود،نمی‌تونست تو چشمای من نگاه کنه،فرداش جدی تر شد…شکستن شیشه های خونه ریختن قیر رو پله،دیوار نویسی های تهدیدی مگه من چیکار کرده بودم؟! هیچ اثری هم از دختره نبود دیگه کم کم گریه هام بغض و بغض هام نوشته می‌شدن شروع کردم به نوشتن، اولین نوشته ام خیلی درد داشت هنوزم درد داره؛ شب دراز بود و قلندر خوابید، دستان شغال پیر دراز بود اما، توبه گرگ به مرگش میوه هارا می‌چید،ای زیباترین خفتهٔ صد سال اخیر افسوس، به طعم بوسه شیرین تو من شور شدم، زنده در اندیشهٔ میلاد تن تو من گور شدم، از خود در‌ پرسهٔ نزدیک خیال تو من دور شدم، نازنین آدم‌ها به هم رسیدند آخر،قرن هاست که از غم تو من کوه شدم. بعد چندسال تو خیابون اتفاقی دیدمش دانشگاه رفته بود موهاشو رنگ کرده بود ابروهاشو برداشته بود خیلی فرق کرده بود انگار دیگه اون آدم نبود یا شاید من دیگه اون آدم نبودم به محض چشم تو چشم شدن سریع یاد تلخی ها افتادم رو برگردوندم دست خودم نبود دلم می‌خواست بهش بگم،بگم من هنوز هم بهت فکر می‌کنم.
می‌خواستم بهش بگم نشد بگم.
(پایان)
راستی بعد اون کشیده هایی که باهاش افطار کردم کریم چندباری رفته بود خواستگاریش می‌خواست مثل شیر پشتش باشه.
«محمدرضا ژاله»
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - شرف

#ایران
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
«خودم را بی‌تو کم خواهم آورد»
.
کپشن همون همیشگی
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
‏@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
مجموعه داستان
(می‌خواستم بهش بگم)
پدرم می‌گفت یه روز بزرگ میشی و اون روز من دیگه نیستم
اما من دوست نداشتم بزرگ بشم که مبادا پدرم دیگه نباشه
پدرم می‌گفت؛ از آدمایی بترس که تنها یک کتاب خوندن و تنها به اون اعتقاد دارن
می‌گفت؛ از آدمایی بترس که مدام دروغ می‌گن و اونها رو مصلحتی برای حفظ ارزش های خدا می‌دونن، اونهاقاتل قتل های کمرنگی هستن که با گره زدن به سرنوشت ها به جنگ خدا میرن
می‌گفت؛ از آدمایی بترس که حتی خدارو هم بخاطر وعده هاش می‌پرستن 
می‌گفت؛ از آدمایی بترس که شراب رو با جامش نمی‌خورن تا در دنیایی دیگری با چشمهٔ پر از شراب استحمام کنن
می‌گفت؛ از آدمایی بترس که مدام اسم خدارو میارن بدون اینکه زبونشون بگیره
می‌گفت؛ از آدمایی بترس که رضایت خدا رو بر رضایت خلق خدا ترجیح میدن
می‌گفت؛ از آدمایی بترس که نه مثل تو حرف میزنن نه مثل تو لباس می‌پوشن هیچ جا هم نیستن نه بانک نه آرایشگاه نه فروشگاه نه باهاشون چشم تو چشم میشی و نه حتی جایی از دور می‌بینیشون ولی به راحتی می‌تونن تو اتاق خوابت در مورد محصول عشق بازی آخر هفتهٔ تو و همسرت تصمیم بگیرن
می‌گفت؛ بترس از اون روزی که همین آدم‌ها خدا رو به اسارت بگیرن
می‌گفت؛ بترس از آدم‌هایی که با ترویج نگرش فردگرایی کاری کنن که دیگران دیگه هیچ تعصبی به هیچ چیز نداشته باشن
می‌گفت؛ بترس از مردمی که محصول پرورش همین ادم‌ها هستند، مردمی که با این شعار قصهٔ هممون رو به سر می‌رسونن
شعاری سراسر سکوت؛ 
(من رو خاکی که نتونم پنجاه مترش رو بخرم هیچ تعصبی ندارم) 
می‌گفت؛ بترس از آدمایی که متوسط سن شون هفتاد به بالاست و جمله ( چیز از عمر نمونده) خودشون، استدلال نابودی (چیزی از عمر مونده) دیگران شده
می‌گفت؛ بترس از آدمایی که گزینه ای بنام فرار و جایی برای فرار ندارن که اگر قرار به نابودی باشه همه رو باخودشون همراه می‌کنن
پدر این روزها زیادی آدم‌ها ترسناک شدن
با این‌وجود من هنوز بزرگ نشدم و تو هم دیگه نیستی
ای پدر بی‌معرفت 
می‌خواستم بهت بگم
ای کاش جای ترس و احتیاط، شجاعت و اختیار رو بهم یاد می‌دادی
می‌خواستم بهش بگم نشد بهش بگم
«محمدرضا ژاله»
#محمدرضاژاله 
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
بنام دختر
نویسنده؛
«محمدرضا ژاله»
—————
﴿تقدیم به دختران غیور سرزمینم﴾
همچنین تقدیم به جانبازان اقتصاد کشور که هیچ وقت رنگ آسایش ندیدند
چرا که کُره خر تورم همیشه از اسب توانایی هاشون جلو بود
به شخصه بابت سخت کار کردنتون عذر می‌خوام. 
(خانم و آقا هم نداره)
________

#محمدرضاژاله #نویسنده #گوینده #عشق #رابطه #جدایی #تو #بغض 
#دوستداشتن #❤️ #زندگیم #عشقم
#تنهایی #ریلز #رفتن #من #دلنوشته #متن #غمگین #سکوت #گریه #اشک #برگرد #عاشقانه #عاشق #دوست #پیانو #بازیگری #سینما #تئاتر
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
دیدین در بدو ورود به یه رابطه 
حس تون میگه طرف مقابل یه روز تو روتون وایمیسته؟!
چیزی شبیه به الهام
منظورم خانمی با نام الهام یا آقایی با نام خانوادگی الهام نیست
شاید نتونم اسمی براش انتخاب کنم 
یه جور حسی که شما با خودت میگی این از اونهاست که…
انگار ذهن‌تون کد نویسی کرده رفتارهارو با شخصیت ها
همش با ترس و لرز پیش میرین
اندازه نگهداشتن در چنین رابطه ای خیلی سخته
اگه محتاط باشین و آهسته پیش برین میگن طرف سرده
اگه صد از صد مایه بذارین و اجازه بدین عواطف و احساسات‌تون غلیان کنه هر لحظه ممکنه دچار فراوانی بشه و مثل پارچه ای که زیر سفره می‌ندازن شما رو مثل بقایای سفره به عنوان دور ریز احساساتش دم پنجرهٔ اضافه کاری هاش بتکونه
و‌ وقتی هم اعتراض کنین
اینجاست که حس عنفوان رابطه یعنی همون حس تو روتون وایستادن سراغتون میاد
با جمله ای کوتاه آب پاکی رو رو دستتون میریزِ
خیلی ساده بهتون میگه
مگه من گفتم برام اینهمه وقت بذاری؟!
گفتم فراوانی لازم که بگم فراوانی دقیقا مثل اکسیژنیه که نفس می‌کشین و اغلب اوقات یادتون میره که نفس می‌کشین
بگذریم…
سرد به نظر رسیدن در رابطه ای که غوره نشده می‌خواد مویز بشه اولیت منه
چرا که ما در جستجوی آرامش تا همین لحظه زندگی رو ادامه دادیم آرامش ایستگاه پایانی ثروت موفقیت شهرت
و هرچیزی که لذت بردن از بقا رو برای شما معنی کنه بوده و خواهد بود ‌
پیشنهاد من به شما اینه کسانی رو انتخاب کنین که شمارو برای خودتون بخوان نه خودشون
اونوقته که برای سلامت روان شما هر کاری از دستش بر بیاد انجام میده حتی به قیمت چشم پوشی از منافع خودش در رابطه
رابطه هاتون با پایانی خوش
ارادتمند شما
«محمدرضا ژاله»
——————-
خوشحالی یعنی؛
عضو کوچکی از خانوادهٔ بزرگ سِت‌مِن بودن
@set.men ✅
@set.men ✅
@set.men ✅
———————
Photo by;
@sinanavipour 
———————
Director;
@fatemeh_bazazan 
———————
Special thanks to;
@soheil.amirzade.official 
———————
امیدوارم از این پست خوشتون اومده باشه
همین فرمون ادامه بدم؟!
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
دیدین در بدو ورود به یه رابطه 
حس تون میگه طرف مقابل یه روز تو روتون وایمیسته؟!
چیزی شبیه به الهام
منظورم خانمی با نام الهام یا آقایی با نام خانوادگی الهام نیست
شاید نتونم اسمی براش انتخاب کنم 
یه جور حسی که شما با خودت میگی این از اونهاست که…
انگار ذهن‌تون کد نویسی کرده رفتارهارو با شخصیت ها
همش با ترس و لرز پیش میرین
اندازه نگهداشتن در چنین رابطه ای خیلی سخته
اگه محتاط باشین و آهسته پیش برین میگن طرف سرده
اگه صد از صد مایه بذارین و اجازه بدین عواطف و احساسات‌تون غلیان کنه هر لحظه ممکنه دچار فراوانی بشه و مثل پارچه ای که زیر سفره می‌ندازن شما رو مثل بقایای سفره به عنوان دور ریز احساساتش دم پنجرهٔ اضافه کاری هاش بتکونه
و‌ وقتی هم اعتراض کنین
اینجاست که حس عنفوان رابطه یعنی همون حس تو روتون وایستادن سراغتون میاد
با جمله ای کوتاه آب پاکی رو رو دستتون میریزِ
خیلی ساده بهتون میگه
مگه من گفتم برام اینهمه وقت بذاری؟!
گفتم فراوانی لازم که بگم فراوانی دقیقا مثل اکسیژنیه که نفس می‌کشین و اغلب اوقات یادتون میره که نفس می‌کشین
بگذریم…
سرد به نظر رسیدن در رابطه ای که غوره نشده می‌خواد مویز بشه اولیت منه
چرا که ما در جستجوی آرامش تا همین لحظه زندگی رو ادامه دادیم آرامش ایستگاه پایانی ثروت موفقیت شهرت
و هرچیزی که لذت بردن از بقا رو برای شما معنی کنه بوده و خواهد بود ‌
پیشنهاد من به شما اینه کسانی رو انتخاب کنین که شمارو برای خودتون بخوان نه خودشون
اونوقته که برای سلامت روان شما هر کاری از دستش بر بیاد انجام میده حتی به قیمت چشم پوشی از منافع خودش در رابطه
رابطه هاتون با پایانی خوش
ارادتمند شما
«محمدرضا ژاله»
——————-
خوشحالی یعنی؛
عضو کوچکی از خانوادهٔ بزرگ سِت‌مِن بودن
@set.men ✅
@set.men ✅
@set.men ✅
———————
Photo by;
@sinanavipour 
———————
Director;
@fatemeh_bazazan 
———————
Special thanks to;
@soheil.amirzade.official 
———————
امیدوارم از این پست خوشتون اومده باشه
همین فرمون ادامه بدم؟!
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
جزیره ای در تاریکی
(قسمت پنجم)
عمر تظاهر بر عشق بازی ما با سکوتی که بعد از باز شدن درب کلبه حکم فرما شد کوتاه تر از اونی بود که انتظار می‌رفت 
نور خورشید در زاویه ای قرار داشت که به سختی می‌شد چهره هارو تشخیص داد، تابش نور خورشید به داخل کلبه، گرد و خاک های معلق در اون، پاک حواس منو از اتفاقی که افتاده بود پرت کرد. اولین قدم به داخل کلبه ارتباط عاشقانهٔ منو ریز گردها رو قطع کرد
صدای به شدت نازکی اما مردونه رو به من گفت؛ خیلی خوش اومدین به جزیرهٔ ما
واژه ما رو‌با تاکید فراوانی گفت انگار سعی داشته بهم بفهمونه به زیستگاهشون تجاوز کردم
گفتم؛ من نیومدم! منو آوردن. 
پس باید گفت ما خیلی خوش شانس بودیم که شمارو پیدا کردیم، روزی آمدن او یا بهتر بگم شما، بهترین امیدواری برای تقویتِ صبوری اهالی جزیره در‌مواجه با درد ناشی از کمبود گندم بود، این مسئله در پایانِ پند و اندرز های هفتگی پدر مهربان همیشه تکرار می‌شه.با اعتماد به نفسی که داشت یکی از فرماندهان ارشد پدر مهربان به نظر می‌اومد 
حس می‌کردم اون چیزی رو می‌دونه که بقیه نمی‌دونن
دستمو گرفت برد دقیقاً لب پنجره ای که اون دختر ازش اومده بود داخل کلبه، بهم‌ گفت دلم میخواد فردای شب رنگی در دایرهٔ توجه ات شعاع خوبی رو بگیرم
زیر لب گفتم شب رنگی؟!گفت؛عجیبه که شما نمی‌دونید، درست شبی که قدرت رو به دست گرفتید آسمان رنگی خواهد شد این پیش بینی کوه مقدس برای پدر مهربان بود. 
احساس کردم از پنجره یه موجودی با سرعت نور گردنم رو نیش زد سرم گیج رفت دوبینی گرفته بودم فریاد دختر قرمز پوش و صدای وحشتناک برخورد تیر های چوبی به دیواره های کلبه آخرین صدایی بود که قبل خواب عمیقم‌ شنیدم...
پایان قسمت پنجم
«محمدرضا ژاله»
———————
عکاس: مسعود ساکی
@sakipic 
———————
#محمدرضاژاله #داستان #نویسنده #جزیره #تاریکی #کیش
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
شاید کمک کنه بنده سراپا ایراد رو بیشتر بشناسید
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
(مجموعه داستان می‌خواستم بهش بگم)

شاید باورتون نشه نیم ساعته گوشی رو گرفتم دستم دارم نگاه می‌کنم
به عکس یا فیلم خاصی نه، تو صفحه مکالمه مون به [در حال نوشتن] نگاه می‌کنم 
یعنی چی داره مینویسه
خدای من فکر کن یهو بنویسه کی همو ببینیم؟!
خیلی هیجان دارم
دیشب وقتی دیدمش تپش قلب گرفتم
طوری نگام می‌کرد که انگار می‌خواد بگه کِی میای پیشم؟! می‌خواستم بهش بگم از تو به یک اشاره از من به سر دویدن.خط نگاهش مثلثی بود. مثلث برعکس.
با چشماش، دو ضلعْ فریبت میداد و بعد با رأس لبخندش مثلثی شکارت می‌کرد
قشنگ بود.فکر کنم تنها شکاری بودم که از صیاد خوشش اومده بود.بهش می‌اومد از اینایی باشه که میشه ساعت ها در مورد مباحث مختلف باهاش گپ زد موسیقی، ادبیات و سینما.آخ آخ آخ یاد چی افتادم من اوه اوه...
من اگه بزرگ‌ترین نقطه ضعف ام عطر نبود، مقاوم ترین فرد در مقابل دلبری کردن آدما  می‌شدم
عطرش بوی جون میداد رایحه ای که با هر استشمام، به خودم می‌گرفتم. و من با بوی اون جون می‌گرفتم
چه توصیف عجیبی نه؟!
دلم می‌خواست سالن های تئاتر زود بازشه دوتایی باهم همهٔ اجراها رو بریم خاطره سازی کنیم مثلاً بریم تو راهروهای شگفت انگیز تئاتر‌شهر گم بشیم بعد با نورِ نگاهِ قشنگ استاد بهرام بیضائی راه رو پیدا کنیم 
و یا مثلا بریم شهر کتاب بیفتیم تو حوض کتابا بدون دست و پا زدن غرق بشیم. تو دنیای زیبای کتابها، نفس بکشیم بوی تازگی چاپ و کاغذ هایی که ناشرش با عشق کُشنده ای بین عباس آباد و انقلاب، بین نمایشگاه ماشین پُر سود و انتشاراتی کم سود، کوچه پس کوچه های بعد از انقلاب رو دنبال کرده بود.
صفحه گوشی رو خاموش کردم الکی به خودم دنده دادم که کاری نکنم طرف پُررو بشه فکر کنه خبریه در حالی که خبری هم بود
دلم براش رفته بود از اینایی که قلبت تو حلقت میزنه
یهو دیدم پیام داد
باز کردم نوشته بود:
عزیزم [شبی یک]تومن
پایان
«محمدرضا ژاله»
پی‌نوشت: بعضی موقع قصه هامو دوست دارم به جای روایت کردن، براتون بنویسم که چشماتون به خوندن عادت کنه.
عشق براتون
❤️
——————
عکاس:
مسعود ...اکی
@sakipic 
——————
#محمدرضاژاله #داستان #داستان_کوتاه #بیزینسی
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
وقتی یه مدت نیستم یعنی ترسیدم
ترس از چه میشه ها،ترس از توهم تمدن دو هزار سال گذشته، ترس از نداشتن حتی یک روز آینده
ترس از مطالعه اجباری فروپاشی اقتصادی نه در خاطرات میخائیل سرگی‌یویچ گورباچُف
(آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی)
بلکه ترس از فروپاشی اقتصادی خانواده های اطرافیانم،دوستانم، بستگانم که یک به یک دارند کم میارند.ترس از شما که دیگه حوصله خوندن حتی این متن رو هم ندارید. ترس از خودم که همش فکر می‌کنم.
ترس از این فریبکار دغل پیشه که هر روز مادرشو با گفتن جملهٔ من عااااااااااااالی ام فریب میده.
ترس از من، تو، او و چهارم شخص مفرد که هیچ وقت نفهمیدیم کیه ولی تو زندگیمون حسش کردیم.
ترس از جابجایی بستر موقعیت، که انگار جنبه کیفی زیستن در این مقطع زمانی و دایرهٔ مکانی رو مبتلا به افت سطح کیفی کرده.
ترس از گذشته و آینده ایی که جاشون رو بهم دادند
دیروزی که بهتر از امروز بود.
وقتی یه مدت نیستم یعنی ترسیدم از احتمال شنیدن صدای بوق خط‌ممتد از دستگاه تنفس امید در جامعه ام
وقتی نیستم میشینم یه گوشه ای برای خودم غصه می‌خورم تا دوباره خودمو جمع و جور کنم 
حالم که خوب شد شادی هامو باشما قسمت کنم. 
ببخشید که نمی‌تونم بخندونمتون
ببخشید که نمی‌تونم دروغ بگم
تا همیشه دوستتون دارم
«محمدرضا ژاله»
Photo by;
Nima AQAkarimi 
@nima.aqakarimi 
Special thanks;
@set.men
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
جزیره در تاریکی
قسمت سوم
اونجا عکسی روی دیوار‌ خودنمایی میکرد که بعید بود متعلق به صاحب کلبه باشه با آویز ها و ظروفی که ازش آویزون‌ بود بیشتر بهش میومد ذات اقدسی درش نهفته باشه
با دیدن عکس به خودم‌گفتم این جزیره همچین دورافتاده هم نیست، همین که سری به گوشه کنار کلبه چرخوندم باورم استخونی تر شد، اسباب و اثاثیه موجود در کلبه گواه این ماجرا بود که انگار جزیره در ارتباط با دنیای بیرونه ولی چرا آدم‌هاش از گشنگی رنج میبرن فکرمو مشغول کرد. 
با کلی نیرو متاثر از تمیز بودن فضای اختصاصی زندگی که حالا این کلبه بود شروع به جا به جایی کردم.
نمیدونم چرا بی‌اختیار اون قاب عکس رو برداشتم و گذاشتم داخل کشو یهو‌یه صدایی از پنجره مو به تنم سیخ کرد، یکی ‌بلند بهم گفت احمق، آروم‌ سمت پنجره برگشتم. خدای من باورم نمیشد زنی زیبا با سرهمی قرمز اما نازک دقت کنید نازک
دو دستش رو روی لبه پنجره به هم گره زده بود.
با لبخند خوش رنگی که انگار صبح به صبح با شاه توت ها و یا تمشک‌های جزیره مشاعره میکنه بهم نگاه میکرد
گفتم؛ با من بودی؟!
گفت؛ اوهوم دوباره تکرار میکنم احمق
گفتم؛ خب چرا؟!
گفت؛ ما همه مثل تو فکر میکنیم ولی مجبوریم.
اون قاب عکس رو بذار سر جاش
گفتم؛ آخه چرا؟!
گفت؛ اون عکس پدر مهربانه تو هر خونه ای باید باشه. 
این چهارمین بار بود که اسم پدر مهربان رو می‌شنیدم
بهش گفتم؛ مثلا اگه سرجاش نذارم ممکنه جونمو از دست بدم؟!
گفت؛ نه به این زودیا ولی ممکنه با دست کشیدن به سنگ پدر در کوه مقدس دیگه گندمی عایدت نشه. 
حسابی گیج شده بودم
از طرفی ازش میترسیدم از طرفی هم دوست داشتم در مورد جزیره ازش سوال کنم
گفتم؛ چرا نمیای تو؟!
گفت؛ نباید کسی منو در رفت آمد با تو ببینه
گفتم؛ چرا؟!
گفت؛چون...
در همین حین چست چالاک از پنجره پرید داخل کلبه اعتراف میکنم صحنهٔ جذابی رو برام خلق کرد ولی به روی خودم نیاوردم که تحت تاثیرش قرار گرفتم
سمت سبد میوه ها رفت سیبی برداشت و خیلی دلبرانه با لباس قرمز رنگش سیب رو پاک کرد لباس قرمز اما نازک دقت کنید نازک. همچنان که تو چشمای من خیره شده بود با اون لبای قرمز رنگش گازی به سیب زد، لباش بقدری خوش رنگ بود که زردی سیب رو بی روح تر کرد
حرفش رو از سر گرفت و ادامه داد
چون...ممکنه تو دردسر بیوفتی.
گفتم؛ دردسر؟!
پایان قسمت سوم
«محمدرضا ژاله»
لایک و کامنت شما موجب دلگرمی خواهد بود. 
————
عکس: پویا کامرانی
@pouya.kamrani.pv 
————
#محمدرضاژاله #نویسنده #داستان
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
جزیره ای در تاریکی
قسمت چهارم
گفتم: چرا باید تو دردسر بی‌افتم؟!
گفت: بخاطر شغلم.
گفتم: شغلت چیه؟!
گفت: به مردا فرصت دوبارهٔ دوست داشتن زنهاشون رو میدم.
تقریباً فهمیده بودم ولی نمی‌خواستم بفهمه که فهمیدم .در ادامه گفتم؛ تا حدودی متوجه شدم خب داشتی میگفتی
گفت: چون خونه خیلی‌ها میرم، اونا ازم میخوان اطلاعات کافی در مورد مشتری‌هام بهشون بدم.
گفتم: کیا؟!
گفت: دازاین‌ها
گفتم: دازاین؟!
گفت: هیییییس صدات رو بیار پایین اونا همه جا هستند.
گفتم: اونا کی اند؟
گفت:نماینده‌های پدر مهربان!
گفتم: دقیقاً چی میخوان ازت؟
گفت: این‌که با افراد سرشناس و قدرتمند جزیره ارتباط بگیرم. افرادي كه مخفیانه گندم کشت میکنن رو معرفی کنم و یا حتی افرادی که به کمبود گندم اعتراض دارند. یه بار از یکی‌شون پرسیدم چرا آروم نمی‌شینی؟! شرایط جزیره ایجاب میکنه که ما همگی تو این ریاضت باشیم؛ پشت هم‌باشیم.
گفت: شرایط این جزیره رو من میدونم، پشت کوه مقدس انبار غلة بزرگی وجود داره که میتونه اهالی جزیره رو بدون نیاز به کار کردن سیر کنه.
بهش گفتم: خود تو دیدی؟! گفت؛ متأسفانه بله. 
ذهنم درگیر مسائلی شد که تناقضات جدی باهم داشتن.
کمبود گندم و ممانعت از کشت گندم؟
اگه کمه چرا با کشتش مخالفت میشه ؟
اگه شرایط کشت وجود داره پس چرا انقدر گندم با مشکل پیدا میشه!
بعدشم برام جالب بود با وجود این همه تأدیب، صفت پدر همچنان مهربان بود. 
خیلی مشتاق بودم ببینمش همچنین دازاین‌ها رو
یه لحظه صدایی توجه هر دومون رو جلب کرد از شکاف در یه نگاهی به بیرون کرد سریع برگشت سمت پنجره 
انگار مانعي در هر دو طرف برای فرارش بود.
بغلم کرد گفت: بغلم کن، طبیعی‌تر! یالا به هیچ جا هم جز چشمای من نگاه نکن. باید وانمود کنیم من برای کارم اینجام وگرنه توي دردسر می‌افتیم. همزمان که یه دستش روی گردنم گوش‌هام رو نوازش می‌کرد و دست دیگه اش روی شونه‌هام ضخامت مردانگیم رو یادآوری میکرد، دستم‌رو دور کمرش حلقه کردم و بی‌اختیار بوسیدمش.
این حرکت به قدری آهسته گذشت که انگار ساعت‌ها رو پای این چند ثانیه قربانی کردیم سنگینی نگاه دازاین‌ها از پنجره، صدای تق‌تق درب، همه و همه ضرب‌آهنگی رو برای این عشق‌بازی به وجود آورده بود.لذتی آمیخته از عشق و دلهره بالاخره بدون اجازه، درب کلبه رو باز کردن...
پایان قسمت چهارم
«محمدرضا ژاله»
عکاس؛ مسعود ساکی
@sakipic 
——————-
تا اینجای داستان چطور بود؟!
——————-
#محمدرضاژاله
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - عذر می‌خوام
نویسنده؛
«محمدرضا ژاله»
Mohammad Reza Zhaleh Instagram - .
مجموعه داستان 
(می‌خواستم بهش بگم)
قسمت هفتم
همزمان با کشف و شهود باید و نباید های سن بلوغ ام به محل جدید اثاث کشی کردیم روز بعد مادر با لیستی از لوازم بهداشتی منو بیرون از خونه فرستاد همین که پامو از خونه بیرون گذاشتم، خدای من، دختری قد بلند چشمای سبز و صورتی پر از اسرار ازل که با لبخندش هی هویدا می‌کرد سمت من اومد از این مدل اومدنایی که تو فیلما حرکت آهسته نشون میدن ولی اینور ماجرا همه چیز تند بود پلک زدنم گردش خونم تپش قلبم ضربه زدنش ته حلق ام قورت دادن آب دهنم تا از اون سر کوچه بیاد کنار من رد بشه انگار ۲۰ سال بدون ذوق بازنشستگی گذشت اعتراف می‌کنم منم آدم جلبی بودم
سریع گفتم ببخشید دختر خانم ما تازه اومدیم تو این محل جایی رو نمی‌شناسم می‌خوام برم خرید لوازم بهداشتی گفت؛ آهان تشریف ببرید دست راست سمت چپ گفتم خیلی ممنون
گفت؛ در ضمن خیلی خوش اومدین 
یا خود خدا ترکوند منو با این حرکتش بعدش رفتم دست چپ سمت راست خوردم به یه نجاری 
روز بعدش از پنجره منظره بیرون رو نگاه می‌کردم چشمم افتاد به کوچه دیدم با دوستش وایستاده جلو درشون سریع رفتم طبقه پایین به مامان گفتم بده گفت چیو گفتم برم یه چی بخرم گفت همه رو گرفتم زحمت نکش بدو ‌رفتم جلو آینه اون موقع مد بود موهارو آلمانی میزدن یه دستی بهشون کشیدم پریدم تو کوچه مثلاً اصلا خبر ندارم کسی تو کوچه ست از کنارشون رد شدم یه مکث و بعدش گفتم ببخشید دختر خانم اینجا به خیابون راه داره؟! دوباره با اون لبخند انفجاریش از اینایی که همواره تو فیلما با حرکت آهسته نشونش میدن بهم گفت کجا می‌خوای بری؟! انگار یک آن تمام بهانه های دنیا تموم شدن گفتم نمی‌دونم،یعنی دوست دارم بدونم 
گفت صبر کن، از دوستش کاغذ و قلم خواست نشست رو‌پلهٔ جلو‌در خونهٔ دوستش بعد با ظرافت هرچه تمام شروع به کشیدن نقشه محل کرد به جرات میشه گفت تو شعاع ۵ کیلومتری از هرچی فروشگاه گرفته تا خشکشویی و گل فروشی و مدرسه و ایستگاه اتوبوس بود برام نقطه زد همزمان با تکمیل کردن نقشه اش بهم گفت چرا نمیشینی ترسیدم اگه زانوهامو برای نشستن خم کنم دیگه برای پاشدن نتونم راست کنم کاغذ رو نزدیکم کرد و با نوک خودکار جاها رو بهم توضیح میداد ولی من هیچی نمی‌شنیدم من غرق تماشای مژه هایی شده بودم که تا به این حد بهم نزدیک شدن یعنی اگه یکی دوتا از مهره های گردنم رو به سمت پایین هدایت می‌کردم به راحتی میتونستم ببوسمشون انعکاس نور خورشید رو کاغذْ می‌تابید تو چشماش انگار یه تیله سبز رنگ سعی داره جلال خداوند رو برای من سست ایمان به رخ بکشه…
پایان بخش اول
«محمدرضا ژاله»
Photo by;
@amirarda1
Mohammad Reza Zhaleh - 239.2K Likes - .
قدر بدونیم لطفاً
.
«محمدرضا ژاله»
💋

239.2K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . قدر بدونیم لطفاً . «محمدرضا ژاله» 💋
Likes : 239220
Mohammad Reza Zhaleh - 191.6K Likes - .
«عنوان اش با شما...»
.
اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد 
با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم 
البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
.
(با احترام فراوان به تاکسیرانان گرامی)
🌹

191.6K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . «عنوان اش با شما…» . اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله ﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾ 😉 @mr.zhaleh #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله . (با احترام فراوان به تاکسیرانان گرامی) 🌹
Likes : 191576
Mohammad Reza Zhaleh - 183.6K Likes - .
بلوغ سیاسی
نویسنده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
باشرکت:
ارسلان قاسمی
@arsalanghasemi1995 
ویدئو:
ونداد عبدالرحیمی
@v.graphics 
با سپاس از:
علیرضا چالوک
میثم مقدم

183.6K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . بلوغ سیاسی نویسنده: محمدرضا ژاله @mr.zhaleh باشرکت: ارسلان قاسمی @arsalanghasemi1995 ویدئو: ونداد عبدالرحیمی @v.graphics با سپاس از: علیرضا چالوک میثم مقدم
Likes : 183575
Mohammad Reza Zhaleh - 174.3K Likes - .
نویسنده ‌و طراح:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh
——————
موزیک‌ پایانی:
صد سال عشق
علی صدیقی
@alisedighi
——————
ویدئو:
ونداد عبدالرحیمی
@v.graphics
——————
ترجمه:
امید فتحی
@mrfathi.official
——————
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
#علی_صدیقی

174.3K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . نویسنده ‌و طراح: محمدرضا ژاله @mr.zhaleh —————— موزیک‌ پایانی: صد سال عشق علی صدیقی @alisedighi —————— ویدئو: ونداد عبدالرحیمی @v.graphics —————— ترجمه: امید فتحی @mrfathi.official —————— #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله #علی_صدیقی
Likes : 174266
Mohammad Reza Zhaleh - 171.6K Likes - .
نویسنده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
موزیک‌پایانی:
علی صدیقی
@alisedighi 
ویدئو:
@radismedia 
#محمدرضاژاله 
#علی_صدیقی
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله

171.6K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . نویسنده: محمدرضا ژاله @mr.zhaleh موزیک‌پایانی: علی صدیقی @alisedighi ویدئو: @radismedia #محمدرضاژاله #علی_صدیقی #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله
Likes : 171636
Mohammad Reza Zhaleh - 158.3K Likes - .
آدما چقدر میتونن عوض بشن...
—————
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
—————
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله 
#محمد_رضا_ژاله

158.3K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . آدما چقدر میتونن عوض بشن… ————— محمدرضا ژاله @mr.zhaleh ————— #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله
Likes : 158294
Mohammad Reza Zhaleh - 157.6K Likes - .
the writer:
‎نویسنده:
‎محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh
—————-
‎باشرکت:
‎حسین سلیمانی
@hosseinsoleimani
—————-
‎مجری طرح:
محمود پور محمود
@mpm_club
—————-
‎ویدئو:
سمیر راد
@radismedia
—————-
‎صدا:
حسین منصف
@hoseinmonsef
—————-
‎ترجمه:
امید فتحی
@mrfathi.official
—————-
باتشکر:
علی تاریمی
@alitarimii
—————-
‎#حسین_سلیمانی ‎#محمدرضاژاله
#mohammadrezazhaleh

157.6K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . the writer: ‎نویسنده: ‎محمدرضا ژاله @mr.zhaleh —————- ‎باشرکت: ‎حسین سلیمانی @hosseinsoleimani —————- ‎مجری طرح: محمود پور محمود @mpm_club —————- ‎ویدئو: سمیر راد @radismedia —————- ‎صدا: حسین منصف @hoseinmonsef —————- ‎ترجمه: امید فتحی @mrfathi.official —————- باتشکر: علی تاریمی @alitarimii —————- ‎#حسین_سلیمانی ‎#محمدرضاژاله #mohammadrezazhaleh
Likes : 157575
Mohammad Reza Zhaleh - 141.7K Likes - .
«دوستامون...»
.
اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد 
با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم 
البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله

141.7K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . «دوستامون…» . اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله ﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾ 😉 @mr.zhaleh #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله
Likes : 141668
Mohammad Reza Zhaleh - 138.4K Likes - .
﴿از قانون برای قانون﴾
—————-
‎محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
——————
‎ویدئو:
‎ونداد عبدالرحیمی
@v.graphics 
——————
‎ترجمه:
‎امید فتحی
@mrfathi.official 
——————
‎#محمدرضاژاله
‎#محمدرضا_ژاله
‎#محمد_رضا_ژاله

138.4K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . ﴿از قانون برای قانون﴾ —————- ‎محمدرضا ژاله @mr.zhaleh —————— ‎ویدئو: ‎ونداد عبدالرحیمی @v.graphics —————— ‎ترجمه: ‎امید فتحی @mrfathi.official —————— ‎#محمدرضاژاله ‎#محمدرضا_ژاله ‎#محمد_رضا_ژاله
Likes : 138422
Mohammad Reza Zhaleh - 134.7K Likes - .
«چرخ گردون...»
.
اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد 
با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم 
البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله

134.7K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . «چرخ گردون…» . اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله ﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾ 😉 @mr.zhaleh #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله
Likes : 134727
Mohammad Reza Zhaleh - 133.1K Likes - .
‎نویسنده:
‎محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
—————
‎منتخبی از کتاب «اعترافات نبودنت»که بزودی وارد فاز ویراستاری و چاپ خواهدشد
—————
‎ویدئو:
‎ونداد عبدالرحیمی
@v.graphics 
—————
‎مترجم:
‎امید فتحی
@mrfathi.official

133.1K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . ‎نویسنده: ‎محمدرضا ژاله @mr.zhaleh ————— ‎منتخبی از کتاب «اعترافات نبودنت»که بزودی وارد فاز ویراستاری و چاپ خواهدشد ————— ‎ویدئو: ‎ونداد عبدالرحیمی @v.graphics ————— ‎مترجم: ‎امید فتحی @mrfathi.official
Likes : 133068
Mohammad Reza Zhaleh - 129.4K Likes - .
نویسنده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh

129.4K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . نویسنده: محمدرضا ژاله @mr.zhaleh
Likes : 129381
Mohammad Reza Zhaleh - 127.5K Likes - .
«سراب دلتنگی»
.
کپشن همون همیشگی
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
‏@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله

127.5K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . «سراب دلتنگی» . کپشن همون همیشگی ﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾ 😉 ‏@mr.zhaleh #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله
Likes : 127510
Mohammad Reza Zhaleh - 124.1K Likes - .
درون من
—————-
‎نویسنده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
——————
‎ویدئو:
‎ونداد عبدالرحیمی
@v.graphics 
——————
‎ترجمه:
‎امید فتحی
@mrfathi.official 
——————
همراهان گرامی جهت دسترسی آسان به ویدئو ها لطفاً به کانال تلگرام بنده مراجعه کنید

https://t.me/zhalehism

—————-
‎#محمدرضاژاله
‎#محمدرضا_ژاله
‎#محمد_رضا_ژاله 
#mohammadrezazhaleh
#mr_zhaleh

124.1K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . درون من —————- ‎نویسنده: محمدرضا ژاله @mr.zhaleh —————— ‎ویدئو: ‎ونداد عبدالرحیمی @v.graphics —————— ‎ترجمه: ‎امید فتحی @mrfathi.official —————— همراهان گرامی جهت دسترسی آسان به ویدئو ها لطفاً به کانال تلگرام بنده مراجعه کنید https://t.me/zhalehism —————- ‎#محمدرضاژاله ‎#محمدرضا_ژاله ‎#محمد_رضا_ژاله #mohammadrezazhaleh #mr_zhaleh
Likes : 124102
Mohammad Reza Zhaleh - 124K Likes - .
نویسنده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
گاهی به اصالت خودمان بدهکاریم
اصالتی که بی هیچ انتخابی، مُهری بر تائیدِ تحکیم جبر جغرافیایی میزند جبری که ثمرهٔ نژاد و عقیده را به همراه دارد 
قبل از این که پا در عرصه وجود بگذاریم
هیچ یک انتخاب نکرده ایم
با کدام کشور 
با کدام نژاد
با کدام دین 
زیستن را آغاز کنیم 
اما آنچه اختیار تام برای زیست گاه فکریِ منِ کمترین داشت
فریاد احترام به تفاوت ها در این برکه زیبای انسانیت بود
﴿زنده باد انسان خردمند﴾
ارادتمند شما
محمدرضا ژاله
ویدئو:
ونداد عبدالرحیمی
@v.graphics

124K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . نویسنده: محمدرضا ژاله @mr.zhaleh گاهی به اصالت خودمان بدهکاریم اصالتی که بی هیچ انتخابی، مُهری بر تائیدِ تحکیم جبر جغرافیایی میزند جبری که ثمرهٔ نژاد و عقیده را به همراه دارد قبل از این که پا در عرصه وجود بگذاریم هیچ یک انتخاب نکرده ایم با کدام کشور با کدام نژاد با کدام دین زیستن را آغاز کنیم اما آنچه اختیار تام برای زیست گاه فکریِ منِ کمترین داشت فریاد احترام به تفاوت ها در این برکه زیبای انسانیت بود ﴿زنده باد انسان خردمند﴾ ارادتمند شما محمدرضا ژاله ویدئو: ونداد عبدالرحیمی @v.graphics
Likes : 124037
Mohammad Reza Zhaleh - 122.8K Likes - .
بهشت و‌جهنم فرضیه ایست که در ذهن ما به ورطه باور میرسه.
Heaven and hell are the hypotheses which are jumped into the abyss in our minds.

جستجوی که ذهن مسیر هر دو رو با تابلو های راهنمایی افکار و عقایدمون جهت میده
The pursuit in which mentality gives it direction by the use of the signposts of our thoughts and beliefs.

تحقق مسیری که کارما و دارما مون رو به چالش میکشه
The realization of the way which challenges our Karma and Dharma!

سر آخر حیات تا مماتی که بدون تسویه پایانی نخواهد داشت
Eventually life to death which will not end without the final reckoning!

این جستجو روباید ‌در خودمون شروع کنیم
We have to begin this pursuit in ourselves.

گاهی به اشتباه چشم ها رو به ابراست
Yet we occasionally look up at the clouds wrongly

نویسنده:
محمدرضا ژاله
‏@mr.zhaleh
———————
ویدئو:
ونداد عبدالرحیمی
‏@v.graphics
———————
ترجمه:
امید فتحی
‏@mrfathi.official
———————
موزیک پایانی:
سیل
———————
و همچنان خدا معتبر کند
🤜🏻🎖🤛🏻
———————
#محمدرضاژاله 
#محمدرضا_ژاله 
#محمد_رضا_ژاله

122.8K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . بهشت و‌جهنم فرضیه ایست که در ذهن ما به ورطه باور میرسه. Heaven and hell are the hypotheses which are jumped into the abyss in our minds. جستجوی که ذهن مسیر هر دو رو با تابلو های راهنمایی افکار و عقایدمون جهت میده The pursuit in which mentality gives it direction by the use of the signposts of our thoughts and beliefs. تحقق مسیری که کارما و دارما مون رو به چالش میکشه The realization of the way which challenges our Karma and Dharma! سر آخر حیات تا مماتی که بدون تسویه پایانی نخواهد داشت Eventually life to death which will not end without the final reckoning! این جستجو روباید ‌در خودمون شروع کنیم We have to begin this pursuit in ourselves. گاهی به اشتباه چشم ها رو به ابراست Yet we occasionally look up at the clouds wrongly نویسنده: محمدرضا ژاله ‏@mr.zhaleh ——————— ویدئو: ونداد عبدالرحیمی ‏@v.graphics ——————— ترجمه: امید فتحی ‏@mrfathi.official ——————— موزیک پایانی: سیل ——————— و همچنان خدا معتبر کند 🤜🏻🎖🤛🏻 ——————— #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله
Likes : 122790
Mohammad Reza Zhaleh - 121.4K Likes - .
«قدرت ذهن...»
.
اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد 
با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم 
البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
‏@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله

121.4K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . «قدرت ذهن…» . اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله ﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾ 😉 ‏@mr.zhaleh #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله
Likes : 121424
Mohammad Reza Zhaleh - 121.3K Likes - .
لطفاً
🙏🏻
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله 
#محمد_رضا_ژاله

121.3K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . لطفاً 🙏🏻 #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله
Likes : 121266
Mohammad Reza Zhaleh - 120.2K Likes - .
نویسنده؛
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
————-
با شرکت؛
امیر اردوان
@amirarda1 
👨🏻‍✈️
————-
ترجمه؛
استودیو بین المللی زبان پارسا
@english_parsa_studio 
(مربی خفن من)
📝
————-
پیانو؛ مهرداد علی‌نژاد
@mehrdad_alinejaad 
(مربی خفن من)
👨🏻‍🏫
—————-
خواننده؛ سیاوش شمس
@siavashshams 
🧑🏻‍💼
—————-
ویدئو؛
پویا کامرانی
@pouya.kamrani.pv
👨🏻‍💻
—————-
release manager;
@majidmax_music 
🕵🏻‍♂️
—————-
Manager;
@alirezachalookofficial
🥷🏻
—————-
تگ کردن دوستات و به اشتراک گذاشتن این ویدئو 
حادثه ایست اجباری 
😎☺️😘

120.2K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . نویسنده؛ محمدرضا ژاله @mr.zhaleh ————- با شرکت؛ امیر اردوان @amirarda1 👨🏻‍✈️ ————- ترجمه؛ استودیو بین المللی زبان پارسا @english_parsa_studio (مربی خفن من) 📝 ————- پیانو؛ مهرداد علی‌نژاد @mehrdad_alinejaad (مربی خفن من) 👨🏻‍🏫 —————- خواننده؛ سیاوش شمس @siavashshams 🧑🏻‍💼 —————- ویدئو؛ پویا کامرانی @pouya.kamrani.pv 👨🏻‍💻 —————- release manager; @majidmax_music 🕵🏻‍♂️ —————- Manager; @alirezachalookofficial 🥷🏻 —————- تگ کردن دوستات و به اشتراک گذاشتن این ویدئو حادثه ایست اجباری 😎☺️😘
Likes : 120163
Mohammad Reza Zhaleh - 119.3K Likes - .
«آدمِ قشنگ»
.
اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد 
با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم 
البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
‏@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله

119.3K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . «آدمِ قشنگ» . اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله ﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾ 😉 ‏@mr.zhaleh #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله
Likes : 119330
Mohammad Reza Zhaleh - 119.1K Likes - .
«شخصی تر از مسواک...»
.
اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد 
با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم 
البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله

119.1K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . «شخصی تر از مسواک…» . اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله ﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾ 😉 @mr.zhaleh #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله
Likes : 119140
Mohammad Reza Zhaleh - 118.9K Likes - .
«روشنگری...»
.
اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد 
با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم 
البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله

118.9K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . «روشنگری…» . اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله ﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾ 😉 @mr.zhaleh #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله
Likes : 118861
Mohammad Reza Zhaleh - 117.2K Likes - .
«وقت مون رو تلفـ...»
.
اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد 
با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم 
البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
‏@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله

117.2K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . «وقت مون رو تلفـ…» . اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله ﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾ 😉 ‏@mr.zhaleh #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله
Likes : 117200
Mohammad Reza Zhaleh - 116K Likes - .
‎نویسنده:
‎«محمدرضا ژاله»
————————-
‎#محمدرضاژاله 
‎#محمدرضا_ژاله 
‎#محمد_رضا_ژاله 
‎#کمپانی_ژاله 
‎#کتاب_صوتی 
‎#گویندگی 
‎#نویسنده 
‎#شازده_کوچولو

116K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . ‎نویسنده: ‎«محمدرضا ژاله» ————————- ‎#محمدرضاژاله ‎#محمدرضا_ژاله ‎#محمد_رضا_ژاله ‎#کمپانی_ژاله ‎#کتاب_صوتی ‎#گویندگی ‎#نویسنده ‎#شازده_کوچولو
Likes : 115963
Mohammad Reza Zhaleh - 115.9K Likes - .
قدرت تخریب کدامیک؟!
۱:کرونا
۲:جهل
.
کپشن همون همیشگی
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
‏@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله

115.9K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . قدرت تخریب کدامیک؟! ۱:کرونا ۲:جهل . کپشن همون همیشگی ﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾ 😉 ‏@mr.zhaleh #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله
Likes : 115910
Mohammad Reza Zhaleh - 114.7K Likes - .
در سی امین سالروز میلادم
در این روزهای سرد تابستان میهن ام، خورشید بهانه بود
تا با گرمای وجودتان به خود مغرور نشم
ولی گاهی اعتراف هم چیز بدی نیست.
اعتراف میکنم بودنتان گرما بخش زندگی بود در غروبی که همه چیز بوی رفتن می‌دهد این حضور شما بود که مرا از اسارت خویش رها کرد، زندگی تحت رهبری احساس قاعده ندارد و من اکنون نیز از رهاترین انسان ها هستم.
آوازه ی خوش این روزهایم را مدیونتان هستم
چرا که این شما بودید با کلمات پر احساستان نوازشم کردید تا احساساتم لخته نبندد 
جاری بودنم را مدیونتان هستم
«محمدرضا ژاله»
🦋
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله

114.7K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . در سی امین سالروز میلادم در این روزهای سرد تابستان میهن ام، خورشید بهانه بود تا با گرمای وجودتان به خود مغرور نشم ولی گاهی اعتراف هم چیز بدی نیست. اعتراف میکنم بودنتان گرما بخش زندگی بود در غروبی که همه چیز بوی رفتن می‌دهد این حضور شما بود که مرا از اسارت خویش رها کرد، زندگی تحت رهبری احساس قاعده ندارد و من اکنون نیز از رهاترین انسان ها هستم. آوازه ی خوش این روزهایم را مدیونتان هستم چرا که این شما بودید با کلمات پر احساستان نوازشم کردید تا احساساتم لخته نبندد جاری بودنم را مدیونتان هستم «محمدرضا ژاله» 🦋 #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله
Likes : 114723
Mohammad Reza Zhaleh - 113.8K Likes - .
«تنفرمندی»
.
ارادتمند شما
«محمدرضا ژاله»
@mr.zhaleh
🤜🏻🎖🤛🏻
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله

113.8K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . «تنفرمندی» . ارادتمند شما «محمدرضا ژاله» @mr.zhaleh 🤜🏻🎖🤛🏻 #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله
Likes : 113766
Mohammad Reza Zhaleh - 113.1K Likes - .
«زمان به وقت منیّت می ایستد»
.
اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد 
با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم 
البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
‏@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله

113.1K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . «زمان به وقت منیّت می ایستد» . اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله ﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾ 😉 ‏@mr.zhaleh #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله
Likes : 113091
Mohammad Reza Zhaleh - 112.1K Likes - .
جای خالی شما در زندگی
.
ارادتمند شما:
«محمدرضا ژاله»

112.1K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . جای خالی شما در زندگی . ارادتمند شما: «محمدرضا ژاله»
Likes : 112067
Mohammad Reza Zhaleh - 111.9K Likes - .
مواظب آدم‌های سمّی اطراف و دورت باش
لطفاً هر اتفاقی که افتاد تو فقط خودت باش
.
کپشن همون همیشگی
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
‏@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله

111.9K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . مواظب آدم‌های سمّی اطراف و دورت باش لطفاً هر اتفاقی که افتاد تو فقط خودت باش . کپشن همون همیشگی ﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾ 😉 ‏@mr.zhaleh #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله
Likes : 111934
Mohammad Reza Zhaleh - 108.8K Likes - .
چه غریبانه که دیگر نیستی
چه بی‌رحمانه که دیگر سِر شده ایم
از رفتن ها شاید هم از ماندن ها 
سفر به خیر 
دلواپس ثانیه در هجوم دلخوشی ها نباش
دقایقی پیش ثانیه هم به اندوه رفتنت مبتلا شد
و زمان در خاطرمان به احترام عمری بودنت خواهد ایستاد. 
«محمدرضا ژاله»
حسین شا‌سورپور
۱۳۲۱-۱۴۰۰
🥀🖤🥀

108.8K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . چه غریبانه که دیگر نیستی چه بی‌رحمانه که دیگر سِر شده ایم از رفتن ها شاید هم از ماندن ها سفر به خیر دلواپس ثانیه در هجوم دلخوشی ها نباش دقایقی پیش ثانیه هم به اندوه رفتنت مبتلا شد و زمان در خاطرمان به احترام عمری بودنت خواهد ایستاد. «محمدرضا ژاله» حسین شا‌سورپور ۱۳۲۱-۱۴۰۰ 🥀🖤🥀
Likes : 108773
Mohammad Reza Zhaleh - 108.8K Likes - .
چه غریبانه که دیگر نیستی
چه بی‌رحمانه که دیگر سِر شده ایم
از رفتن ها شاید هم از ماندن ها 
سفر به خیر 
دلواپس ثانیه در هجوم دلخوشی ها نباش
دقایقی پیش ثانیه هم به اندوه رفتنت مبتلا شد
و زمان در خاطرمان به احترام عمری بودنت خواهد ایستاد. 
«محمدرضا ژاله»
حسین شا‌سورپور
۱۳۲۱-۱۴۰۰
🥀🖤🥀

108.8K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . چه غریبانه که دیگر نیستی چه بی‌رحمانه که دیگر سِر شده ایم از رفتن ها شاید هم از ماندن ها سفر به خیر دلواپس ثانیه در هجوم دلخوشی ها نباش دقایقی پیش ثانیه هم به اندوه رفتنت مبتلا شد و زمان در خاطرمان به احترام عمری بودنت خواهد ایستاد. «محمدرضا ژاله» حسین شا‌سورپور ۱۳۲۱-۱۴۰۰ 🥀🖤🥀
Likes : 108773
Mohammad Reza Zhaleh - 108.8K Likes - .
چه غریبانه که دیگر نیستی
چه بی‌رحمانه که دیگر سِر شده ایم
از رفتن ها شاید هم از ماندن ها 
سفر به خیر 
دلواپس ثانیه در هجوم دلخوشی ها نباش
دقایقی پیش ثانیه هم به اندوه رفتنت مبتلا شد
و زمان در خاطرمان به احترام عمری بودنت خواهد ایستاد. 
«محمدرضا ژاله»
حسین شا‌سورپور
۱۳۲۱-۱۴۰۰
🥀🖤🥀

108.8K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . چه غریبانه که دیگر نیستی چه بی‌رحمانه که دیگر سِر شده ایم از رفتن ها شاید هم از ماندن ها سفر به خیر دلواپس ثانیه در هجوم دلخوشی ها نباش دقایقی پیش ثانیه هم به اندوه رفتنت مبتلا شد و زمان در خاطرمان به احترام عمری بودنت خواهد ایستاد. «محمدرضا ژاله» حسین شا‌سورپور ۱۳۲۱-۱۴۰۰ 🥀🖤🥀
Likes : 108773
Mohammad Reza Zhaleh - 108.8K Likes - .
چه غریبانه که دیگر نیستی
چه بی‌رحمانه که دیگر سِر شده ایم
از رفتن ها شاید هم از ماندن ها 
سفر به خیر 
دلواپس ثانیه در هجوم دلخوشی ها نباش
دقایقی پیش ثانیه هم به اندوه رفتنت مبتلا شد
و زمان در خاطرمان به احترام عمری بودنت خواهد ایستاد. 
«محمدرضا ژاله»
حسین شا‌سورپور
۱۳۲۱-۱۴۰۰
🥀🖤🥀

108.8K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . چه غریبانه که دیگر نیستی چه بی‌رحمانه که دیگر سِر شده ایم از رفتن ها شاید هم از ماندن ها سفر به خیر دلواپس ثانیه در هجوم دلخوشی ها نباش دقایقی پیش ثانیه هم به اندوه رفتنت مبتلا شد و زمان در خاطرمان به احترام عمری بودنت خواهد ایستاد. «محمدرضا ژاله» حسین شا‌سورپور ۱۳۲۱-۱۴۰۰ 🥀🖤🥀
Likes : 108773
Mohammad Reza Zhaleh - 108.8K Likes - .
چه غریبانه که دیگر نیستی
چه بی‌رحمانه که دیگر سِر شده ایم
از رفتن ها شاید هم از ماندن ها 
سفر به خیر 
دلواپس ثانیه در هجوم دلخوشی ها نباش
دقایقی پیش ثانیه هم به اندوه رفتنت مبتلا شد
و زمان در خاطرمان به احترام عمری بودنت خواهد ایستاد. 
«محمدرضا ژاله»
حسین شا‌سورپور
۱۳۲۱-۱۴۰۰
🥀🖤🥀

108.8K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . چه غریبانه که دیگر نیستی چه بی‌رحمانه که دیگر سِر شده ایم از رفتن ها شاید هم از ماندن ها سفر به خیر دلواپس ثانیه در هجوم دلخوشی ها نباش دقایقی پیش ثانیه هم به اندوه رفتنت مبتلا شد و زمان در خاطرمان به احترام عمری بودنت خواهد ایستاد. «محمدرضا ژاله» حسین شا‌سورپور ۱۳۲۱-۱۴۰۰ 🥀🖤🥀
Likes : 108773
Mohammad Reza Zhaleh - 106.2K Likes - .
می‌گفت؛ خیلی دوستت دارم وابسته ات شدم
ولی جونمو به لبم رسوندی
راستش منم دوست داشتنم رو فدای تلخی ها می‌کردم
اما بحث های زیادی داشتیم
بحث هایی که منشاش کمی سکوت و بعد انفجار احساسات بود
افکارش رو جمع می‌کرد، تو ذهنش ارزیابی می‌کرد
و بعد بدون اینکه توضیحی از من بخواد واژه هایی که در شان من نبودن رو مثل اثر خون روی دیوارِ بعد از شلیک تو جمجمه، به سمتم پرتاب می‌کرد
(ولی من همچنان دوست داشتنم رو فدای تلخی ها می‌کردم)
روح ام رو‌ آشفته می‌کرد قطعاً خیلیا مثل من چنین تجربه  ای رو داشتن
عشق بیش از حد همراه با نداشتن تفاهم
حس می‌کردم اول رابطه ست طول میکشه همو‌بشناسیم
مثل یه رودخونه طغیان می‌کرد روی ماهیتم تو رابطه
بعد مثل یه برکه پر از صدا های گوش نواز تو بغلم با بوسه هاش مهر تائید بر استمرار بودنم می‌زد
(ولی من همچنان دوست داشتنم رو فدای تلخی ها می‌کردم)
کسوف بود اونم لاینفک
هم میمردم براش هم خودش میکشت منو
هم تلخی بود هم شیرینی
بدون اینکه ازم توضیح بخواد و یا حتی توضیحی بده یهو میذاشت میرفت
منم هاج و واج به مسیر رفتنش نگاه می‌کردم
وقتی بحثمون می‌شد در مورد مسئلهٔ تنش زایی که به تازگی مارو به چالش کشیده بود، از اولین روز رابطه مشکلات رو تازیانه می‌کرد رو شونه های خسته از غربتِ عاطفی که برام ساخته بود
(ولی من همچنان دوست داشتنم رو فدای تلخی ها می‌کردم)
سکوت اون قبل از طوفان بود
سکوت من بعد از طوفان بود
یکی از شعار هاش این بود
تو هیچ کاری برای من نکردی
به خواسته هاش تن می‌دادم
تو خلوتم همیشه فکر می‌کردم این رویه ممکن آسیب های جدی به روح و روانم بزنه
افکار منو بو می‌کشید سریع با یه غافلگیری شگفت انگیز حال منو عوض می‌کرد من عالی ترین می‌شدم
دقیقا به همون اندازه، با تحلیل های تادیب گرانه اش، در مورد رفتار هایی حرف میزد که من هرگز انجام ندادم ولی عموما در‌چنین مواقع ای چون تحکُم پرخاشگرانه داشت، ذهنم‌ باور می‌کرد این کارو من انجام دادم
(ولی من همچنان دوستش داشتم)
البته داشتم…
«محمدرضا ژاله»
Special thanks to;
@set.men

106.2K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . می‌گفت؛ خیلی دوستت دارم وابسته ات شدم ولی جونمو به لبم رسوندی راستش منم دوست داشتنم رو فدای تلخی ها می‌کردم اما بحث های زیادی داشتیم بحث هایی که منشاش کمی سکوت و بعد انفجار احساسات بود افکارش رو جمع می‌کرد، تو ذهنش ارزیابی می‌کرد و بعد بدون اینکه توضیحی از من بخواد واژه هایی که در شان من نبودن رو مثل اثر خون روی دیوارِ بعد از شلیک تو جمجمه، به سمتم پرتاب می‌کرد (ولی من همچنان دوست داشتنم رو فدای تلخی ها می‌کردم) روح ام رو‌ آشفته می‌کرد قطعاً خیلیا مثل من چنین تجربه ای رو داشتن عشق بیش از حد همراه با نداشتن تفاهم حس می‌کردم اول رابطه ست طول میکشه همو‌بشناسیم مثل یه رودخونه طغیان می‌کرد روی ماهیتم تو رابطه بعد مثل یه برکه پر از صدا های گوش نواز تو بغلم با بوسه هاش مهر تائید بر استمرار بودنم می‌زد (ولی من همچنان دوست داشتنم رو فدای تلخی ها می‌کردم) کسوف بود اونم لاینفک هم میمردم براش هم خودش میکشت منو هم تلخی بود هم شیرینی بدون اینکه ازم توضیح بخواد و یا حتی توضیحی بده یهو میذاشت میرفت منم هاج و واج به مسیر رفتنش نگاه می‌کردم وقتی بحثمون می‌شد در مورد مسئلهٔ تنش زایی که به تازگی مارو به چالش کشیده بود، از اولین روز رابطه مشکلات رو تازیانه می‌کرد رو شونه های خسته از غربتِ عاطفی که برام ساخته بود (ولی من همچنان دوست داشتنم رو فدای تلخی ها می‌کردم) سکوت اون قبل از طوفان بود سکوت من بعد از طوفان بود یکی از شعار هاش این بود تو هیچ کاری برای من نکردی به خواسته هاش تن می‌دادم تو خلوتم همیشه فکر می‌کردم این رویه ممکن آسیب های جدی به روح و روانم بزنه افکار منو بو می‌کشید سریع با یه غافلگیری شگفت انگیز حال منو عوض می‌کرد من عالی ترین می‌شدم دقیقا به همون اندازه، با تحلیل های تادیب گرانه اش، در مورد رفتار هایی حرف میزد که من هرگز انجام ندادم ولی عموما در‌چنین مواقع ای چون تحکُم پرخاشگرانه داشت، ذهنم‌ باور می‌کرد این کارو من انجام دادم (ولی من همچنان دوستش داشتم) البته داشتم… «محمدرضا ژاله» Special thanks to; @set.men
Likes : 106165
Mohammad Reza Zhaleh - 105.6K Likes - .
«بعضی گره ها خیلی قشنگ‌اند»
.
خوشبختی یعنی داشتن شماها
.
🥰😘🥰
.
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
‏@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله

105.6K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . «بعضی گره ها خیلی قشنگ‌اند» . خوشبختی یعنی داشتن شماها . 🥰😘🥰 . ﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾ 😉 ‏@mr.zhaleh #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله
Likes : 105639
Mohammad Reza Zhaleh - 105.6K Likes - .
ببخشید مجبورم شدم
🥺
آینده تون برام خیلی مهم بود
——————-
لطفاً به این سایت سربزنید
حتی اگه اطلاعاتتون بیشتر از مقاله ها بود می‌تونید اون رو ارتقإ بدید
ارادتمند شما
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
🌹
—————-
ویدئو:
وندادجانِ عبدالرحیمی
@v.graphics 
—————-
#محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله 
—————-
#mohammadrezazhaleh
#wikipedia 
#inestagram 
#bet

105.6K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . ببخشید مجبورم شدم 🥺 آینده تون برام خیلی مهم بود ——————- لطفاً به این سایت سربزنید حتی اگه اطلاعاتتون بیشتر از مقاله ها بود می‌تونید اون رو ارتقإ بدید ارادتمند شما محمدرضا ژاله @mr.zhaleh 🌹 —————- ویدئو: وندادجانِ عبدالرحیمی @v.graphics —————- #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله —————- #mohammadrezazhaleh #wikipedia #inestagram #bet
Likes : 105618
Mohammad Reza Zhaleh - 104.6K Likes - .
ب مثل برهنگی
.
تا دیر نشده...
😘
.
ارادتمند شما
«محمدرضا ژاله»
@mr.zhaleh
🤜🏻🎖🤛🏻
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله

104.6K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . ب مثل برهنگی . تا دیر نشده… 😘 . ارادتمند شما «محمدرضا ژاله» @mr.zhaleh 🤜🏻🎖🤛🏻 #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله
Likes : 104639
Mohammad Reza Zhaleh - 104K Likes - .
گوینده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
ویدئو:
ونداد عبدالرحیمی
@v.graphics 
نظریه متفاوت در مورد شاعر این اثر وجود دارد
که هر سه را ذکر میکنم
برخی بر این باورند این شعر منتسب به سعدی ایست
برخی بر این باورند این شعر منتسب به صائب تبریزی ایست
برخی نیز بر این باورند این شعر منتسب به میرزا محمد باقر صامت بروجردی ایست
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله

104K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . گوینده: محمدرضا ژاله @mr.zhaleh ویدئو: ونداد عبدالرحیمی @v.graphics نظریه متفاوت در مورد شاعر این اثر وجود دارد که هر سه را ذکر میکنم برخی بر این باورند این شعر منتسب به سعدی ایست برخی بر این باورند این شعر منتسب به صائب تبریزی ایست برخی نیز بر این باورند این شعر منتسب به میرزا محمد باقر صامت بروجردی ایست #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله
Likes : 104023
Mohammad Reza Zhaleh - 101.4K Likes - .
نویسنده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
ویدئو:
راشد نادری
 @rashed_naderi 
موزیک:
روزبه بمانی
@roozbehbemaniofficial 
#نویسنده #اسمت #محمدرضاژاله #جدایی

101.4K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . نویسنده: محمدرضا ژاله @mr.zhaleh ویدئو: راشد نادری @rashed_naderi موزیک: روزبه بمانی @roozbehbemaniofficial #نویسنده #اسمت #محمدرضاژاله #جدایی
Likes : 101402
Mohammad Reza Zhaleh - 101.2K Likes - .
دلم می‌خواد برم توی قلبت
توی ذهنت
توی چشمت
سرتاسر وجودت
با دستات دوست داشتن رو نقاشی کنم
با قلبت باورش کنم
با ذهنت بهش امکان زندگی بدم
با چشمات از تماشاش لذت ببرم
براستی که دوست داشتن همین مراحل است
«محمدرضا ژاله»
———————-
اگه بخوای برای این پست ایموجی کامنت بذاری
چی میذاری؟!
لطفاً لایک‌ یادت نره
❤️
———————-
عکس:
@ali.undead
———————-
#محمدرضاژاله
#دوستداشتن 
#mohammadrezazhaleh 
#mr_zhaleh

101.2K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . دلم می‌خواد برم توی قلبت توی ذهنت توی چشمت سرتاسر وجودت با دستات دوست داشتن رو نقاشی کنم با قلبت باورش کنم با ذهنت بهش امکان زندگی بدم با چشمات از تماشاش لذت ببرم براستی که دوست داشتن همین مراحل است «محمدرضا ژاله» ———————- اگه بخوای برای این پست ایموجی کامنت بذاری چی میذاری؟! لطفاً لایک‌ یادت نره ❤️ ———————- عکس: @ali.undead ———————- #محمدرضاژاله #دوستداشتن #mohammadrezazhaleh #mr_zhaleh
Likes : 101184
Mohammad Reza Zhaleh - 100.1K Likes - .
موزیک جدیدم به اسم “گل من” با مجوز رسمی از وزارت محترم فرهنگ و ارشاد منتشر شد.
—————-
‎پخش از ملوبات و تمامی سایت های معتبر 
—————-
producer: @1hadihosseini & @alihosswini 
pro manager: @1ehsanasadi 
production manager: @mortezazamanii 
————-
🎼monologue @mr.zhaleh
————-
📝lyrics & music @mehryaarr & @rraeenn 
—————-
🎹arrangment🎛mix & mastering @farzanhasanvand
—————-
🎸giutar bass & electric @babakriahipour & @farazdadashii
@farzanhasanvand
—————-

👕dress designer @arastoo_collection 
👖
—————-
🎥director @rashed_naderi 
—————-
📸photo & cover @amirhasankeynejad
—————-
💇🏻hairstyle @ehsan.perfect 
@ehsanhajialii 
—————-
‎مرسی از همه دوستان که مارو همراهی کردن:♥️

@mehdihosseiniofficial 
@saeedsam_music 
@alishorooi
@ashkanmohammadian_official 
@moslem_salari 
@ssorroush 
@saeed.mahvar
@arkaalizadeh 
@poriwah 
@bardiataheeri 
@arastoo_qodc 
@mosyraapi 
@peymanzareiii 
@yahyanazari2021
—————-
ممنون که همیشه کنارم بودی
@alirezachalookofficial 
—————-
@kish.enjoy 🏜🏝🏜
—————-
#محمدرضاژاله #نویسنده

100.1K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . موزیک جدیدم به اسم “گل من” با مجوز رسمی از وزارت محترم فرهنگ و ارشاد منتشر شد. —————- ‎پخش از ملوبات و تمامی سایت های معتبر —————- producer: @1hadihosseini & @alihosswini pro manager: @1ehsanasadi production manager: @mortezazamanii ————- 🎼monologue @mr.zhaleh ————- 📝lyrics & music @mehryaarr & @rraeenn —————- 🎹arrangment🎛mix & mastering @farzanhasanvand —————- 🎸giutar bass & electric @babakriahipour & @farazdadashii @farzanhasanvand —————- 👕dress designer @arastoo_collection 👖 —————- 🎥director @rashed_naderi —————- 📸photo & cover @amirhasankeynejad —————- 💇🏻hairstyle @ehsan.perfect @ehsanhajialii —————- ‎مرسی از همه دوستان که مارو همراهی کردن:♥️ @mehdihosseiniofficial @saeedsam_music @alishorooi @ashkanmohammadian_official @moslem_salari @ssorroush @saeed.mahvar @arkaalizadeh @poriwah @bardiataheeri @arastoo_qodc @mosyraapi @peymanzareiii @yahyanazari2021 —————- ممنون که همیشه کنارم بودی @alirezachalookofficial —————- @kish.enjoy 🏜🏝🏜 —————- #محمدرضاژاله #نویسنده
Likes : 100113
Mohammad Reza Zhaleh - 99.2K Likes - .
«منافع فردی»
.
کپشن همون همیشگی
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
‏@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله

99.2K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . «منافع فردی» . کپشن همون همیشگی ﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾ 😉 ‏@mr.zhaleh #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله
Likes : 99166
Mohammad Reza Zhaleh - 97.6K Likes - .
میخواستم بهش بگم
بخش چهارم
پدرم خودکشی کرد،شاید این استعداد ژنتیکی باشه.چون منم بعضی موقع ها بهش فکر میکنم،نه با اسم دلهره آورِ [خودکشی]، بهش بگم ترک کالبد قشنگ‌تره چون با صرف نظر از فرضیهٔ غیر ارگانیک مثل روح و پیرو‌نظریه‌پایستگی انرژی نیوتون؛انرژی از بین نمی‌رود و به وجود نمی‌آید، تنها از شکلی به شکل دیگر تبدیل می‌شود.من به این معتقدم ما هیچ وقت از بین نمیریم فقط جا به جا میشیم.داشتم می‌گفتم پدرم خودکشی کرد نه این که یه کالیبر۴۵ بذاره رو شقیقه اش و تمام و یا با طناب‌سفید کنفی که حتی تو‌بازارهم از خوفش نتونی دستت بگیری.هیچ ابزاری در کار نبود.پدرم‌میگفت‌ من خیلی جاها مردم و هنوز زنده ام.اگه تو اسطوره های ایرانی دنبالش بگردیم میتونم بگم؛پدرم شمس زیست بود. یه روز با جسارت تمام ازش پرسیدم اولین بار کِی ‌مردی؟!
گفت؛[شب، داخلی،زیرزمین خونه] زیر پتو تار میزدم که صداش بالا نره،صبح پاشدم رفتم حیاط دم حوض دست و صورتم رو بشورم دیدم یحیی دم حوض داره جون ‌میده، یحیی؟!اسم سازش بود.صدای خنده های خانواده اش کل دالان پشتی رو برداشته بود، مسرور از این که بلاخره دستگاه شیطان رو تو این خونه از بین بردیم پدرم رو نگاه میکردن.پدرم اولین بار اونجا،کنار یحیی‌مرد.بدون این که سوال بعدی رو ازش بپرسم خودش در ادامه گفت؛ دومین بار [روز، خارجی، خرمشهر] درست زمانی مُردم که دیدم مدرسه دخترانه ای به تصرف عراقی ها در اومد همه رو سوار مینی بوس کردن چند ساعت بعد کارون لباس هاشونو با خودش آورد، درست جلو چشم من بی‌هیچ حرکتی ایستاد، انگار کارون از شرمش مرده بود.پدرم دومین بار اونجا، کنار کارون و دخترکانش‌مرد.دیگه هیچ وقت از مردن های دیگه برام حرفی نزد و تنها یکبار در مورد [طولانی ترین] مردنش صحبت کرد،مردنی که مسببش مردم بودن.بهم میگفت حواست به آدم‌ها باشه تنها موجودات خطرناک این کُره آدم ها هستند.از قول فروغ میگفت؛ و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی‌ست،که همچنان که تو را می بوسند،در ذهن خود طناب دارتورامی‌بافند.میگفت سعی کردم آدم ها رو به سهم خودم ازجهالتشون نجات بدم.تا این که فهمیدم، دیر فهمیدم جهالت خودش‌مکتبی داشت پراز شاگرد،اونهاتربیت میشدن که تربیت‌بدن.میگفت: یه روزی میرسه که می‌بینی نقطه مقابل دانایی جهالت نیست بلکه توهم به دانایی.دقیقا اونروزه که در ستیز با این مردم خواهی مرد نه‌فقط یکبار بلکه‌چندین بار.آخرین باری که پدرم رو دیدم چشماش باز بود ولی نمی‌شنید. برای حرف زدن باهاش دیر شده بود.[می‌خواستم بهش بگم]پدر،من‌این‌روزها‌هر‌روز میمیرم‌هروز...
راستی آخرین بار کی مردی؟!
«محمدرضا ژاله»

97.6K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . میخواستم بهش بگم بخش چهارم پدرم خودکشی کرد،شاید این استعداد ژنتیکی باشه.چون منم بعضی موقع ها بهش فکر میکنم،نه با اسم دلهره آورِ [خودکشی]، بهش بگم ترک کالبد قشنگ‌تره چون با صرف نظر از فرضیهٔ غیر ارگانیک مثل روح و پیرو‌نظریه‌پایستگی انرژی نیوتون؛انرژی از بین نمی‌رود و به وجود نمی‌آید، تنها از شکلی به شکل دیگر تبدیل می‌شود.من به این معتقدم ما هیچ وقت از بین نمیریم فقط جا به جا میشیم.داشتم می‌گفتم پدرم خودکشی کرد نه این که یه کالیبر۴۵ بذاره رو شقیقه اش و تمام و یا با طناب‌سفید کنفی که حتی تو‌بازارهم از خوفش نتونی دستت بگیری.هیچ ابزاری در کار نبود.پدرم‌میگفت‌ من خیلی جاها مردم و هنوز زنده ام.اگه تو اسطوره های ایرانی دنبالش بگردیم میتونم بگم؛پدرم شمس زیست بود. یه روز با جسارت تمام ازش پرسیدم اولین بار کِی ‌مردی؟! گفت؛[شب، داخلی،زیرزمین خونه] زیر پتو تار میزدم که صداش بالا نره،صبح پاشدم رفتم حیاط دم حوض دست و صورتم رو بشورم دیدم یحیی دم حوض داره جون ‌میده، یحیی؟!اسم سازش بود.صدای خنده های خانواده اش کل دالان پشتی رو برداشته بود، مسرور از این که بلاخره دستگاه شیطان رو تو این خونه از بین بردیم پدرم رو نگاه میکردن.پدرم اولین بار اونجا،کنار یحیی‌مرد.بدون این که سوال بعدی رو ازش بپرسم خودش در ادامه گفت؛ دومین بار [روز، خارجی، خرمشهر] درست زمانی مُردم که دیدم مدرسه دخترانه ای به تصرف عراقی ها در اومد همه رو سوار مینی بوس کردن چند ساعت بعد کارون لباس هاشونو با خودش آورد، درست جلو چشم من بی‌هیچ حرکتی ایستاد، انگار کارون از شرمش مرده بود.پدرم دومین بار اونجا، کنار کارون و دخترکانش‌مرد.دیگه هیچ وقت از مردن های دیگه برام حرفی نزد و تنها یکبار در مورد [طولانی ترین] مردنش صحبت کرد،مردنی که مسببش مردم بودن.بهم میگفت حواست به آدم‌ها باشه تنها موجودات خطرناک این کُره آدم ها هستند.از قول فروغ میگفت؛ و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی‌ست،که همچنان که تو را می بوسند،در ذهن خود طناب دارتورامی‌بافند.میگفت سعی کردم آدم ها رو به سهم خودم ازجهالتشون نجات بدم.تا این که فهمیدم، دیر فهمیدم جهالت خودش‌مکتبی داشت پراز شاگرد،اونهاتربیت میشدن که تربیت‌بدن.میگفت: یه روزی میرسه که می‌بینی نقطه مقابل دانایی جهالت نیست بلکه توهم به دانایی.دقیقا اونروزه که در ستیز با این مردم خواهی مرد نه‌فقط یکبار بلکه‌چندین بار.آخرین باری که پدرم رو دیدم چشماش باز بود ولی نمی‌شنید. برای حرف زدن باهاش دیر شده بود.[می‌خواستم بهش بگم]پدر،من‌این‌روزها‌هر‌روز میمیرم‌هروز… راستی آخرین بار کی مردی؟! «محمدرضا ژاله»
Likes : 97612
Mohammad Reza Zhaleh - 97.3K Likes - .
«برسد به دست آن کس که...»
.
کپشن همون همیشگی
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
‏@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله

97.3K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . «برسد به دست آن کس که…» . کپشن همون همیشگی ﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾ 😉 ‏@mr.zhaleh #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله
Likes : 97267
Mohammad Reza Zhaleh - 96.1K Likes - .
نویسنده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
عکس:
کمپانی آکسون 
@axon.photography

96.1K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . نویسنده: محمدرضا ژاله @mr.zhaleh عکس: کمپانی آکسون @axon.photography
Likes : 96098
Mohammad Reza Zhaleh - 95.8K Likes - .
«اثر هنری باشیم»
.
اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد 
با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم 
البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
‏@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله

95.8K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . «اثر هنری باشیم» . اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله ﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾ 😉 ‏@mr.zhaleh #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله
Likes : 95792
Mohammad Reza Zhaleh - 93.7K Likes - .
«بهش بگو...»
.
اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد 
با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم 
البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
‏@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله

93.7K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . «بهش بگو…» . اصرار خیلی خیلی زیاد شما عزیزان منو برآن کرد با خجالت زدگی تمام مِن بعد استوری هایی که مورد توجه شما قرار میگیره در قالب پست مجدداً منتشر کنم البته با نظر سنجی شما خانواده میلیونی ژاله ﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾ 😉 ‏@mr.zhaleh #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله
Likes : 93684
Mohammad Reza Zhaleh - 92.8K Likes - .
آماده‌اید؟! 😎
بزودی...
——————-
بریده ای از کتاب 
«پرسه در دهلیز های شک»
نویسنده:
 محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
———————
ویدئو:
ونداد عبدالرحیمی
@v.graphics 
———————
ترجمه:
امید فتحی
@mrfathi.official 
———————
#باور #محمدرضاژاله #کتاب #تغییر

92.8K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . آماده‌اید؟! 😎 بزودی… ——————- بریده ای از کتاب «پرسه در دهلیز های شک» نویسنده: محمدرضا ژاله @mr.zhaleh ——————— ویدئو: ونداد عبدالرحیمی @v.graphics ——————— ترجمه: امید فتحی @mrfathi.official ——————— #باور #محمدرضاژاله #کتاب #تغییر
Likes : 92805
Mohammad Reza Zhaleh - 90.7K Likes - .
نویسنده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh
صدابردار:
فرزان حسنوند
@farzanhasanvand

90.7K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . نویسنده: محمدرضا ژاله @mr.zhaleh صدابردار: فرزان حسنوند @farzanhasanvand
Likes : 90726
Mohammad Reza Zhaleh - 90.1K Likes - .
می‌خواستم بهش بگم
(قسمت ششم)
حوصلهٔ اتوبوس نداشتم کنار خیابون آروم داشتم قدم میزدم به این فکر می‌کردم که تا کجای مسیر دست خودمه مسیری که داشتم طی می‌کردم رو نمیگم،مسیر روزمرهٔ حال و هوای زندگیم،مثلا شاید دلم بخواد تو مسیر اون‌وسطا بزنم کنار زیر‌درخت سیب سایه بگیرم از تماشای‌چشمه و صدای عشق بازی آب در گذر از سنگ هالذت ببرم...در همین حین صدای بوق بهم‌فهموند همه چی هم دست خوده آدم نیست.برگشتم راننده گفت؛کجا میری؟! گفتم؛تا سرپل گفت؛ بشین.نشستم شروع کرد‌ به حال احوال و گریز ریزی هم به سیاست و عبور مردم از دیانت میزد به نظر باسوادمیومد از تغییرات اساسی سیاسی چین در مواجه با تعریف دشمن برای مردمش.گفت که چطور سیاست خارجه چین نوک پیکان دشمنی رو از آمریکا در کسری از ثانیه به سمت شوروی گرفت داشت می‌گفت اگه جمهوری اسلامی...که حضور خانمی کنار جاده رشتهٔ این تصور رو پاره کرد.بهم گفت لطفاً بشین پشت این خانم معذب نشه.به مجرد اینکه حرکت کردیم از داشبوردپارچه مشکی در آورد به سمت خانم گرفت؛اینو سر کنید! خانم مات مبهوت؛ چرا؟! من که حداقل حجاب رودارم گفت؛نه من جسارت نکردم چون شبیه جوونی‌های مادرم هستیداین تمنارو ازتون دارم بغض کرد منم بغض ام گرفت خانم با لبخندی پذیرفت.کمی بعدبرای مسافر سوم ترمز کرد یک روحانی بود.راننده رو به خانم گفت؛امکان داره پشت بشینید؟!حاج آقا از اقوام هستند،کم کم داشت عجیب می‌شد دقیقاً برعکس حرف‌هایی که به من زد به اون روحانی زد.روحانی گفت؛راستش من اصلا از سیاست سر در نمیارم نه عادت به دروغ گفتن دارم نه عادت به دروغ شنیدن و سیاست یعنی تحمل هر دو.دومین رفتار عجیبی بود که دیدم.راننده بین‌راه بسته‌ای رو به یکی داد در ادامه حرف از انتخابات زد؛خدارو شکر کشور ما بر پایه و اساس مردم سالاری دینی بنا شده همین انتخابات رو شما دقت‌کنید در کشور هایی که نظام حاکم،دیکتاتوریه اگر حکام بدونن انتخابات باعث کوچکترین تغییر درحاکمیت میشه هرگز به شما اجازه رأی دادن نمیدن.بعدِنیم ساعتی سکوت،خانم با طلب آرامش برای روح مادر فقیدآقای راننده چادرش رو داد و پیاده شد.آقای روحانی هم مقابل مسجد پیاده شدنتونستم نگم‌گفتم؛شما به ظاهر خیلی آدم باسوادی به‌نظر می‌رسیدمذهبی هم هستید درسته؟! گفت؛نه چطور؟!گفتم؛آخه زمان زیادی رو‌برای معاشرت باآقای روحانی و اون خانم صرف کردیدبا خنده گفت نه داداش دو کیلو بار کوک داشتم باید حفظ ظاهر می‌کردم،اینم سرپل بسلامت...پیاده شدم میخواستم بهش بگم خیلی وقته تو این اقلیم اگر سوادی هست برای منافع فردی خرج میشه تاآگاهی جمعی. 
می‌خواستم بهش بگم نشد بگم
«#محمدرضاژاله»

90.1K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . می‌خواستم بهش بگم (قسمت ششم) حوصلهٔ اتوبوس نداشتم کنار خیابون آروم داشتم قدم میزدم به این فکر می‌کردم که تا کجای مسیر دست خودمه مسیری که داشتم طی می‌کردم رو نمیگم،مسیر روزمرهٔ حال و هوای زندگیم،مثلا شاید دلم بخواد تو مسیر اون‌وسطا بزنم کنار زیر‌درخت سیب سایه بگیرم از تماشای‌چشمه و صدای عشق بازی آب در گذر از سنگ هالذت ببرم…در همین حین صدای بوق بهم‌فهموند همه چی هم دست خوده آدم نیست.برگشتم راننده گفت؛کجا میری؟! گفتم؛تا سرپل گفت؛ بشین.نشستم شروع کرد‌ به حال احوال و گریز ریزی هم به سیاست و عبور مردم از دیانت میزد به نظر باسوادمیومد از تغییرات اساسی سیاسی چین در مواجه با تعریف دشمن برای مردمش.گفت که چطور سیاست خارجه چین نوک پیکان دشمنی رو از آمریکا در کسری از ثانیه به سمت شوروی گرفت داشت می‌گفت اگه جمهوری اسلامی…که حضور خانمی کنار جاده رشتهٔ این تصور رو پاره کرد.بهم گفت لطفاً بشین پشت این خانم معذب نشه.به مجرد اینکه حرکت کردیم از داشبوردپارچه مشکی در آورد به سمت خانم گرفت؛اینو سر کنید! خانم مات مبهوت؛ چرا؟! من که حداقل حجاب رودارم گفت؛نه من جسارت نکردم چون شبیه جوونی‌های مادرم هستیداین تمنارو ازتون دارم بغض کرد منم بغض ام گرفت خانم با لبخندی پذیرفت.کمی بعدبرای مسافر سوم ترمز کرد یک روحانی بود.راننده رو به خانم گفت؛امکان داره پشت بشینید؟!حاج آقا از اقوام هستند،کم کم داشت عجیب می‌شد دقیقاً برعکس حرف‌هایی که به من زد به اون روحانی زد.روحانی گفت؛راستش من اصلا از سیاست سر در نمیارم نه عادت به دروغ گفتن دارم نه عادت به دروغ شنیدن و سیاست یعنی تحمل هر دو.دومین رفتار عجیبی بود که دیدم.راننده بین‌راه بسته‌ای رو به یکی داد در ادامه حرف از انتخابات زد؛خدارو شکر کشور ما بر پایه و اساس مردم سالاری دینی بنا شده همین انتخابات رو شما دقت‌کنید در کشور هایی که نظام حاکم،دیکتاتوریه اگر حکام بدونن انتخابات باعث کوچکترین تغییر درحاکمیت میشه هرگز به شما اجازه رأی دادن نمیدن.بعدِنیم ساعتی سکوت،خانم با طلب آرامش برای روح مادر فقیدآقای راننده چادرش رو داد و پیاده شد.آقای روحانی هم مقابل مسجد پیاده شدنتونستم نگم‌گفتم؛شما به ظاهر خیلی آدم باسوادی به‌نظر می‌رسیدمذهبی هم هستید درسته؟! گفت؛نه چطور؟!گفتم؛آخه زمان زیادی رو‌برای معاشرت باآقای روحانی و اون خانم صرف کردیدبا خنده گفت نه داداش دو کیلو بار کوک داشتم باید حفظ ظاهر می‌کردم،اینم سرپل بسلامت…پیاده شدم میخواستم بهش بگم خیلی وقته تو این اقلیم اگر سوادی هست برای منافع فردی خرج میشه تاآگاهی جمعی. می‌خواستم بهش بگم نشد بگم «#محمدرضاژاله»
Likes : 90078
Mohammad Reza Zhaleh - 87.7K Likes - Happy new year 🎆🎈🎊 
#newyear

87.7K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : Happy new year 🎆🎈🎊 #newyear
Likes : 87724
Mohammad Reza Zhaleh - 85.5K Likes - .
و امّا شازده کوچولو
دلم میخواد برای اولین بار زیر این پست باهاتون گپ بزنم
...برام بنویسید
——————-
فروش در سایت انتشارات ۳۶۰ درجه
@360pub 
——————-
آهنگساز:
آترین آدالان
@atrin_adalan 
——————-
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله
#شازده_کوچولو

85.5K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . و امّا شازده کوچولو دلم میخواد برای اولین بار زیر این پست باهاتون گپ بزنم …برام بنویسید ——————- فروش در سایت انتشارات ۳۶۰ درجه @360pub ——————- آهنگساز: آترین آدالان @atrin_adalan ——————- #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله #شازده_کوچولو
Likes : 85506
Mohammad Reza Zhaleh - 85.5K Likes - .
(می‌خواستم بهش بگم)
گفتنش سخت بود اما‌دوست داشتم‌بهش بگم.
یهو‌برم‌ وسط جمع میخ شم‌تو چشماش بهش بگم
یا همینطور که گیلاس نوشیدنی به دست دارم و آروم قدم میزنم، از پشت بهش نزدیک بشم، تو گوشش نجوا کنان بهش بگم.
ولی انقدر صدا بالاست که از نزدیک ترین فاصله هم صدا به صدا نمیرسه.
انگار من صدایی جز صدای بهم خوردن مژه هاش رو نمی‌شنوم
دلم می‌خواد بجای اینکه چند ثانیه یبار بهش نگاه کنم
چند ثانیه یبار از میخ شدن تو چشاش، تنها پلک بزنم. 
خوردن تنقلات رو بهانه می‌کنم میزم رو عوض کنم، 
میرم جایی رو پیدا میکنم که اگه یکی به نگاه های بی وقفهٔ من شک کرد نقل نظر کردنم از چشاش تا آقای نوازنده تنها یک ثانیه باشه...
(شروع حادثه)
پایان قسمت اول
«محمدرضا ژاله»
با سپاس:
@set.men
عکاس:
@ali.undead

85.5K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . (می‌خواستم بهش بگم) گفتنش سخت بود اما‌دوست داشتم‌بهش بگم. یهو‌برم‌ وسط جمع میخ شم‌تو چشماش بهش بگم یا همینطور که گیلاس نوشیدنی به دست دارم و آروم قدم میزنم، از پشت بهش نزدیک بشم، تو گوشش نجوا کنان بهش بگم. ولی انقدر صدا بالاست که از نزدیک ترین فاصله هم صدا به صدا نمیرسه. انگار من صدایی جز صدای بهم خوردن مژه هاش رو نمی‌شنوم دلم می‌خواد بجای اینکه چند ثانیه یبار بهش نگاه کنم چند ثانیه یبار از میخ شدن تو چشاش، تنها پلک بزنم. خوردن تنقلات رو بهانه می‌کنم میزم رو عوض کنم، میرم جایی رو پیدا میکنم که اگه یکی به نگاه های بی وقفهٔ من شک کرد نقل نظر کردنم از چشاش تا آقای نوازنده تنها یک ثانیه باشه… (شروع حادثه) پایان قسمت اول «محمدرضا ژاله» با سپاس: @set.men عکاس: @ali.undead
Likes : 85485
Mohammad Reza Zhaleh - 81.4K Likes - .
(می‌خواستم بهش بگم)
ادامه داستان...
جایی رو پیدا کردم که تقریبا امتداد نگاه‌ام بعد از اون به نوازنده بخوره
به قدری دقیق بود که نوازنده نگاه من به اون رو، به خودش گرفت و بعد با وقفه ای کوتاه دست از نواختن کشید و گیلاسش رو آورد بالا
منم دست پاچه شدم گیلاسم رو بالا گرفتم
فاجعه رخ داد. خانم زیبارو تصورش این شد که من برای ایشون گیلاس بالا گرفتم، به نشانه احترام تنها کمی مچ اش رو بالا آورد و با زیرکی خاص و دلبریِ بجاش، ابروهاشم به شکل حرکت آهسته بالا برد و بعد لبخندی به نشانه رضایت زد. درسته همه چیز اونور به شکل آهسته اتفاق می‌افتاد، حرکت دستش، ابروهاش، لبخندش ولی اینور همه چیز تند بود، تپش قلبم ضربانش توی حلقم، نمی‌تونستم آب دهنمو قورت بدم، من به شکل ساده تری، مردم. خودمو نباختم سریعاً نگاهم رو ازش دزدیدم که با وقار و با عزت نفس به نظر بیام، حواس خودمو پرت کردم سمت جایی، در تقارن میزی که اون حضور داشت 
چند ثانیه بعد یکی صدام کرد.آهای آقا؟!گفتم:بله گفت: لبخندتون منو یاد چیزی انداخت.
دیدم فاصله ام باهاش تنها چند سانتی متر
گفتم:یاد چی؟!گفت:دوستم نقاش یه مدت میشه که دنبال یه لبخند مردونه دقیقا مثل لبخند خودتون میگرده.
خدای من یعنی دارم رویا می‌بینم؟! اومده کنار من، چشم تو چشم من، در مورد لبخند من، حرف میزنه!!!
به قدری بهم نزدیک بود که برای شلیک یک بوسه وسط (شاید) پیشونیش تنها دو‌حرکت از مهره های گردن رو به عنوان مهمات میخواست. تصور اینکه با همراهی اون برم نقاشی پیش دوست نقاشش،بین هر استراحتی که منظور میشد، بی‌هوا دستاشو بگیرم، جرات پلک زدن بهم نمیداد که مبادا رشته های این خیال پردازی رو پاره کنه
توو دنیای خودم بودم که یهو با صدای قشنگش دوباره به زمین برگشتم.گفت:اِ دوستم اومد، ببخشید من اسمتون رو هم نمیدونم...گفتم:محمدرضا هستم، خوش وقتم...گفت:محمدرضا معرفی می‌کنم مایکل دوست پسرم(و من، سکوت!!!)محمدرضا لبخند بینظیر داشت(و من، سکوت!!!)برای پروژه نقاشیت عالی میشه عشقم(و من، سکوت!!!)
(می‌خواستم بهش بگم، نشد بگم)
پایان قسمت دوم
بخش اول
«محمدرضا ژاله»
با سپاس:
@set.men 
عکاس:
@ali.undead

81.4K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . (می‌خواستم بهش بگم) ادامه داستان… جایی رو پیدا کردم که تقریبا امتداد نگاه‌ام بعد از اون به نوازنده بخوره به قدری دقیق بود که نوازنده نگاه من به اون رو، به خودش گرفت و بعد با وقفه ای کوتاه دست از نواختن کشید و گیلاسش رو آورد بالا منم دست پاچه شدم گیلاسم رو بالا گرفتم فاجعه رخ داد. خانم زیبارو تصورش این شد که من برای ایشون گیلاس بالا گرفتم، به نشانه احترام تنها کمی مچ اش رو بالا آورد و با زیرکی خاص و دلبریِ بجاش، ابروهاشم به شکل حرکت آهسته بالا برد و بعد لبخندی به نشانه رضایت زد. درسته همه چیز اونور به شکل آهسته اتفاق می‌افتاد، حرکت دستش، ابروهاش، لبخندش ولی اینور همه چیز تند بود، تپش قلبم ضربانش توی حلقم، نمی‌تونستم آب دهنمو قورت بدم، من به شکل ساده تری، مردم. خودمو نباختم سریعاً نگاهم رو ازش دزدیدم که با وقار و با عزت نفس به نظر بیام، حواس خودمو پرت کردم سمت جایی، در تقارن میزی که اون حضور داشت چند ثانیه بعد یکی صدام کرد.آهای آقا؟!گفتم:بله گفت: لبخندتون منو یاد چیزی انداخت. دیدم فاصله ام باهاش تنها چند سانتی متر گفتم:یاد چی؟!گفت:دوستم نقاش یه مدت میشه که دنبال یه لبخند مردونه دقیقا مثل لبخند خودتون میگرده. خدای من یعنی دارم رویا می‌بینم؟! اومده کنار من، چشم تو چشم من، در مورد لبخند من، حرف میزنه!!! به قدری بهم نزدیک بود که برای شلیک یک بوسه وسط (شاید) پیشونیش تنها دو‌حرکت از مهره های گردن رو به عنوان مهمات میخواست. تصور اینکه با همراهی اون برم نقاشی پیش دوست نقاشش،بین هر استراحتی که منظور میشد، بی‌هوا دستاشو بگیرم، جرات پلک زدن بهم نمیداد که مبادا رشته های این خیال پردازی رو پاره کنه توو دنیای خودم بودم که یهو با صدای قشنگش دوباره به زمین برگشتم.گفت:اِ دوستم اومد، ببخشید من اسمتون رو هم نمیدونم…گفتم:محمدرضا هستم، خوش وقتم…گفت:محمدرضا معرفی می‌کنم مایکل دوست پسرم(و من، سکوت!!!)محمدرضا لبخند بینظیر داشت(و من، سکوت!!!)برای پروژه نقاشیت عالی میشه عشقم(و من، سکوت!!!) (می‌خواستم بهش بگم، نشد بگم) پایان قسمت دوم بخش اول «محمدرضا ژاله» با سپاس: @set.men عکاس: @ali.undead
Likes : 81403
Mohammad Reza Zhaleh - 81.1K Likes - .
(مجموعه داستان می‌خواستم بهش بگم)
بخش دوم/قسمت اول
تقریبا یک هفته ای می‌شد که پیتزا گراندا توو بلوار الیزابت باز شده بود
بعد از اینکه از انتشارات زدم بیرون اتفاقی از جایی رد شدم که پیر مردی ازم کمک خواست، منم بی‌درنگ دست انداختم و وسیله هاش رو جا به جا کردم.
دست کرد تو جیبش، پولی در‌آورد، سمت من گرفت. 
اونجا تازه من به چهره اش دقت کردم
به معنای واژه جنتلمن بود
موهای جوگندمی مثل گندم‌زار، یه دست به پشت شونه شده بود، سمت چپ پیشونیش دسته ای از شالی‌زار نقره ای بود که با هر نشست و برخاستش،
نصف صورتش رو پرده دار این زیبایی می‌کرد.
صورت صاف اصلاح شده
پیراهنی سفید که موجبات رویا پردازی من از این اتفاق رو فراهم می کرد.
حس می‌کردم نظامی باشه
مثلا سرهنگ بازنشسته نیروی هوایی مثلا گارد جاویدان
آخه مگه میشه انقدر مرتب؟!
دوست داشتم مطالعه اش کنم
گفت بگیر جوون
گفتم من بخاطر پول اینکارو نکردم
گفت: ولی من بخاطر پول ازت خواستم اینکارو بکنی
جمله اش برام خیلی سنگین بود
بهم گفت توزندگیت برای افراد حال خوب بساز، به هربهانه ای، زیستن جز به ایجاد حال خوب، معنی دیگه ای نداره، در ذهن آدم‌ها اثر باش...بیا...امشب دست عشقت رو بگیر برو پیتزا گراندا یه صفایی بکن 
به زور پولو کرد تو جیبم و رفت 
چند قدمی دور شدم با مرور حرفهاش یهو با خودم گفتم ولی من که عشقی نداشتم 
برگشتم پولو بهش پس بدم...
(پایان قسمت اول)
«محمدرضا ژاله»
با سپاس:
@set.men 
عکاس:
@ali.undead

81.1K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . (مجموعه داستان می‌خواستم بهش بگم) بخش دوم/قسمت اول تقریبا یک هفته ای می‌شد که پیتزا گراندا توو بلوار الیزابت باز شده بود بعد از اینکه از انتشارات زدم بیرون اتفاقی از جایی رد شدم که پیر مردی ازم کمک خواست، منم بی‌درنگ دست انداختم و وسیله هاش رو جا به جا کردم. دست کرد تو جیبش، پولی در‌آورد، سمت من گرفت. اونجا تازه من به چهره اش دقت کردم به معنای واژه جنتلمن بود موهای جوگندمی مثل گندم‌زار، یه دست به پشت شونه شده بود، سمت چپ پیشونیش دسته ای از شالی‌زار نقره ای بود که با هر نشست و برخاستش، نصف صورتش رو پرده دار این زیبایی می‌کرد. صورت صاف اصلاح شده پیراهنی سفید که موجبات رویا پردازی من از این اتفاق رو فراهم می کرد. حس می‌کردم نظامی باشه مثلا سرهنگ بازنشسته نیروی هوایی مثلا گارد جاویدان آخه مگه میشه انقدر مرتب؟! دوست داشتم مطالعه اش کنم گفت بگیر جوون گفتم من بخاطر پول اینکارو نکردم گفت: ولی من بخاطر پول ازت خواستم اینکارو بکنی جمله اش برام خیلی سنگین بود بهم گفت توزندگیت برای افراد حال خوب بساز، به هربهانه ای، زیستن جز به ایجاد حال خوب، معنی دیگه ای نداره، در ذهن آدم‌ها اثر باش…بیا…امشب دست عشقت رو بگیر برو پیتزا گراندا یه صفایی بکن به زور پولو کرد تو جیبم و رفت چند قدمی دور شدم با مرور حرفهاش یهو با خودم گفتم ولی من که عشقی نداشتم برگشتم پولو بهش پس بدم… (پایان قسمت اول) «محمدرضا ژاله» با سپاس: @set.men عکاس: @ali.undead
Likes : 81087
Mohammad Reza Zhaleh - 80K Likes - .
گوینده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
عکاس و گریمور:
محمود پور محمود
@mpm_club
گرافیست:
سمیر راد
@radismedia 
موزیک پایانی:
علیرضا طلیسچی
@alirezatalischioriginal 
با تشکر از:
سروش حسین جانی
@soroush_3irib

80K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . گوینده: محمدرضا ژاله @mr.zhaleh عکاس و گریمور: محمود پور محمود @mpm_club گرافیست: سمیر راد @radismedia موزیک پایانی: علیرضا طلیسچی @alirezatalischioriginal با تشکر از: سروش حسین جانی @soroush_3irib
Likes : 80041
Mohammad Reza Zhaleh - 79.5K Likes - .
نویسنده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
ویدئو:
@radismedia 
ترجمه:
@mrfathi.official

79.5K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . نویسنده: محمدرضا ژاله @mr.zhaleh ویدئو: @radismedia ترجمه: @mrfathi.official
Likes : 79507
Mohammad Reza Zhaleh - 78.7K Likes - .
سی سالگی ام را در مرز باریکی تا به انتحار با پرسه در مه غلیظ شِبه افسردگی سر کردم
در ستیز با خویشتن به آواره‌گی ها کشاندم آنچه در من جهل مرکب و توهم به دانایی بود
من با چشم خود دیده ام هر شب قتل خود را
برای از نو دگر شدن
محمدرضا ژاله نیز نیک می‌داند بودن اش از حیث اعمالی نیست که انجام داده 
بلکه از حیث اعمالی ست که هرگز…
باشد که در سی و یک سالگی همچنان در طول تکریم جایگاه تان مبنی برانسان برتر در جهت احترام به تفاوت ها ارزش واقعی‌تان را به شما یادآور شوم
قول شرف میدم بزودی شگفت زده تون کنم
یاور همشگی‌تان
«محمدرضا ژاله»
#محمدرضاژاله 
Photo by;
@rashed_naderi 
Special thanks;
@esfandiarcompany

78.7K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . سی سالگی ام را در مرز باریکی تا به انتحار با پرسه در مه غلیظ شِبه افسردگی سر کردم در ستیز با خویشتن به آواره‌گی ها کشاندم آنچه در من جهل مرکب و توهم به دانایی بود من با چشم خود دیده ام هر شب قتل خود را برای از نو دگر شدن محمدرضا ژاله نیز نیک می‌داند بودن اش از حیث اعمالی نیست که انجام داده بلکه از حیث اعمالی ست که هرگز… باشد که در سی و یک سالگی همچنان در طول تکریم جایگاه تان مبنی برانسان برتر در جهت احترام به تفاوت ها ارزش واقعی‌تان را به شما یادآور شوم قول شرف میدم بزودی شگفت زده تون کنم یاور همشگی‌تان «محمدرضا ژاله» #محمدرضاژاله Photo by; @rashed_naderi Special thanks; @esfandiarcompany
Likes : 78682
Mohammad Reza Zhaleh - 78.1K Likes - .
مجموعه داستان می‌خواستم بهش بگم
(بخش پنجم)
پدر بزرگم انقلابی تیر بود ولي اين اواخر زیاد مثل سابق سَرحال نبود.
بعضی موقع ها می‌رفتم دنبالش می‌رفتیم استخر. عادت داشت به مجرد اینکه برسیم سونای خشک باهام گپ مفصلی بزنه.
می‌گفت:یکی از شعارهای ما دیانت ما سیاست ماست بود که فکر می‌کردیم دیانت ما سیاست ما رو پرورش میده در صورتی که سیاست ما دیانت ما رو از راه به در کرد.
گفتم: آقاجون قبل انقلاب مسجد نبود؟! مراسم مذهبی نبود؟
گفت: چرا چه بسا خالصانه‌تر از الان
گفتم: مشکل مالی داشتین؟
گفت: نه. مردم از دزدی‌های شاه و دربار خسته شده بودند.
گفتم: فقر فرهنگی چی، داشتین؟
گفت: تو اون برهه ایران تنها جایی بود که یک مینی‌ژوپي رو با یک چادری در حال خوش و بش می‌دیدی.
گفتم: خب پس برا چي انقلاب کردین آقاجون؟
گفت: می‌خواستیم حکومت، حکومتِ مردم سالاری باشه.
گفتم: یعنی مردم رأی بدن؟
گفت: نه.یعنی براساس شایستگی از دل مردم، توسط مردم انتخاب بشن و خدمت کنند.
گفتم: دقیقاً مثل الان
گفت: اوهوم
بعدش سوالی پرسیدم که یهو بهم ریخت و جواب نداد.
گفتم: جون من بگو، بگو چرا تو این شرایط سکوت کردی و در مقابل انقلابی که کردی احساس مسئولیت نمی‌کنی؟
به فکر فرو رفت به کورة سنای‌خشک عمیق نگاه می‌کرد.
عرق پیشونیم می‌رفت تو چشمم نمی‌تونستم درست نگاه کنم.
از طرفی همین شرایط برا آقاجون پیش اومده بود، کلی عرق کرده‌بود ولی چشاش مثل همیشه نبود.
انگار یه بغض چهل‌ساله تو چشاش اسیر شده..گفت: اصغر آقا رو می‌شناسی؟
گفتم: همونی که پسرش معتاده.
گفت: آره یادته یه‌بار خونه‌اشون دعوا شد ما رفتیم میان‌جيگری کردیم؟ یادت هست سَر چی بود؟
گفتم: یادم نیست.
گفت: برا اینکه تو جیبش سیگار پیدا کرده بود.
گفتم: آهان یادم اومد.
گفت: خب حالا اگه گفتی چرا رفته‌رفته دعواها کم شد؟
گفتم: چون پسر خوبی شد و دیگه نکشید؟
گفت: نه چون پدرش مقاومتش رو از دست داد دیگه ولش کرد؛ با کمال احساسات پدرانه‌ای که داشت منتظر خبرش موند تا اختتامیه‌اش رو آبرومندانه برگزار کنه. 
گفتم: الان پسره کجاست؟ تو چه مرحله‌ایه؟
گفت: شوش، سوزن تو رگ، چرت میزنه.
یادم رفت در مورد چی ازش پرسیدم که بحث به اینجا کشید.
برای پسر اصغر آقا خیلی دعا کردم.
پدربزرگم فوت کرد، اگه زنده بود.
 می‌خواستم بهش بگم، ديگه نه اصغرآقایی در کاره و نه پسر اصغرآقا، تنها این رو فهمیدم که صاحب استخر با کلی پول از کشور فراركرد. 
می‌خواستم بهش بگم، نشد بگم.
«محمدرضا ژاله»
@mr.zhaleh 
❤️
————————
عکاس: محمود پور محمود
@mpm_club 
————————
#سیاست #انقلاب #شایستگی #محمدرضاژاله #آزادی #ایران

78.1K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . مجموعه داستان می‌خواستم بهش بگم (بخش پنجم) پدر بزرگم انقلابی تیر بود ولي اين اواخر زیاد مثل سابق سَرحال نبود. بعضی موقع ها می‌رفتم دنبالش می‌رفتیم استخر. عادت داشت به مجرد اینکه برسیم سونای خشک باهام گپ مفصلی بزنه. می‌گفت:یکی از شعارهای ما دیانت ما سیاست ماست بود که فکر می‌کردیم دیانت ما سیاست ما رو پرورش میده در صورتی که سیاست ما دیانت ما رو از راه به در کرد. گفتم: آقاجون قبل انقلاب مسجد نبود؟! مراسم مذهبی نبود؟ گفت: چرا چه بسا خالصانه‌تر از الان گفتم: مشکل مالی داشتین؟ گفت: نه. مردم از دزدی‌های شاه و دربار خسته شده بودند. گفتم: فقر فرهنگی چی، داشتین؟ گفت: تو اون برهه ایران تنها جایی بود که یک مینی‌ژوپي رو با یک چادری در حال خوش و بش می‌دیدی. گفتم: خب پس برا چي انقلاب کردین آقاجون؟ گفت: می‌خواستیم حکومت، حکومتِ مردم سالاری باشه. گفتم: یعنی مردم رأی بدن؟ گفت: نه.یعنی براساس شایستگی از دل مردم، توسط مردم انتخاب بشن و خدمت کنند. گفتم: دقیقاً مثل الان گفت: اوهوم بعدش سوالی پرسیدم که یهو بهم ریخت و جواب نداد. گفتم: جون من بگو، بگو چرا تو این شرایط سکوت کردی و در مقابل انقلابی که کردی احساس مسئولیت نمی‌کنی؟ به فکر فرو رفت به کورة سنای‌خشک عمیق نگاه می‌کرد. عرق پیشونیم می‌رفت تو چشمم نمی‌تونستم درست نگاه کنم. از طرفی همین شرایط برا آقاجون پیش اومده بود، کلی عرق کرده‌بود ولی چشاش مثل همیشه نبود. انگار یه بغض چهل‌ساله تو چشاش اسیر شده..گفت: اصغر آقا رو می‌شناسی؟ گفتم: همونی که پسرش معتاده. گفت: آره یادته یه‌بار خونه‌اشون دعوا شد ما رفتیم میان‌جيگری کردیم؟ یادت هست سَر چی بود؟ گفتم: یادم نیست. گفت: برا اینکه تو جیبش سیگار پیدا کرده بود. گفتم: آهان یادم اومد. گفت: خب حالا اگه گفتی چرا رفته‌رفته دعواها کم شد؟ گفتم: چون پسر خوبی شد و دیگه نکشید؟ گفت: نه چون پدرش مقاومتش رو از دست داد دیگه ولش کرد؛ با کمال احساسات پدرانه‌ای که داشت منتظر خبرش موند تا اختتامیه‌اش رو آبرومندانه برگزار کنه. گفتم: الان پسره کجاست؟ تو چه مرحله‌ایه؟ گفت: شوش، سوزن تو رگ، چرت میزنه. یادم رفت در مورد چی ازش پرسیدم که بحث به اینجا کشید. برای پسر اصغر آقا خیلی دعا کردم. پدربزرگم فوت کرد، اگه زنده بود. می‌خواستم بهش بگم، ديگه نه اصغرآقایی در کاره و نه پسر اصغرآقا، تنها این رو فهمیدم که صاحب استخر با کلی پول از کشور فراركرد. می‌خواستم بهش بگم، نشد بگم. «محمدرضا ژاله» @mr.zhaleh ❤️ ———————— عکاس: محمود پور محمود @mpm_club ———————— #سیاست #انقلاب #شایستگی #محمدرضاژاله #آزادی #ایران
Likes : 78082
Mohammad Reza Zhaleh - 78K Likes - .
«جزیره‌ای در تاریکی»
روزهای‌آخر جنگ‌جهانی‌دوم بود منم مثل خلبان‌های دیگه شانس زنده‌موندن رو داشتم اما از شوربختی جایي زنده موندم که زندگی از معانی و تعابیر متفاوتی برخوردار بود.
موتور هواپیمای من با برخورد ترکش ضدهوایی از کار افتاد و من ناگزیر سمت آب‌های آزاد هدایتش‌کردم.
تا جایی که مجبور به ترک هواپیما شدم اگه بگم چه زمانی این اتفاق افتاد قطعاً وحشت می‌کنید.
درست ساعت نُه شب، متأسفانه خبري از ماه هم نبود. این‌بار پشت ابرها داشت استراحت می‌کرد و من در تاریکی مطلق افتادم تو تاریکی اقیانوس.
دلیل اینکه چرا تا صبح بی‌هوش شدم رو یادم نیست.
ولی اینکه چرا مثل همة قصه‌ها صبحش به خشکی نرسیده بودم. من رو شوکه کرد، متأسفانه من همچنان روی آب بودم. تا اومدم احساس ضعف از گشنگی رو در خودم انکار کنم ضربه محکمی این رؤیاپردازی رو مثل مِه دم‌صبح ناپدیدکرد. احتمال دادم یه کوسه، یه پس‌گردنی محکمی بهم زد که مثلاً توي محل ما چیکار می‌کنی؟! گشنگی به شدت توهم‌زاست؛ البته شاید برای من.
اون ضربه من رو بی‌هوش نکرد ولی خودم تصمیم گرفتم تا زمانی که ماهیت ضارب برام محرز نشده هیچ تکونی نخورم، بذار ببینم در مَثل بهش چی میگن؟ آهان موش مردگی، خودم رو به موش مردگی زدم.
درست بالاسرم صدایی رو شنیدم دو نفر شروع به بحث‌کردن یکی‌شون گفت: احمق! اینکه ماهی نیست.
صدای دیگه‌ای گفت؛ من چه می‌دونستم با اون کلاه مسخره‌اش یه فوک بنظر می‌اومد. فوک؟! فوک کجا بود تمام عمرم اطراف این جزیره دور افتاده یه فوک هم ندیدم بجنب کمک کن بیاریمش توي قایق.
من همچنان بی‌حرکت موندم شک داشتم آیا درست شنیدم؟! یه جزیره دور افتاده؟
خیلی زود فهمیدم با دو تا احمق طرفم، چرا؟! چون همین که من رو بالا آوردن هیچ‌کدوم از علائم‌حیاتی من رو چک‌نکردن یکیشون گفت؛ به نظرت این برای ده نفر کافیه؟
حس کردم اینا هرچی از دریا بگیرن می‌خورن به‌همين خاطر سریع پاشدم و چون حرکتم از ترس خیلی‌تند بود، بهش واکنش نشون‌دادن و پریدن تو آب نتونستم جلو خنده‌ام رو بگیرم خیلی ترسیده بودن. کمکشون کردم بیان توی قایق؛ تمام‌مدتی که در راه جزیره بودیم جفتشون سکوت کرده بودن. انگار تمامی رفتارشون منطبق با غریزه اشون بود انگار چیزی شبیه فکرکردن در ذهنشون معنی نداشت.توي قایق هیچ ابزاری برای ماهیگیری نبود، خیلی عجیب بود، انگار قرار بود ماهی‌ها خودشون بیان تو دستشون.رسیدیم به خشکی خیلی عجیب بود کلی آدم‌ منتظر ما بودن احتمال دادم این تنها قایق جزیره باشه.
با دیدن من سر از پا نشناختن و به سمت دریا سرازیر شدن...
پایان قسمت اول
«#محمدرضا ژاله»

78K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . «جزیره‌ای در تاریکی» روزهای‌آخر جنگ‌جهانی‌دوم بود منم مثل خلبان‌های دیگه شانس زنده‌موندن رو داشتم اما از شوربختی جایي زنده موندم که زندگی از معانی و تعابیر متفاوتی برخوردار بود. موتور هواپیمای من با برخورد ترکش ضدهوایی از کار افتاد و من ناگزیر سمت آب‌های آزاد هدایتش‌کردم. تا جایی که مجبور به ترک هواپیما شدم اگه بگم چه زمانی این اتفاق افتاد قطعاً وحشت می‌کنید. درست ساعت نُه شب، متأسفانه خبري از ماه هم نبود. این‌بار پشت ابرها داشت استراحت می‌کرد و من در تاریکی مطلق افتادم تو تاریکی اقیانوس. دلیل اینکه چرا تا صبح بی‌هوش شدم رو یادم نیست. ولی اینکه چرا مثل همة قصه‌ها صبحش به خشکی نرسیده بودم. من رو شوکه کرد، متأسفانه من همچنان روی آب بودم. تا اومدم احساس ضعف از گشنگی رو در خودم انکار کنم ضربه محکمی این رؤیاپردازی رو مثل مِه دم‌صبح ناپدیدکرد. احتمال دادم یه کوسه، یه پس‌گردنی محکمی بهم زد که مثلاً توي محل ما چیکار می‌کنی؟! گشنگی به شدت توهم‌زاست؛ البته شاید برای من. اون ضربه من رو بی‌هوش نکرد ولی خودم تصمیم گرفتم تا زمانی که ماهیت ضارب برام محرز نشده هیچ تکونی نخورم، بذار ببینم در مَثل بهش چی میگن؟ آهان موش مردگی، خودم رو به موش مردگی زدم. درست بالاسرم صدایی رو شنیدم دو نفر شروع به بحث‌کردن یکی‌شون گفت: احمق! اینکه ماهی نیست. صدای دیگه‌ای گفت؛ من چه می‌دونستم با اون کلاه مسخره‌اش یه فوک بنظر می‌اومد. فوک؟! فوک کجا بود تمام عمرم اطراف این جزیره دور افتاده یه فوک هم ندیدم بجنب کمک کن بیاریمش توي قایق. من همچنان بی‌حرکت موندم شک داشتم آیا درست شنیدم؟! یه جزیره دور افتاده؟ خیلی زود فهمیدم با دو تا احمق طرفم، چرا؟! چون همین که من رو بالا آوردن هیچ‌کدوم از علائم‌حیاتی من رو چک‌نکردن یکیشون گفت؛ به نظرت این برای ده نفر کافیه؟ حس کردم اینا هرچی از دریا بگیرن می‌خورن به‌همين خاطر سریع پاشدم و چون حرکتم از ترس خیلی‌تند بود، بهش واکنش نشون‌دادن و پریدن تو آب نتونستم جلو خنده‌ام رو بگیرم خیلی ترسیده بودن. کمکشون کردم بیان توی قایق؛ تمام‌مدتی که در راه جزیره بودیم جفتشون سکوت کرده بودن. انگار تمامی رفتارشون منطبق با غریزه اشون بود انگار چیزی شبیه فکرکردن در ذهنشون معنی نداشت.توي قایق هیچ ابزاری برای ماهیگیری نبود، خیلی عجیب بود، انگار قرار بود ماهی‌ها خودشون بیان تو دستشون.رسیدیم به خشکی خیلی عجیب بود کلی آدم‌ منتظر ما بودن احتمال دادم این تنها قایق جزیره باشه. با دیدن من سر از پا نشناختن و به سمت دریا سرازیر شدن… پایان قسمت اول «#محمدرضا ژاله»
Likes : 78028
Mohammad Reza Zhaleh - 77.1K Likes - Maybe somtime sooner...
Pictures don't move! They just sometimes talk!
My sick mind's fillips
A photo album for the peace that never...
Enjoy the respect for differences!
Design and idea:
Mohammad Reza Zhaleh
@mr.zhaleh 
Administration:
Mahmood Poor Mahmood
@mpm_club 
———————-
شاید کمی زودتر...
عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند
آلبوم عکس برای صلحی که هرگز...(سه نقطه)
تلنگر های ذهن مریض من
و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر...
طراح و ایده پرداز:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
مجری طرح:
محمود پور محمود
@mpm_club

77.1K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : Maybe somtime sooner… Pictures don’t move! They just sometimes talk! My sick mind’s fillips A photo album for the peace that never… Enjoy the respect for differences! Design and idea: Mohammad Reza Zhaleh @mr.zhaleh Administration: Mahmood Poor Mahmood @mpm_club ———————- شاید کمی زودتر… عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند آلبوم عکس برای صلحی که هرگز…(سه نقطه) تلنگر های ذهن مریض من و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر… طراح و ایده پرداز: محمدرضا ژاله @mr.zhaleh مجری طرح: محمود پور محمود @mpm_club
Likes : 77082
Mohammad Reza Zhaleh - 77.1K Likes - Maybe somtime sooner...
Pictures don't move! They just sometimes talk!
My sick mind's fillips
A photo album for the peace that never...
Enjoy the respect for differences!
Design and idea:
Mohammad Reza Zhaleh
@mr.zhaleh 
Administration:
Mahmood Poor Mahmood
@mpm_club 
———————-
شاید کمی زودتر...
عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند
آلبوم عکس برای صلحی که هرگز...(سه نقطه)
تلنگر های ذهن مریض من
و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر...
طراح و ایده پرداز:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
مجری طرح:
محمود پور محمود
@mpm_club

77.1K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : Maybe somtime sooner… Pictures don’t move! They just sometimes talk! My sick mind’s fillips A photo album for the peace that never… Enjoy the respect for differences! Design and idea: Mohammad Reza Zhaleh @mr.zhaleh Administration: Mahmood Poor Mahmood @mpm_club ———————- شاید کمی زودتر… عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند آلبوم عکس برای صلحی که هرگز…(سه نقطه) تلنگر های ذهن مریض من و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر… طراح و ایده پرداز: محمدرضا ژاله @mr.zhaleh مجری طرح: محمود پور محمود @mpm_club
Likes : 77082
Mohammad Reza Zhaleh - 77.1K Likes - Maybe somtime sooner...
Pictures don't move! They just sometimes talk!
My sick mind's fillips
A photo album for the peace that never...
Enjoy the respect for differences!
Design and idea:
Mohammad Reza Zhaleh
@mr.zhaleh 
Administration:
Mahmood Poor Mahmood
@mpm_club 
———————-
شاید کمی زودتر...
عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند
آلبوم عکس برای صلحی که هرگز...(سه نقطه)
تلنگر های ذهن مریض من
و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر...
طراح و ایده پرداز:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
مجری طرح:
محمود پور محمود
@mpm_club

77.1K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : Maybe somtime sooner… Pictures don’t move! They just sometimes talk! My sick mind’s fillips A photo album for the peace that never… Enjoy the respect for differences! Design and idea: Mohammad Reza Zhaleh @mr.zhaleh Administration: Mahmood Poor Mahmood @mpm_club ———————- شاید کمی زودتر… عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند آلبوم عکس برای صلحی که هرگز…(سه نقطه) تلنگر های ذهن مریض من و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر… طراح و ایده پرداز: محمدرضا ژاله @mr.zhaleh مجری طرح: محمود پور محمود @mpm_club
Likes : 77082
Mohammad Reza Zhaleh - 77.1K Likes - Maybe somtime sooner...
Pictures don't move! They just sometimes talk!
My sick mind's fillips
A photo album for the peace that never...
Enjoy the respect for differences!
Design and idea:
Mohammad Reza Zhaleh
@mr.zhaleh 
Administration:
Mahmood Poor Mahmood
@mpm_club 
———————-
شاید کمی زودتر...
عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند
آلبوم عکس برای صلحی که هرگز...(سه نقطه)
تلنگر های ذهن مریض من
و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر...
طراح و ایده پرداز:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
مجری طرح:
محمود پور محمود
@mpm_club

77.1K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : Maybe somtime sooner… Pictures don’t move! They just sometimes talk! My sick mind’s fillips A photo album for the peace that never… Enjoy the respect for differences! Design and idea: Mohammad Reza Zhaleh @mr.zhaleh Administration: Mahmood Poor Mahmood @mpm_club ———————- شاید کمی زودتر… عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند آلبوم عکس برای صلحی که هرگز…(سه نقطه) تلنگر های ذهن مریض من و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر… طراح و ایده پرداز: محمدرضا ژاله @mr.zhaleh مجری طرح: محمود پور محمود @mpm_club
Likes : 77082
Mohammad Reza Zhaleh - 77.1K Likes - Maybe somtime sooner...
Pictures don't move! They just sometimes talk!
My sick mind's fillips
A photo album for the peace that never...
Enjoy the respect for differences!
Design and idea:
Mohammad Reza Zhaleh
@mr.zhaleh 
Administration:
Mahmood Poor Mahmood
@mpm_club 
———————-
شاید کمی زودتر...
عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند
آلبوم عکس برای صلحی که هرگز...(سه نقطه)
تلنگر های ذهن مریض من
و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر...
طراح و ایده پرداز:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
مجری طرح:
محمود پور محمود
@mpm_club

77.1K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : Maybe somtime sooner… Pictures don’t move! They just sometimes talk! My sick mind’s fillips A photo album for the peace that never… Enjoy the respect for differences! Design and idea: Mohammad Reza Zhaleh @mr.zhaleh Administration: Mahmood Poor Mahmood @mpm_club ———————- شاید کمی زودتر… عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند آلبوم عکس برای صلحی که هرگز…(سه نقطه) تلنگر های ذهن مریض من و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر… طراح و ایده پرداز: محمدرضا ژاله @mr.zhaleh مجری طرح: محمود پور محمود @mpm_club
Likes : 77082
Mohammad Reza Zhaleh - 77.1K Likes - Maybe somtime sooner...
Pictures don't move! They just sometimes talk!
My sick mind's fillips
A photo album for the peace that never...
Enjoy the respect for differences!
Design and idea:
Mohammad Reza Zhaleh
@mr.zhaleh 
Administration:
Mahmood Poor Mahmood
@mpm_club 
———————-
شاید کمی زودتر...
عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند
آلبوم عکس برای صلحی که هرگز...(سه نقطه)
تلنگر های ذهن مریض من
و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر...
طراح و ایده پرداز:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
مجری طرح:
محمود پور محمود
@mpm_club

77.1K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : Maybe somtime sooner… Pictures don’t move! They just sometimes talk! My sick mind’s fillips A photo album for the peace that never… Enjoy the respect for differences! Design and idea: Mohammad Reza Zhaleh @mr.zhaleh Administration: Mahmood Poor Mahmood @mpm_club ———————- شاید کمی زودتر… عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند آلبوم عکس برای صلحی که هرگز…(سه نقطه) تلنگر های ذهن مریض من و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر… طراح و ایده پرداز: محمدرضا ژاله @mr.zhaleh مجری طرح: محمود پور محمود @mpm_club
Likes : 77082
Mohammad Reza Zhaleh - 77.1K Likes - Maybe somtime sooner...
Pictures don't move! They just sometimes talk!
My sick mind's fillips
A photo album for the peace that never...
Enjoy the respect for differences!
Design and idea:
Mohammad Reza Zhaleh
@mr.zhaleh 
Administration:
Mahmood Poor Mahmood
@mpm_club 
———————-
شاید کمی زودتر...
عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند
آلبوم عکس برای صلحی که هرگز...(سه نقطه)
تلنگر های ذهن مریض من
و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر...
طراح و ایده پرداز:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
مجری طرح:
محمود پور محمود
@mpm_club

77.1K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : Maybe somtime sooner… Pictures don’t move! They just sometimes talk! My sick mind’s fillips A photo album for the peace that never… Enjoy the respect for differences! Design and idea: Mohammad Reza Zhaleh @mr.zhaleh Administration: Mahmood Poor Mahmood @mpm_club ———————- شاید کمی زودتر… عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند آلبوم عکس برای صلحی که هرگز…(سه نقطه) تلنگر های ذهن مریض من و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر… طراح و ایده پرداز: محمدرضا ژاله @mr.zhaleh مجری طرح: محمود پور محمود @mpm_club
Likes : 77082
Mohammad Reza Zhaleh - 77.1K Likes - Maybe somtime sooner...
Pictures don't move! They just sometimes talk!
My sick mind's fillips
A photo album for the peace that never...
Enjoy the respect for differences!
Design and idea:
Mohammad Reza Zhaleh
@mr.zhaleh 
Administration:
Mahmood Poor Mahmood
@mpm_club 
———————-
شاید کمی زودتر...
عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند
آلبوم عکس برای صلحی که هرگز...(سه نقطه)
تلنگر های ذهن مریض من
و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر...
طراح و ایده پرداز:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
مجری طرح:
محمود پور محمود
@mpm_club

77.1K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : Maybe somtime sooner… Pictures don’t move! They just sometimes talk! My sick mind’s fillips A photo album for the peace that never… Enjoy the respect for differences! Design and idea: Mohammad Reza Zhaleh @mr.zhaleh Administration: Mahmood Poor Mahmood @mpm_club ———————- شاید کمی زودتر… عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند آلبوم عکس برای صلحی که هرگز…(سه نقطه) تلنگر های ذهن مریض من و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر… طراح و ایده پرداز: محمدرضا ژاله @mr.zhaleh مجری طرح: محمود پور محمود @mpm_club
Likes : 77082
Mohammad Reza Zhaleh - 77.1K Likes - Maybe somtime sooner...
Pictures don't move! They just sometimes talk!
My sick mind's fillips
A photo album for the peace that never...
Enjoy the respect for differences!
Design and idea:
Mohammad Reza Zhaleh
@mr.zhaleh 
Administration:
Mahmood Poor Mahmood
@mpm_club 
———————-
شاید کمی زودتر...
عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند
آلبوم عکس برای صلحی که هرگز...(سه نقطه)
تلنگر های ذهن مریض من
و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر...
طراح و ایده پرداز:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
مجری طرح:
محمود پور محمود
@mpm_club

77.1K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : Maybe somtime sooner… Pictures don’t move! They just sometimes talk! My sick mind’s fillips A photo album for the peace that never… Enjoy the respect for differences! Design and idea: Mohammad Reza Zhaleh @mr.zhaleh Administration: Mahmood Poor Mahmood @mpm_club ———————- شاید کمی زودتر… عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند آلبوم عکس برای صلحی که هرگز…(سه نقطه) تلنگر های ذهن مریض من و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر… طراح و ایده پرداز: محمدرضا ژاله @mr.zhaleh مجری طرح: محمود پور محمود @mpm_club
Likes : 77082
Mohammad Reza Zhaleh - 77.1K Likes - Maybe somtime sooner...
Pictures don't move! They just sometimes talk!
My sick mind's fillips
A photo album for the peace that never...
Enjoy the respect for differences!
Design and idea:
Mohammad Reza Zhaleh
@mr.zhaleh 
Administration:
Mahmood Poor Mahmood
@mpm_club 
———————-
شاید کمی زودتر...
عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند
آلبوم عکس برای صلحی که هرگز...(سه نقطه)
تلنگر های ذهن مریض من
و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر...
طراح و ایده پرداز:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
مجری طرح:
محمود پور محمود
@mpm_club

77.1K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : Maybe somtime sooner… Pictures don’t move! They just sometimes talk! My sick mind’s fillips A photo album for the peace that never… Enjoy the respect for differences! Design and idea: Mohammad Reza Zhaleh @mr.zhaleh Administration: Mahmood Poor Mahmood @mpm_club ———————- شاید کمی زودتر… عکس ها تکان نمیخورند، فقط گاهی حرف میزنند آلبوم عکس برای صلحی که هرگز…(سه نقطه) تلنگر های ذهن مریض من و همچنان از احترام به تفاوت ها لذت ببر… طراح و ایده پرداز: محمدرضا ژاله @mr.zhaleh مجری طرح: محمود پور محمود @mpm_club
Likes : 77082
Mohammad Reza Zhaleh - 73.3K Likes - .
خدا؟!
دردهایمان فرق داشت خدایمان یکی بـــود 
خدایمان فرق کــرد دردهایمان یکی شد.
بریده ای از
﴿یزدگرد و هزاره سوم﴾
نویسنده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh
یزدگرد هرگز نمی‌میرد
بزودی...
🤜🏻🎖🤛🏻
#محمدرضاژاله 
#محمدرضا_ژاله 
#محمد_رضا_ژاله

73.3K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . خدا؟! دردهایمان فرق داشت خدایمان یکی بـــود خدایمان فرق کــرد دردهایمان یکی شد. بریده ای از ﴿یزدگرد و هزاره سوم﴾ نویسنده: محمدرضا ژاله @mr.zhaleh یزدگرد هرگز نمی‌میرد بزودی… 🤜🏻🎖🤛🏻 #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله
Likes : 73300
Mohammad Reza Zhaleh - 71.6K Likes - .
تقریباً جز اولین کارام بود که با افتخار تقدیم بانوان سرزمینم کردم
. 
بریده از کتاب بی نظیر
آخرین بانو و کولی سایه فروش
اثر کیکاووس یاکیده عزیزدل
.
انتشارات قطره
.
پیشنهاد ویژه میشه که کتاب رو تهیه کنید
.
عکس:
محمدصادق زرجویان
@zarjooyan
.
ارادتمند شما
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh
🤜🏻🎖🤛🏻

71.6K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . تقریباً جز اولین کارام بود که با افتخار تقدیم بانوان سرزمینم کردم . بریده از کتاب بی نظیر آخرین بانو و کولی سایه فروش اثر کیکاووس یاکیده عزیزدل . انتشارات قطره . پیشنهاد ویژه میشه که کتاب رو تهیه کنید . عکس: محمدصادق زرجویان @zarjooyan . ارادتمند شما محمدرضا ژاله @mr.zhaleh 🤜🏻🎖🤛🏻
Likes : 71649
Mohammad Reza Zhaleh - 70.2K Likes - .
اعتراف می‌کنم کم مونده بود از ترس خودمو خیس کنم
با در نظر گرفتن صحبت‌های این دو نفر مبنی بر کافی بودن من برای ده نفر قطع به یقین، برداشتم، از این هجوم تیکه پاره‌کردن من از گشنگی بود. 
در کسری از ثانیه پذیرفتم حیاتم پایانی جز این نخواهد داشت.
به اصل و آموزه‌های معنوی ارتش رجوع کردم،۱
اگه مرگ باران بود و تو بدون چتر، دستات رو باز کن و با لبخند به آسمان نگاه کن.
ترس رو در خودم به اسارت گرفتم.
خیل عظیمی از بالغین به قایق رسیدند و بچه‌ها همچنان لب‌ساحل به انتظار ایستاده بودند،
خوابیده بالای سرشون من رو به سمت ساحل روانه کردن
با خودم گفتم چه احترامی برای شکارشون قائلن
همین‌که رسیدیم لب ساحل اتفاق افتاد
منو روی تخت سنگی قرار دادن
ازم خواستن اولین سخنرانیم رو در بدو ورود به جزیره روی اون تخته سنگ ایراد کنم
منم تا چند ثانیه بهت زده بودم
گفتم خب اممممم، سلول به سلول خاکستری مغزم دنبال حرف برای گفتن بودم که یهو یکی گفت؛ چرا انقدر دیر  اومدید؟! پدر خیلی از شما برای ما حرف میزنه،
یکی دیگه گفت؛پدر گفت "زمانی میاید که از کوه مقدس با تمام وجود شمارو بخوایم"
همچنان در سکوت با خودم گفتم؛منو؟! از کوه مقدس؟! مگه من کی ام؟! 
پیرزنی فریاد زد خواهش میکنم چیزی بگو ما سالها منتظر شما بودیم، پدر مهربان گفت به محض ورود شما به جزیره قحطی و گشنگی ریشه کن میشه بگو که حقیقت داره
رو به حاضرین چرخیدم، گفتم مدت طولانی رو در راه بودم، بعد از اینکه استراحت کردم حتما با شما صحبت میکنم 
پسر نوجوانی که پوست تیره ای داشت سمت من به حرکت در اومد نزدیکم شد و بهم گفت شما رو تا استراحت گاهتون راهنمایی میکنم
احساس امنیت کردم
بعد دقایقی پیاده روی و پشت سر گذاشتن توده انبوهی از درختان خودرو جنگلی به کلبه چوبی رسیدیم
از دودکشش دودی کمی بلند میشد
بوی نم بارون و سوختن چوبی که هنوز کمی خیسه کل محیط رو برداشته بود
انگار کلبه سعی داشت بفهمونه اینجا زندگی جریان داره
وارد کلبه شدم پسرک دم در ایستاد
یه وسیله چوبی بهم داد گفت هرموقع به چیزی نیاز داشتید تو این فوت کنید گفتم میتونم امتحانش کنم
گفت البته؛ فوت کردم صدای خوشایندی داشت
بلافاصله بعدش با لبخند شیطنت امیزش بهم گفت: چیزی نیاز دارید قربان؟! منم با لبخند گفتم نه ممنون اگه به همین سرعت بیای و جواب بدی نیازی نمیمونه
بدرود گفت و رفت به تنهایی وارد کلبه شدم
اونجا...
پایان قسمت دوم
«محمدرضا ژاله»
قطعاً لایک و کامنت شما موجب دل گرمی خواهد بود
❤️🥰❤️
—————-
عکاس: صادق زرجویان
@zarjooyan 
—————-
#محمدرضاژاله #داستان #نویسنده

70.2K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . اعتراف می‌کنم کم مونده بود از ترس خودمو خیس کنم با در نظر گرفتن صحبت‌های این دو نفر مبنی بر کافی بودن من برای ده نفر قطع به یقین، برداشتم، از این هجوم تیکه پاره‌کردن من از گشنگی بود. در کسری از ثانیه پذیرفتم حیاتم پایانی جز این نخواهد داشت. به اصل و آموزه‌های معنوی ارتش رجوع کردم،۱ اگه مرگ باران بود و تو بدون چتر، دستات رو باز کن و با لبخند به آسمان نگاه کن. ترس رو در خودم به اسارت گرفتم. خیل عظیمی از بالغین به قایق رسیدند و بچه‌ها همچنان لب‌ساحل به انتظار ایستاده بودند، خوابیده بالای سرشون من رو به سمت ساحل روانه کردن با خودم گفتم چه احترامی برای شکارشون قائلن همین‌که رسیدیم لب ساحل اتفاق افتاد منو روی تخت سنگی قرار دادن ازم خواستن اولین سخنرانیم رو در بدو ورود به جزیره روی اون تخته سنگ ایراد کنم منم تا چند ثانیه بهت زده بودم گفتم خب اممممم، سلول به سلول خاکستری مغزم دنبال حرف برای گفتن بودم که یهو یکی گفت؛ چرا انقدر دیر  اومدید؟! پدر خیلی از شما برای ما حرف میزنه، یکی دیگه گفت؛پدر گفت “زمانی میاید که از کوه مقدس با تمام وجود شمارو بخوایم” همچنان در سکوت با خودم گفتم؛منو؟! از کوه مقدس؟! مگه من کی ام؟! پیرزنی فریاد زد خواهش میکنم چیزی بگو ما سالها منتظر شما بودیم، پدر مهربان گفت به محض ورود شما به جزیره قحطی و گشنگی ریشه کن میشه بگو که حقیقت داره رو به حاضرین چرخیدم، گفتم مدت طولانی رو در راه بودم، بعد از اینکه استراحت کردم حتما با شما صحبت میکنم پسر نوجوانی که پوست تیره ای داشت سمت من به حرکت در اومد نزدیکم شد و بهم گفت شما رو تا استراحت گاهتون راهنمایی میکنم احساس امنیت کردم بعد دقایقی پیاده روی و پشت سر گذاشتن توده انبوهی از درختان خودرو جنگلی به کلبه چوبی رسیدیم از دودکشش دودی کمی بلند میشد بوی نم بارون و سوختن چوبی که هنوز کمی خیسه کل محیط رو برداشته بود انگار کلبه سعی داشت بفهمونه اینجا زندگی جریان داره وارد کلبه شدم پسرک دم در ایستاد یه وسیله چوبی بهم داد گفت هرموقع به چیزی نیاز داشتید تو این فوت کنید گفتم میتونم امتحانش کنم گفت البته؛ فوت کردم صدای خوشایندی داشت بلافاصله بعدش با لبخند شیطنت امیزش بهم گفت: چیزی نیاز دارید قربان؟! منم با لبخند گفتم نه ممنون اگه به همین سرعت بیای و جواب بدی نیازی نمیمونه بدرود گفت و رفت به تنهایی وارد کلبه شدم اونجا… پایان قسمت دوم «محمدرضا ژاله» قطعاً لایک و کامنت شما موجب دل گرمی خواهد بود ❤️🥰❤️ —————- عکاس: صادق زرجویان @zarjooyan —————- #محمدرضاژاله #داستان #نویسنده
Likes : 70215
Mohammad Reza Zhaleh - 69.5K Likes - .
Coming soon...

69.5K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . Coming soon…
Likes : 69535
Mohammad Reza Zhaleh - 69.4K Likes - .
گوینده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
نویسنده:
حسین‌حائریان
@hosseinhaerian 
عکس:
کمپانی آکسون
@axon.photography
Music:
Beethoven

69.4K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . گوینده: محمدرضا ژاله @mr.zhaleh نویسنده: حسین‌حائریان @hosseinhaerian عکس: کمپانی آکسون @axon.photography Music: Beethoven
Likes : 69384
Mohammad Reza Zhaleh - 69K Likes - .
(مجموعه داستان می‌خواستم بهش بگم)
بخش دوم/قسمت دوم
بدو بدو رفتم پی اش، هیچ اثری ازش نبود
نا امید شدم، ناگزیر پذیرفتم که باید اون محل رو ترک کنم،سنگینی حرفی که باید می‌زدم، در مسیر برگشت رشته های افکارم رو پاره کرده بود، احساس ضعف داشتم، می‌خواستم خودمو مهمون شیرینی خامه ای کنم که بلافاصله صحبت های مرد جنتلمن تو ذهنم طنین انداخت، برو پیتزا گراندا، صرف‌نظر از خوردن شیرینی، سمت بلوار الیزابت به راه افتادم،
خیل عظیمی از افراد در صفی طولانی، بی نیاز به تابلو، محل پیتزا گراندا رو به مشتری هایی که دنبالش میگردن جهت میداد، انتهای صف وایستادم بعد سه ربع نوبت رسید که برم داخل همین که خواستم برم توو، نگهبان گفت کجا؟! گفتم میخوام پیتزا بخورم، گفت بیرون، گفتم اِ چرا گفت مجرد نمیشه فقط خانواده رنگ و رخ ام پرید انگار خبط و خطایی کرده باشم، پیشونی و دستام عرق کرده بودن،اومدم بیرون، متاثر از فضای مسرور حاکم بر اونجا دلم نمیخواست برگردم خونه یه گوشه کنار پیاده‌رو نشستم، سر به زمین دوخته بودم که یکی کنارم نشست، چشمم پرید رو کفشاش، آروم رو به سرش، تنش رو جستجو کنان نگاه کردم تا رسیدم به صورتش، دختر بود زیبا چون پنجه آفتاب دلم میخواست صداش کنم خورشید خانم یاد اون ترانه معروف خورشید خانم آفتاب کن... افتاده بودم، با وجود اینکه ناراحت به نظر میومد اما صورتش، اجازه نمی‌داد زیبایی هاش رخ نمایی نکنن. گفتم چرا پکری؟! گفت راهم ندادن گفتم ای بابا منم راه ندادن
گفت واقعا من موندم ما چه ضرری میتونیم برای اونها داشته باشیم مفتی که نمیخوریم، پول میدیم گفتم چون ما مجردیم یهو انگار که از حرفم شوک شده باشه زیر لب چیزی رو تکرار کرد، ما؟!
(پایان قسمت دوم)
«محمدرضا ژاله»
با سپاس:
@set.men 
عکاس:
@ali.undead

69K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . (مجموعه داستان می‌خواستم بهش بگم) بخش دوم/قسمت دوم بدو بدو رفتم پی اش، هیچ اثری ازش نبود نا امید شدم، ناگزیر پذیرفتم که باید اون محل رو ترک کنم،سنگینی حرفی که باید می‌زدم، در مسیر برگشت رشته های افکارم رو پاره کرده بود، احساس ضعف داشتم، می‌خواستم خودمو مهمون شیرینی خامه ای کنم که بلافاصله صحبت های مرد جنتلمن تو ذهنم طنین انداخت، برو پیتزا گراندا، صرف‌نظر از خوردن شیرینی، سمت بلوار الیزابت به راه افتادم، خیل عظیمی از افراد در صفی طولانی، بی نیاز به تابلو، محل پیتزا گراندا رو به مشتری هایی که دنبالش میگردن جهت میداد، انتهای صف وایستادم بعد سه ربع نوبت رسید که برم داخل همین که خواستم برم توو، نگهبان گفت کجا؟! گفتم میخوام پیتزا بخورم، گفت بیرون، گفتم اِ چرا گفت مجرد نمیشه فقط خانواده رنگ و رخ ام پرید انگار خبط و خطایی کرده باشم، پیشونی و دستام عرق کرده بودن،اومدم بیرون، متاثر از فضای مسرور حاکم بر اونجا دلم نمیخواست برگردم خونه یه گوشه کنار پیاده‌رو نشستم، سر به زمین دوخته بودم که یکی کنارم نشست، چشمم پرید رو کفشاش، آروم رو به سرش، تنش رو جستجو کنان نگاه کردم تا رسیدم به صورتش، دختر بود زیبا چون پنجه آفتاب دلم میخواست صداش کنم خورشید خانم یاد اون ترانه معروف خورشید خانم آفتاب کن… افتاده بودم، با وجود اینکه ناراحت به نظر میومد اما صورتش، اجازه نمی‌داد زیبایی هاش رخ نمایی نکنن. گفتم چرا پکری؟! گفت راهم ندادن گفتم ای بابا منم راه ندادن گفت واقعا من موندم ما چه ضرری میتونیم برای اونها داشته باشیم مفتی که نمیخوریم، پول میدیم گفتم چون ما مجردیم یهو انگار که از حرفم شوک شده باشه زیر لب چیزی رو تکرار کرد، ما؟! (پایان قسمت دوم) «محمدرضا ژاله» با سپاس: @set.men عکاس: @ali.undead
Likes : 68972
Mohammad Reza Zhaleh - 68.2K Likes - .
داری بهش نزدیک میشی؟!
نویسنده؛
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh 
———————
برای دههٔ ۳۰ هایی که می‌شناسی هم بفرست

———————

#محمدرضاژاله #نویسنده #گوینده #عشق #رابطه #جدایی #تو #بغض 
#دوستداشتن #❤️ #زندگیم #عشقم
#تنهایی #ریلز #رفتن #من #دلنوشته #متن #غمگین #سکوت #گریه #اشک #برگرد #عاشقانه #عاشق #دوست #پیانو #بازیگری #سینما #تئاتر

68.2K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . داری بهش نزدیک میشی؟! نویسنده؛ محمدرضا ژاله @mr.zhaleh ——————— برای دههٔ ۳۰ هایی که می‌شناسی هم بفرست ——————— #محمدرضاژاله #نویسنده #گوینده #عشق #رابطه #جدایی #تو #بغض #دوستداشتن #❤️ #زندگیم #عشقم #تنهایی #ریلز #رفتن #من #دلنوشته #متن #غمگین #سکوت #گریه #اشک #برگرد #عاشقانه #عاشق #دوست #پیانو #بازیگری #سینما #تئاتر
Likes : 68184
Mohammad Reza Zhaleh - 65.9K Likes - .
گوینده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh
—————-
نویسنده:
امیرمحمد جوادیان
@amirrjavadian
—————-
عکس:
محمدصادق زرجویان
@zarjooyan
—————-
#محمدرضاژاله
#امیرمحمدجوادیان
#محمدرضا_ژاله
#امیرمحمد_جوادیان

65.9K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . گوینده: محمدرضا ژاله @mr.zhaleh —————- نویسنده: امیرمحمد جوادیان @amirrjavadian —————- عکس: محمدصادق زرجویان @zarjooyan —————- #محمدرضاژاله #امیرمحمدجوادیان #محمدرضا_ژاله #امیرمحمد_جوادیان
Likes : 65899
Mohammad Reza Zhaleh - 64.9K Likes - .
ممنون از این همه بذل محبتتون 
😍
خوشحالم که  حاصل زحمات من و دوستانم مورد توجه شما قرار گرفته.
خیلی ها توی دایرکت می‌پرسند چطور میتونن این بسته رو برای هدیه به عزیزانشون تهیه کنند
در حال حاضر تنها راه تهیه، مراجعه به سایت انتشارات ۳۶۰درجه است.
لینک رو توی بیو گذاشتم تا بتونید به راحتی تهیه و از شنیدنش لذت ببرید.
360bpub.ir
🥰
——————-
#محمدرضاژاله #شازده_کوچولو #کتاب_صوتی #انتشارت

64.9K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . ممنون از این همه بذل محبتتون 😍 خوشحالم که حاصل زحمات من و دوستانم مورد توجه شما قرار گرفته. خیلی ها توی دایرکت می‌پرسند چطور میتونن این بسته رو برای هدیه به عزیزانشون تهیه کنند در حال حاضر تنها راه تهیه، مراجعه به سایت انتشارات ۳۶۰درجه است. لینک رو توی بیو گذاشتم تا بتونید به راحتی تهیه و از شنیدنش لذت ببرید. 360bpub.ir 🥰 ——————- #محمدرضاژاله #شازده_کوچولو #کتاب_صوتی #انتشارت
Likes : 64864
Mohammad Reza Zhaleh - 64.7K Likes - .
(مجموعه داستان می‌خواستم بهش بگم)
بخش دوم/قسمت پایانی
ما الان دیگه مجرد نیستم پاشو پاشو بیا ته صف بدو بدو، اعتراف میکنم شیطنت و زرنگیش دل منو برد رفتیم ته صف محکم دست منو گرفت چنان بهم توجه می‌کرد که انگار مدتهاست زن و شوهریم، زمزمه هایی رو می‌شنیدم که دیگران می‌گفتن خوش به حالشون چقدر همو دوست دارن چقدر چشماشون از باهم بودن خوشحاله، خبر نداشتن همش بخاطر پیتزاست، رسیدیم به گذرگاه اصلی، نگهبانی، با پر رویی تمام منو جلو نگهبان بوسید و با بریم عشقم، انگار داغی بر دل نگهبان گذاشت. رفتیم توو دوربع هم توو صف سفارش بودیم، نوبت ما شد، نذاشتم دست به جیب بشه، یه گوشه نشستیم تا پیتزامون رو بیارن، داشتیم به مردم و عشقی که با خوردنش می‌کردن نگاه میکردیم که ناگهان فردی وارد شد که افراد جملگی به پاش ایستادن
باورم نمی‌شد انگار خواب می‌دیدم. همون پیرمرد بود با احترامی که مردم براش می‌ذاشتن واضح بود که خیلی دوستش دارن، همینکه چشمش به من افتاد اومد بالای سرما، دست پاچه سریع پاشدیم، روبه دختره گفت بهت تبریک میگم بابت انتخابت، مردی با انصاف و فداکار رو انتخاب کردی براتون آرزوی خوشبختی می‌کنم من خسرو هستم اینجا متعلق خودتونه، رفت، فهمیدم صاحب اینجاست، با این روحیه و ادب لایه دیگری از یک جنتلمن  برام رو کرد، سال ها گذشت و من استخدام شرکت نفت شدم، اوضاع خوب نفت و جولان دادن شاه توو اوپک و اوضاع اقتصادی متاثر از فروش بالای نفت، رو زندگی منم تاثیر گذاشته بود تمام این مدتی که تهران نبودم دل تو دلم نبود که زودی برگردم برم پیتزا گراندا به دیدنش. 
بلاخره اون روز پا داد، من برای دو روز برگشتم تهران، سریع خودمو رسوندم دمه پیتزا گراندا میخواستم بهش بگم باهمون دختر ازدواج کردم می‌خواستم بهش بگم حالا یه پسر به اسم خسرو دارم، همینکه وارد گراندا شدم تمام موجودیت اون در گراندا یه قاب عکس بود با یه ربان مشکی در گوشه ای.
می‌خواستم بگم تمام تلاشم رو کردم شبیه اون باشم
تلاش کردم در ذهن آدم‌ها اثر باشم
می‌خواستم بهش بگم نشد بگم
(پایان بخش دوم)
«محمدرضا ژاله»
سپاس:
@set.men 
عکاس:
@ali.undead

64.7K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . (مجموعه داستان می‌خواستم بهش بگم) بخش دوم/قسمت پایانی ما الان دیگه مجرد نیستم پاشو پاشو بیا ته صف بدو بدو، اعتراف میکنم شیطنت و زرنگیش دل منو برد رفتیم ته صف محکم دست منو گرفت چنان بهم توجه می‌کرد که انگار مدتهاست زن و شوهریم، زمزمه هایی رو می‌شنیدم که دیگران می‌گفتن خوش به حالشون چقدر همو دوست دارن چقدر چشماشون از باهم بودن خوشحاله، خبر نداشتن همش بخاطر پیتزاست، رسیدیم به گذرگاه اصلی، نگهبانی، با پر رویی تمام منو جلو نگهبان بوسید و با بریم عشقم، انگار داغی بر دل نگهبان گذاشت. رفتیم توو دوربع هم توو صف سفارش بودیم، نوبت ما شد، نذاشتم دست به جیب بشه، یه گوشه نشستیم تا پیتزامون رو بیارن، داشتیم به مردم و عشقی که با خوردنش می‌کردن نگاه میکردیم که ناگهان فردی وارد شد که افراد جملگی به پاش ایستادن باورم نمی‌شد انگار خواب می‌دیدم. همون پیرمرد بود با احترامی که مردم براش می‌ذاشتن واضح بود که خیلی دوستش دارن، همینکه چشمش به من افتاد اومد بالای سرما، دست پاچه سریع پاشدیم، روبه دختره گفت بهت تبریک میگم بابت انتخابت، مردی با انصاف و فداکار رو انتخاب کردی براتون آرزوی خوشبختی می‌کنم من خسرو هستم اینجا متعلق خودتونه، رفت، فهمیدم صاحب اینجاست، با این روحیه و ادب لایه دیگری از یک جنتلمن برام رو کرد، سال ها گذشت و من استخدام شرکت نفت شدم، اوضاع خوب نفت و جولان دادن شاه توو اوپک و اوضاع اقتصادی متاثر از فروش بالای نفت، رو زندگی منم تاثیر گذاشته بود تمام این مدتی که تهران نبودم دل تو دلم نبود که زودی برگردم برم پیتزا گراندا به دیدنش. بلاخره اون روز پا داد، من برای دو روز برگشتم تهران، سریع خودمو رسوندم دمه پیتزا گراندا میخواستم بهش بگم باهمون دختر ازدواج کردم می‌خواستم بهش بگم حالا یه پسر به اسم خسرو دارم، همینکه وارد گراندا شدم تمام موجودیت اون در گراندا یه قاب عکس بود با یه ربان مشکی در گوشه ای. می‌خواستم بگم تمام تلاشم رو کردم شبیه اون باشم تلاش کردم در ذهن آدم‌ها اثر باشم می‌خواستم بهش بگم نشد بگم (پایان بخش دوم) «محمدرضا ژاله» سپاس: @set.men عکاس: @ali.undead
Likes : 64732
Mohammad Reza Zhaleh - 64.2K Likes - .
نویسنده:
محمدرضا ژاله
@mr.zhaleh .
گوینده خانم:
کاترین صادق پور
@katrin_sadeqpour .
موزیک:
رامین‌ جوادی
@ramindjawadi_official .
عکس:
کمپانی آکسون
@axon.photography

64.2K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . نویسنده: محمدرضا ژاله @mr.zhaleh . گوینده خانم: کاترین صادق پور @katrin_sadeqpour . موزیک: رامین‌ جوادی @ramindjawadi_official . عکس: کمپانی آکسون @axon.photography
Likes : 64211
Mohammad Reza Zhaleh - 64.1K Likes - من برگشتم 🙋🏻‍♂️

#محمدرضاژاله #نویسنده #گوینده #عشق #رابطه #جدایی #تو #بغض 
#دوستداشتن #❤️ #زندگیم #عشقم
#تنهایی #ریلز #رفتن #من #دلنوشته #متن #غمگین #سکوت #گریه #اشک #برگرد #عاشقانه #عاشق #دوست #پیانو  #بازیگری #سینما #تئاتر

64.1K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : من برگشتم 🙋🏻‍♂️ #محمدرضاژاله #نویسنده #گوینده #عشق #رابطه #جدایی #تو #بغض #دوستداشتن #❤️ #زندگیم #عشقم #تنهایی #ریلز #رفتن #من #دلنوشته #متن #غمگین #سکوت #گریه #اشک #برگرد #عاشقانه #عاشق #دوست #پیانو #بازیگری #سینما #تئاتر
Likes : 64136
Mohammad Reza Zhaleh - 62.5K Likes - .
‎[جزیره ای در تاریکی]
‎قسمت ششم
‎با صدای چکه کردن قطرات آب روی سنگ از یک خواب عمیق بیدار شدم. 
‎چشام رو‌بسته بودند، شایدم آسیب دیده‌ بودم و پانسمان رو چشمم بود، نمی تونستم تشخیص بدم درد دقیقا کجای بدنم مثل آرشه ویولون سل در رفت و آمده
‎صدا می‌پیچید معلوم بود من در یک مکان خالی بودم با استشمام بوی تند جلبک ها فهمیدم جایی نزدیک به دریا هستم 
‎سعی کردم با پرتاب کردن آب دهنم و انعکاس صداش تشخیص بدم چقدر با دیواره ها فاصله دارم مسخره به نظر می‌رسید اما تونستم بفهمم جایی مثل یه غار زندانی شدم
‎چرا زندانی؟! چون دست و پام بسته بودند. 
‎کلافگی بسته بودن دستام یه طرف، شرجی بودن هوا، سماجت یه مگس و راه رفتنش رو لبم یه طرف .
‎فوت کردن گاه به گاه من برای پروندن اون مگس باعث سرگیجه ای شد که نتونم دور ‌یا نزدیک‌بودن صداها رو تشخیص بدم.
‎یهو یکی بلندم کرد: راه بیوفت صداش آشنا بود انگاری همون پسر سیاه پوستی بود که منو تا کلبه رسوند
‎پله های فلزی رو با انعکاس صدای طولانی بالا می رفتم.
‎پرواضح بود طبقات زیرینِ زیادی در انتظار سقوط من سکوت کردند
‎گفتم:میتونم بپرسم من رو کجا میبری؟! 
‎گفت:دستور دارم بی‌سر و صدا ترتیب خروج تون از جزیره رو بدم.
‎گفتم:واقعا ممنونم بابت این لطفی که در حق ام میکنی.
‎‌راستی الان چه ساعت از شبانه روزه قایق برای مسافت طولانی تجهیز شده راستش من خیلی گشنه ام شده آذوقه به اندازه کافی برداشتین؟!
‎بهم گفت:قایقی در کار نیست.
‎گفتم:پس من چطوری باید برم؟!
‎گفت:میندازمت تو دریا خودت بری…
‎دست و پام شل شد بعد از باز شدن دربی آهنی از میان سنگ ها، نور خورشید رو حس کردم. با صدای دریا و ناهمواری سطح زمین فهمیدم در اعماق صخره ها زندانی بودم بهم گفت: اگه حرفی برای گفتن داری همین الان بزن .
‎گفتم:خب من شنا بلد نیستم.
‎گفت:اینکه مهم نیست بعدی.
‎گفتم:خب لااقل بهم بگو کی دستور کشتن منو داده؟!
گفت: من برای حزب مؤتلفه [گندم برای همه] کار میکنم
گفتم: کارش چیه؟!
‎گفت: عملکرد پدرمهربان رو ارزیابی، نقد و گاهی هم در اعتراض به اون اغشاش و آشوب می‌کنه 
‎گفتم؛کی مدیریتش میکنه؟!
‎گفت: یه زن.
‎گفتم: کی حمایتش می‌کنه
‎گفت؛ پدر مهربان
‎گفتم::
‎پدر مهربان؟!
‎در همین حین ضربه محکمی رو پشتم حس کردم که من رو به سمت دریا پرتاب کرد. 
‎پایان قسمت ششم
‎«محمدرضا ژاله»
‎پی‌نوشت؛ کلیپ قبلی با انتقاد هایی روبرو شد که ترجیح دادم پاکش کنم. ممنون که در این آزمون و خطا ها همواره کنارم هستید. 
❤️
گریم:
محمود پور محمود
@mpm_club 
عکس:
سمیر راد
@radismedia

62.5K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . ‎[جزیره ای در تاریکی] ‎قسمت ششم ‎با صدای چکه کردن قطرات آب روی سنگ از یک خواب عمیق بیدار شدم. ‎چشام رو‌بسته بودند، شایدم آسیب دیده‌ بودم و پانسمان رو چشمم بود، نمی تونستم تشخیص بدم درد دقیقا کجای بدنم مثل آرشه ویولون سل در رفت و آمده ‎صدا می‌پیچید معلوم بود من در یک مکان خالی بودم با استشمام بوی تند جلبک ها فهمیدم جایی نزدیک به دریا هستم ‎سعی کردم با پرتاب کردن آب دهنم و انعکاس صداش تشخیص بدم چقدر با دیواره ها فاصله دارم مسخره به نظر می‌رسید اما تونستم بفهمم جایی مثل یه غار زندانی شدم ‎چرا زندانی؟! چون دست و پام بسته بودند. ‎کلافگی بسته بودن دستام یه طرف، شرجی بودن هوا، سماجت یه مگس و راه رفتنش رو لبم یه طرف . ‎فوت کردن گاه به گاه من برای پروندن اون مگس باعث سرگیجه ای شد که نتونم دور ‌یا نزدیک‌بودن صداها رو تشخیص بدم. ‎یهو یکی بلندم کرد: راه بیوفت صداش آشنا بود انگاری همون پسر سیاه پوستی بود که منو تا کلبه رسوند ‎پله های فلزی رو با انعکاس صدای طولانی بالا می رفتم. ‎پرواضح بود طبقات زیرینِ زیادی در انتظار سقوط من سکوت کردند ‎گفتم:میتونم بپرسم من رو کجا میبری؟! ‎گفت:دستور دارم بی‌سر و صدا ترتیب خروج تون از جزیره رو بدم. ‎گفتم:واقعا ممنونم بابت این لطفی که در حق ام میکنی. ‎‌راستی الان چه ساعت از شبانه روزه قایق برای مسافت طولانی تجهیز شده راستش من خیلی گشنه ام شده آذوقه به اندازه کافی برداشتین؟! ‎بهم گفت:قایقی در کار نیست. ‎گفتم:پس من چطوری باید برم؟! ‎گفت:میندازمت تو دریا خودت بری… ‎دست و پام شل شد بعد از باز شدن دربی آهنی از میان سنگ ها، نور خورشید رو حس کردم. با صدای دریا و ناهمواری سطح زمین فهمیدم در اعماق صخره ها زندانی بودم بهم گفت: اگه حرفی برای گفتن داری همین الان بزن . ‎گفتم:خب من شنا بلد نیستم. ‎گفت:اینکه مهم نیست بعدی. ‎گفتم:خب لااقل بهم بگو کی دستور کشتن منو داده؟! گفت: من برای حزب مؤتلفه [گندم برای همه] کار میکنم گفتم: کارش چیه؟! ‎گفت: عملکرد پدرمهربان رو ارزیابی، نقد و گاهی هم در اعتراض به اون اغشاش و آشوب می‌کنه ‎گفتم؛کی مدیریتش میکنه؟! ‎گفت: یه زن. ‎گفتم: کی حمایتش می‌کنه ‎گفت؛ پدر مهربان ‎گفتم:: ‎پدر مهربان؟! ‎در همین حین ضربه محکمی رو پشتم حس کردم که من رو به سمت دریا پرتاب کرد. ‎پایان قسمت ششم ‎«محمدرضا ژاله» ‎پی‌نوشت؛ کلیپ قبلی با انتقاد هایی روبرو شد که ترجیح دادم پاکش کنم. ممنون که در این آزمون و خطا ها همواره کنارم هستید. ❤️ گریم: محمود پور محمود @mpm_club عکس: سمیر راد @radismedia
Likes : 62512
Mohammad Reza Zhaleh - 62.5K Likes - .
(می‌خواستم بهش بگم)
قسمت هفتم 
بخش آخر
وقتی پاشدم دیدم قسمت هایی از اون روسری روی صورتم خیس شده تو خواب و بیدار گفتم نکنه واقعا دریا بودم بعد مطمئن شدم تو خواب گریه کردم حس ترحم به خودم داشتم دلم برای خودم می‌سوخت تو اوج بی‌چارگی سفرهٔ دلم رو پیش یکی از هم کلاسی هام باز کردم.کریم تازه باهاش دوست شده بودم. ما اغلب دنبال این نیستیم کسی مارو دوست داشته باشه ما دنبال این فرصت هستیم که به بتونیم کسی رو دوست داشته باشیم.گفتم کارم شده شب و روز زیر پتو گریه کردن،حتما میگید چرا پتو؟! اون تو فیلمها بود که نوجوان ها می‌رفتن تو اتاق درب و می‌بستن و والدین شون التماس می‌کردن که لطفاً بگو چی شده.در زندگی حقیقی خبری از این چیزا نبود تنها محل امن برای اینکه کاریت نداشته باشن سکوت شِبهِ بی‌هوشی در زیر پتو بود با این تفاوت که من اجازه داشتم از ضبط صوت کوچکم،واکمن معروف استفاده کنم.از مدار بحث مون دور نشیم همه چیز رو به کریم گفتم،گفت نگران نباش”مثل شیر پشتتم “فردای اون روز به دستورمادر برای افطار حلیم تهیه کرده بودم در راه برگشت یکی صدام کرد،برگشتم یه کشیده درگوشم خوابوند حلیم از دستم افتادو ریخت رو زمین اومدم تشخیص بدم کیه دومی رو زد بی اغراق تا ده و یازده پیش رفت.آروم که شد دیدم برادر دختره ست باکلی تهدید بالاخره تصمیم گرفت سوار موتورش بشه و بره،کریم باهاش بود،نمی‌تونست تو چشمای من نگاه کنه،فرداش جدی تر شد…شکستن شیشه های خونه ریختن قیر رو پله،دیوار نویسی های تهدیدی مگه من چیکار کرده بودم؟! هیچ اثری هم از دختره نبود دیگه کم کم گریه هام بغض و بغض هام نوشته می‌شدن شروع کردم به نوشتن، اولین نوشته ام خیلی درد داشت هنوزم درد داره؛ شب دراز بود و قلندر خوابید، دستان شغال پیر دراز بود اما، توبه گرگ به مرگش میوه هارا می‌چید،ای زیباترین خفتهٔ صد سال اخیر افسوس، به طعم بوسه شیرین تو من شور شدم، زنده در اندیشهٔ میلاد تن تو من گور شدم، از خود در‌ پرسهٔ نزدیک خیال تو من دور شدم، نازنین آدم‌ها به هم رسیدند آخر،قرن هاست که از غم تو من کوه شدم. بعد چندسال تو خیابون اتفاقی دیدمش دانشگاه رفته بود موهاشو رنگ کرده بود ابروهاشو برداشته بود خیلی فرق کرده بود انگار دیگه اون آدم نبود یا شاید من دیگه اون آدم نبودم به محض چشم تو چشم شدن سریع یاد تلخی ها افتادم رو برگردوندم دست خودم نبود دلم می‌خواست بهش بگم،بگم من هنوز هم بهت فکر می‌کنم.
می‌خواستم بهش بگم نشد بگم.
(پایان)
راستی بعد اون کشیده هایی که باهاش افطار کردم کریم چندباری رفته بود خواستگاریش می‌خواست مثل شیر پشتش باشه.
«محمدرضا ژاله»

62.5K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . (می‌خواستم بهش بگم) قسمت هفتم بخش آخر وقتی پاشدم دیدم قسمت هایی از اون روسری روی صورتم خیس شده تو خواب و بیدار گفتم نکنه واقعا دریا بودم بعد مطمئن شدم تو خواب گریه کردم حس ترحم به خودم داشتم دلم برای خودم می‌سوخت تو اوج بی‌چارگی سفرهٔ دلم رو پیش یکی از هم کلاسی هام باز کردم.کریم تازه باهاش دوست شده بودم. ما اغلب دنبال این نیستیم کسی مارو دوست داشته باشه ما دنبال این فرصت هستیم که به بتونیم کسی رو دوست داشته باشیم.گفتم کارم شده شب و روز زیر پتو گریه کردن،حتما میگید چرا پتو؟! اون تو فیلمها بود که نوجوان ها می‌رفتن تو اتاق درب و می‌بستن و والدین شون التماس می‌کردن که لطفاً بگو چی شده.در زندگی حقیقی خبری از این چیزا نبود تنها محل امن برای اینکه کاریت نداشته باشن سکوت شِبهِ بی‌هوشی در زیر پتو بود با این تفاوت که من اجازه داشتم از ضبط صوت کوچکم،واکمن معروف استفاده کنم.از مدار بحث مون دور نشیم همه چیز رو به کریم گفتم،گفت نگران نباش”مثل شیر پشتتم “فردای اون روز به دستورمادر برای افطار حلیم تهیه کرده بودم در راه برگشت یکی صدام کرد،برگشتم یه کشیده درگوشم خوابوند حلیم از دستم افتادو ریخت رو زمین اومدم تشخیص بدم کیه دومی رو زد بی اغراق تا ده و یازده پیش رفت.آروم که شد دیدم برادر دختره ست باکلی تهدید بالاخره تصمیم گرفت سوار موتورش بشه و بره،کریم باهاش بود،نمی‌تونست تو چشمای من نگاه کنه،فرداش جدی تر شد…شکستن شیشه های خونه ریختن قیر رو پله،دیوار نویسی های تهدیدی مگه من چیکار کرده بودم؟! هیچ اثری هم از دختره نبود دیگه کم کم گریه هام بغض و بغض هام نوشته می‌شدن شروع کردم به نوشتن، اولین نوشته ام خیلی درد داشت هنوزم درد داره؛ شب دراز بود و قلندر خوابید، دستان شغال پیر دراز بود اما، توبه گرگ به مرگش میوه هارا می‌چید،ای زیباترین خفتهٔ صد سال اخیر افسوس، به طعم بوسه شیرین تو من شور شدم، زنده در اندیشهٔ میلاد تن تو من گور شدم، از خود در‌ پرسهٔ نزدیک خیال تو من دور شدم، نازنین آدم‌ها به هم رسیدند آخر،قرن هاست که از غم تو من کوه شدم. بعد چندسال تو خیابون اتفاقی دیدمش دانشگاه رفته بود موهاشو رنگ کرده بود ابروهاشو برداشته بود خیلی فرق کرده بود انگار دیگه اون آدم نبود یا شاید من دیگه اون آدم نبودم به محض چشم تو چشم شدن سریع یاد تلخی ها افتادم رو برگردوندم دست خودم نبود دلم می‌خواست بهش بگم،بگم من هنوز هم بهت فکر می‌کنم. می‌خواستم بهش بگم نشد بگم. (پایان) راستی بعد اون کشیده هایی که باهاش افطار کردم کریم چندباری رفته بود خواستگاریش می‌خواست مثل شیر پشتش باشه. «محمدرضا ژاله»
Likes : 62455
Mohammad Reza Zhaleh - 62.4K Likes - شرف

#ایران

62.4K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : شرف #ایران
Likes : 62416
Mohammad Reza Zhaleh - 60.9K Likes - .
«خودم را بی‌تو کم خواهم آورد»
.
کپشن همون همیشگی
﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾
😉
‏@mr.zhaleh 
#محمدرضاژاله
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله

60.9K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . «خودم را بی‌تو کم خواهم آورد» . کپشن همون همیشگی ﴿باقی بقایتان ژاله فدایتان﴾ 😉 ‏@mr.zhaleh #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله
Likes : 60873
Mohammad Reza Zhaleh - 60.6K Likes - .
مجموعه داستان
(می‌خواستم بهش بگم)
پدرم می‌گفت یه روز بزرگ میشی و اون روز من دیگه نیستم
اما من دوست نداشتم بزرگ بشم که مبادا پدرم دیگه نباشه
پدرم می‌گفت؛ از آدمایی بترس که تنها یک کتاب خوندن و تنها به اون اعتقاد دارن
می‌گفت؛ از آدمایی بترس که مدام دروغ می‌گن و اونها رو مصلحتی برای حفظ ارزش های خدا می‌دونن، اونهاقاتل قتل های کمرنگی هستن که با گره زدن به سرنوشت ها به جنگ خدا میرن
می‌گفت؛ از آدمایی بترس که حتی خدارو هم بخاطر وعده هاش می‌پرستن 
می‌گفت؛ از آدمایی بترس که شراب رو با جامش نمی‌خورن تا در دنیایی دیگری با چشمهٔ پر از شراب استحمام کنن
می‌گفت؛ از آدمایی بترس که مدام اسم خدارو میارن بدون اینکه زبونشون بگیره
می‌گفت؛ از آدمایی بترس که رضایت خدا رو بر رضایت خلق خدا ترجیح میدن
می‌گفت؛ از آدمایی بترس که نه مثل تو حرف میزنن نه مثل تو لباس می‌پوشن هیچ جا هم نیستن نه بانک نه آرایشگاه نه فروشگاه نه باهاشون چشم تو چشم میشی و نه حتی جایی از دور می‌بینیشون ولی به راحتی می‌تونن تو اتاق خوابت در مورد محصول عشق بازی آخر هفتهٔ تو و همسرت تصمیم بگیرن
می‌گفت؛ بترس از اون روزی که همین آدم‌ها خدا رو به اسارت بگیرن
می‌گفت؛ بترس از آدم‌هایی که با ترویج نگرش فردگرایی کاری کنن که دیگران دیگه هیچ تعصبی به هیچ چیز نداشته باشن
می‌گفت؛ بترس از مردمی که محصول پرورش همین ادم‌ها هستند، مردمی که با این شعار قصهٔ هممون رو به سر می‌رسونن
شعاری سراسر سکوت؛ 
(من رو خاکی که نتونم پنجاه مترش رو بخرم هیچ تعصبی ندارم) 
می‌گفت؛ بترس از آدمایی که متوسط سن شون هفتاد به بالاست و جمله ( چیز از عمر نمونده) خودشون، استدلال نابودی (چیزی از عمر مونده) دیگران شده
می‌گفت؛ بترس از آدمایی که گزینه ای بنام فرار و جایی برای فرار ندارن که اگر قرار به نابودی باشه همه رو باخودشون همراه می‌کنن
پدر این روزها زیادی آدم‌ها ترسناک شدن
با این‌وجود من هنوز بزرگ نشدم و تو هم دیگه نیستی
ای پدر بی‌معرفت 
می‌خواستم بهت بگم
ای کاش جای ترس و احتیاط، شجاعت و اختیار رو بهم یاد می‌دادی
می‌خواستم بهش بگم نشد بهش بگم
«محمدرضا ژاله»
#محمدرضاژاله 
#محمدرضا_ژاله
#محمد_رضا_ژاله

60.6K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . مجموعه داستان (می‌خواستم بهش بگم) پدرم می‌گفت یه روز بزرگ میشی و اون روز من دیگه نیستم اما من دوست نداشتم بزرگ بشم که مبادا پدرم دیگه نباشه پدرم می‌گفت؛ از آدمایی بترس که تنها یک کتاب خوندن و تنها به اون اعتقاد دارن می‌گفت؛ از آدمایی بترس که مدام دروغ می‌گن و اونها رو مصلحتی برای حفظ ارزش های خدا می‌دونن، اونهاقاتل قتل های کمرنگی هستن که با گره زدن به سرنوشت ها به جنگ خدا میرن می‌گفت؛ از آدمایی بترس که حتی خدارو هم بخاطر وعده هاش می‌پرستن می‌گفت؛ از آدمایی بترس که شراب رو با جامش نمی‌خورن تا در دنیایی دیگری با چشمهٔ پر از شراب استحمام کنن می‌گفت؛ از آدمایی بترس که مدام اسم خدارو میارن بدون اینکه زبونشون بگیره می‌گفت؛ از آدمایی بترس که رضایت خدا رو بر رضایت خلق خدا ترجیح میدن می‌گفت؛ از آدمایی بترس که نه مثل تو حرف میزنن نه مثل تو لباس می‌پوشن هیچ جا هم نیستن نه بانک نه آرایشگاه نه فروشگاه نه باهاشون چشم تو چشم میشی و نه حتی جایی از دور می‌بینیشون ولی به راحتی می‌تونن تو اتاق خوابت در مورد محصول عشق بازی آخر هفتهٔ تو و همسرت تصمیم بگیرن می‌گفت؛ بترس از اون روزی که همین آدم‌ها خدا رو به اسارت بگیرن می‌گفت؛ بترس از آدم‌هایی که با ترویج نگرش فردگرایی کاری کنن که دیگران دیگه هیچ تعصبی به هیچ چیز نداشته باشن می‌گفت؛ بترس از مردمی که محصول پرورش همین ادم‌ها هستند، مردمی که با این شعار قصهٔ هممون رو به سر می‌رسونن شعاری سراسر سکوت؛ (من رو خاکی که نتونم پنجاه مترش رو بخرم هیچ تعصبی ندارم) می‌گفت؛ بترس از آدمایی که متوسط سن شون هفتاد به بالاست و جمله ( چیز از عمر نمونده) خودشون، استدلال نابودی (چیزی از عمر مونده) دیگران شده می‌گفت؛ بترس از آدمایی که گزینه ای بنام فرار و جایی برای فرار ندارن که اگر قرار به نابودی باشه همه رو باخودشون همراه می‌کنن پدر این روزها زیادی آدم‌ها ترسناک شدن با این‌وجود من هنوز بزرگ نشدم و تو هم دیگه نیستی ای پدر بی‌معرفت می‌خواستم بهت بگم ای کاش جای ترس و احتیاط، شجاعت و اختیار رو بهم یاد می‌دادی می‌خواستم بهش بگم نشد بهش بگم «محمدرضا ژاله» #محمدرضاژاله #محمدرضا_ژاله #محمد_رضا_ژاله
Likes : 60601
Mohammad Reza Zhaleh - 59.1K Likes - .
بنام دختر
نویسنده؛
«محمدرضا ژاله»
—————
﴿تقدیم به دختران غیور سرزمینم﴾
همچنین تقدیم به جانبازان اقتصاد کشور که هیچ وقت رنگ آسایش ندیدند
چرا که کُره خر تورم همیشه از اسب توانایی هاشون جلو بود
به شخصه بابت سخت کار کردنتون عذر می‌خوام. 
(خانم و آقا هم نداره)
________

#محمدرضاژاله #نویسنده #گوینده #عشق #رابطه #جدایی #تو #بغض 
#دوستداشتن #❤️ #زندگیم #عشقم
#تنهایی #ریلز #رفتن #من #دلنوشته #متن #غمگین #سکوت #گریه #اشک #برگرد #عاشقانه #عاشق #دوست #پیانو #بازیگری #سینما #تئاتر

59.1K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . بنام دختر نویسنده؛ «محمدرضا ژاله» ————— ﴿تقدیم به دختران غیور سرزمینم﴾ همچنین تقدیم به جانبازان اقتصاد کشور که هیچ وقت رنگ آسایش ندیدند چرا که کُره خر تورم همیشه از اسب توانایی هاشون جلو بود به شخصه بابت سخت کار کردنتون عذر می‌خوام. (خانم و آقا هم نداره) ________ #محمدرضاژاله #نویسنده #گوینده #عشق #رابطه #جدایی #تو #بغض #دوستداشتن #❤️ #زندگیم #عشقم #تنهایی #ریلز #رفتن #من #دلنوشته #متن #غمگین #سکوت #گریه #اشک #برگرد #عاشقانه #عاشق #دوست #پیانو #بازیگری #سینما #تئاتر
Likes : 59134
Mohammad Reza Zhaleh - 58.3K Likes - .
دیدین در بدو ورود به یه رابطه 
حس تون میگه طرف مقابل یه روز تو روتون وایمیسته؟!
چیزی شبیه به الهام
منظورم خانمی با نام الهام یا آقایی با نام خانوادگی الهام نیست
شاید نتونم اسمی براش انتخاب کنم 
یه جور حسی که شما با خودت میگی این از اونهاست که…
انگار ذهن‌تون کد نویسی کرده رفتارهارو با شخصیت ها
همش با ترس و لرز پیش میرین
اندازه نگهداشتن در چنین رابطه ای خیلی سخته
اگه محتاط باشین و آهسته پیش برین میگن طرف سرده
اگه صد از صد مایه بذارین و اجازه بدین عواطف و احساسات‌تون غلیان کنه هر لحظه ممکنه دچار فراوانی بشه و مثل پارچه ای که زیر سفره می‌ندازن شما رو مثل بقایای سفره به عنوان دور ریز احساساتش دم پنجرهٔ اضافه کاری هاش بتکونه
و‌ وقتی هم اعتراض کنین
اینجاست که حس عنفوان رابطه یعنی همون حس تو روتون وایستادن سراغتون میاد
با جمله ای کوتاه آب پاکی رو رو دستتون میریزِ
خیلی ساده بهتون میگه
مگه من گفتم برام اینهمه وقت بذاری؟!
گفتم فراوانی لازم که بگم فراوانی دقیقا مثل اکسیژنیه که نفس می‌کشین و اغلب اوقات یادتون میره که نفس می‌کشین
بگذریم…
سرد به نظر رسیدن در رابطه ای که غوره نشده می‌خواد مویز بشه اولیت منه
چرا که ما در جستجوی آرامش تا همین لحظه زندگی رو ادامه دادیم آرامش ایستگاه پایانی ثروت موفقیت شهرت
و هرچیزی که لذت بردن از بقا رو برای شما معنی کنه بوده و خواهد بود ‌
پیشنهاد من به شما اینه کسانی رو انتخاب کنین که شمارو برای خودتون بخوان نه خودشون
اونوقته که برای سلامت روان شما هر کاری از دستش بر بیاد انجام میده حتی به قیمت چشم پوشی از منافع خودش در رابطه
رابطه هاتون با پایانی خوش
ارادتمند شما
«محمدرضا ژاله»
——————-
خوشحالی یعنی؛
عضو کوچکی از خانوادهٔ بزرگ سِت‌مِن بودن
@set.men ✅
@set.men ✅
@set.men ✅
———————
Photo by;
@sinanavipour 
———————
Director;
@fatemeh_bazazan 
———————
Special thanks to;
@soheil.amirzade.official 
———————
امیدوارم از این پست خوشتون اومده باشه
همین فرمون ادامه بدم؟!

58.3K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . دیدین در بدو ورود به یه رابطه حس تون میگه طرف مقابل یه روز تو روتون وایمیسته؟! چیزی شبیه به الهام منظورم خانمی با نام الهام یا آقایی با نام خانوادگی الهام نیست شاید نتونم اسمی براش انتخاب کنم یه جور حسی که شما با خودت میگی این از اونهاست که… انگار ذهن‌تون کد نویسی کرده رفتارهارو با شخصیت ها همش با ترس و لرز پیش میرین اندازه نگهداشتن در چنین رابطه ای خیلی سخته اگه محتاط باشین و آهسته پیش برین میگن طرف سرده اگه صد از صد مایه بذارین و اجازه بدین عواطف و احساسات‌تون غلیان کنه هر لحظه ممکنه دچار فراوانی بشه و مثل پارچه ای که زیر سفره می‌ندازن شما رو مثل بقایای سفره به عنوان دور ریز احساساتش دم پنجرهٔ اضافه کاری هاش بتکونه و‌ وقتی هم اعتراض کنین اینجاست که حس عنفوان رابطه یعنی همون حس تو روتون وایستادن سراغتون میاد با جمله ای کوتاه آب پاکی رو رو دستتون میریزِ خیلی ساده بهتون میگه مگه من گفتم برام اینهمه وقت بذاری؟! گفتم فراوانی لازم که بگم فراوانی دقیقا مثل اکسیژنیه که نفس می‌کشین و اغلب اوقات یادتون میره که نفس می‌کشین بگذریم… سرد به نظر رسیدن در رابطه ای که غوره نشده می‌خواد مویز بشه اولیت منه چرا که ما در جستجوی آرامش تا همین لحظه زندگی رو ادامه دادیم آرامش ایستگاه پایانی ثروت موفقیت شهرت و هرچیزی که لذت بردن از بقا رو برای شما معنی کنه بوده و خواهد بود ‌ پیشنهاد من به شما اینه کسانی رو انتخاب کنین که شمارو برای خودتون بخوان نه خودشون اونوقته که برای سلامت روان شما هر کاری از دستش بر بیاد انجام میده حتی به قیمت چشم پوشی از منافع خودش در رابطه رابطه هاتون با پایانی خوش ارادتمند شما «محمدرضا ژاله» ——————- خوشحالی یعنی؛ عضو کوچکی از خانوادهٔ بزرگ سِت‌مِن بودن @set.men ✅ @set.men ✅ @set.men ✅ ——————— Photo by; @sinanavipour ——————— Director; @fatemeh_bazazan ——————— Special thanks to; @soheil.amirzade.official ——————— امیدوارم از این پست خوشتون اومده باشه همین فرمون ادامه بدم؟!
Likes : 58273
Mohammad Reza Zhaleh - 58.3K Likes - .
دیدین در بدو ورود به یه رابطه 
حس تون میگه طرف مقابل یه روز تو روتون وایمیسته؟!
چیزی شبیه به الهام
منظورم خانمی با نام الهام یا آقایی با نام خانوادگی الهام نیست
شاید نتونم اسمی براش انتخاب کنم 
یه جور حسی که شما با خودت میگی این از اونهاست که…
انگار ذهن‌تون کد نویسی کرده رفتارهارو با شخصیت ها
همش با ترس و لرز پیش میرین
اندازه نگهداشتن در چنین رابطه ای خیلی سخته
اگه محتاط باشین و آهسته پیش برین میگن طرف سرده
اگه صد از صد مایه بذارین و اجازه بدین عواطف و احساسات‌تون غلیان کنه هر لحظه ممکنه دچار فراوانی بشه و مثل پارچه ای که زیر سفره می‌ندازن شما رو مثل بقایای سفره به عنوان دور ریز احساساتش دم پنجرهٔ اضافه کاری هاش بتکونه
و‌ وقتی هم اعتراض کنین
اینجاست که حس عنفوان رابطه یعنی همون حس تو روتون وایستادن سراغتون میاد
با جمله ای کوتاه آب پاکی رو رو دستتون میریزِ
خیلی ساده بهتون میگه
مگه من گفتم برام اینهمه وقت بذاری؟!
گفتم فراوانی لازم که بگم فراوانی دقیقا مثل اکسیژنیه که نفس می‌کشین و اغلب اوقات یادتون میره که نفس می‌کشین
بگذریم…
سرد به نظر رسیدن در رابطه ای که غوره نشده می‌خواد مویز بشه اولیت منه
چرا که ما در جستجوی آرامش تا همین لحظه زندگی رو ادامه دادیم آرامش ایستگاه پایانی ثروت موفقیت شهرت
و هرچیزی که لذت بردن از بقا رو برای شما معنی کنه بوده و خواهد بود ‌
پیشنهاد من به شما اینه کسانی رو انتخاب کنین که شمارو برای خودتون بخوان نه خودشون
اونوقته که برای سلامت روان شما هر کاری از دستش بر بیاد انجام میده حتی به قیمت چشم پوشی از منافع خودش در رابطه
رابطه هاتون با پایانی خوش
ارادتمند شما
«محمدرضا ژاله»
——————-
خوشحالی یعنی؛
عضو کوچکی از خانوادهٔ بزرگ سِت‌مِن بودن
@set.men ✅
@set.men ✅
@set.men ✅
———————
Photo by;
@sinanavipour 
———————
Director;
@fatemeh_bazazan 
———————
Special thanks to;
@soheil.amirzade.official 
———————
امیدوارم از این پست خوشتون اومده باشه
همین فرمون ادامه بدم؟!

58.3K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . دیدین در بدو ورود به یه رابطه حس تون میگه طرف مقابل یه روز تو روتون وایمیسته؟! چیزی شبیه به الهام منظورم خانمی با نام الهام یا آقایی با نام خانوادگی الهام نیست شاید نتونم اسمی براش انتخاب کنم یه جور حسی که شما با خودت میگی این از اونهاست که… انگار ذهن‌تون کد نویسی کرده رفتارهارو با شخصیت ها همش با ترس و لرز پیش میرین اندازه نگهداشتن در چنین رابطه ای خیلی سخته اگه محتاط باشین و آهسته پیش برین میگن طرف سرده اگه صد از صد مایه بذارین و اجازه بدین عواطف و احساسات‌تون غلیان کنه هر لحظه ممکنه دچار فراوانی بشه و مثل پارچه ای که زیر سفره می‌ندازن شما رو مثل بقایای سفره به عنوان دور ریز احساساتش دم پنجرهٔ اضافه کاری هاش بتکونه و‌ وقتی هم اعتراض کنین اینجاست که حس عنفوان رابطه یعنی همون حس تو روتون وایستادن سراغتون میاد با جمله ای کوتاه آب پاکی رو رو دستتون میریزِ خیلی ساده بهتون میگه مگه من گفتم برام اینهمه وقت بذاری؟! گفتم فراوانی لازم که بگم فراوانی دقیقا مثل اکسیژنیه که نفس می‌کشین و اغلب اوقات یادتون میره که نفس می‌کشین بگذریم… سرد به نظر رسیدن در رابطه ای که غوره نشده می‌خواد مویز بشه اولیت منه چرا که ما در جستجوی آرامش تا همین لحظه زندگی رو ادامه دادیم آرامش ایستگاه پایانی ثروت موفقیت شهرت و هرچیزی که لذت بردن از بقا رو برای شما معنی کنه بوده و خواهد بود ‌ پیشنهاد من به شما اینه کسانی رو انتخاب کنین که شمارو برای خودتون بخوان نه خودشون اونوقته که برای سلامت روان شما هر کاری از دستش بر بیاد انجام میده حتی به قیمت چشم پوشی از منافع خودش در رابطه رابطه هاتون با پایانی خوش ارادتمند شما «محمدرضا ژاله» ——————- خوشحالی یعنی؛ عضو کوچکی از خانوادهٔ بزرگ سِت‌مِن بودن @set.men ✅ @set.men ✅ @set.men ✅ ——————— Photo by; @sinanavipour ——————— Director; @fatemeh_bazazan ——————— Special thanks to; @soheil.amirzade.official ——————— امیدوارم از این پست خوشتون اومده باشه همین فرمون ادامه بدم؟!
Likes : 58273
Mohammad Reza Zhaleh - 57.6K Likes - .
جزیره ای در تاریکی
(قسمت پنجم)
عمر تظاهر بر عشق بازی ما با سکوتی که بعد از باز شدن درب کلبه حکم فرما شد کوتاه تر از اونی بود که انتظار می‌رفت 
نور خورشید در زاویه ای قرار داشت که به سختی می‌شد چهره هارو تشخیص داد، تابش نور خورشید به داخل کلبه، گرد و خاک های معلق در اون، پاک حواس منو از اتفاقی که افتاده بود پرت کرد. اولین قدم به داخل کلبه ارتباط عاشقانهٔ منو ریز گردها رو قطع کرد
صدای به شدت نازکی اما مردونه رو به من گفت؛ خیلی خوش اومدین به جزیرهٔ ما
واژه ما رو‌با تاکید فراوانی گفت انگار سعی داشته بهم بفهمونه به زیستگاهشون تجاوز کردم
گفتم؛ من نیومدم! منو آوردن. 
پس باید گفت ما خیلی خوش شانس بودیم که شمارو پیدا کردیم، روزی آمدن او یا بهتر بگم شما، بهترین امیدواری برای تقویتِ صبوری اهالی جزیره در‌مواجه با درد ناشی از کمبود گندم بود، این مسئله در پایانِ پند و اندرز های هفتگی پدر مهربان همیشه تکرار می‌شه.با اعتماد به نفسی که داشت یکی از فرماندهان ارشد پدر مهربان به نظر می‌اومد 
حس می‌کردم اون چیزی رو می‌دونه که بقیه نمی‌دونن
دستمو گرفت برد دقیقاً لب پنجره ای که اون دختر ازش اومده بود داخل کلبه، بهم‌ گفت دلم میخواد فردای شب رنگی در دایرهٔ توجه ات شعاع خوبی رو بگیرم
زیر لب گفتم شب رنگی؟!گفت؛عجیبه که شما نمی‌دونید، درست شبی که قدرت رو به دست گرفتید آسمان رنگی خواهد شد این پیش بینی کوه مقدس برای پدر مهربان بود. 
احساس کردم از پنجره یه موجودی با سرعت نور گردنم رو نیش زد سرم گیج رفت دوبینی گرفته بودم فریاد دختر قرمز پوش و صدای وحشتناک برخورد تیر های چوبی به دیواره های کلبه آخرین صدایی بود که قبل خواب عمیقم‌ شنیدم...
پایان قسمت پنجم
«محمدرضا ژاله»
———————
عکاس: مسعود ساکی
@sakipic 
———————
#محمدرضاژاله #داستان #نویسنده #جزیره #تاریکی #کیش

57.6K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . جزیره ای در تاریکی (قسمت پنجم) عمر تظاهر بر عشق بازی ما با سکوتی که بعد از باز شدن درب کلبه حکم فرما شد کوتاه تر از اونی بود که انتظار می‌رفت نور خورشید در زاویه ای قرار داشت که به سختی می‌شد چهره هارو تشخیص داد، تابش نور خورشید به داخل کلبه، گرد و خاک های معلق در اون، پاک حواس منو از اتفاقی که افتاده بود پرت کرد. اولین قدم به داخل کلبه ارتباط عاشقانهٔ منو ریز گردها رو قطع کرد صدای به شدت نازکی اما مردونه رو به من گفت؛ خیلی خوش اومدین به جزیرهٔ ما واژه ما رو‌با تاکید فراوانی گفت انگار سعی داشته بهم بفهمونه به زیستگاهشون تجاوز کردم گفتم؛ من نیومدم! منو آوردن. پس باید گفت ما خیلی خوش شانس بودیم که شمارو پیدا کردیم، روزی آمدن او یا بهتر بگم شما، بهترین امیدواری برای تقویتِ صبوری اهالی جزیره در‌مواجه با درد ناشی از کمبود گندم بود، این مسئله در پایانِ پند و اندرز های هفتگی پدر مهربان همیشه تکرار می‌شه.با اعتماد به نفسی که داشت یکی از فرماندهان ارشد پدر مهربان به نظر می‌اومد حس می‌کردم اون چیزی رو می‌دونه که بقیه نمی‌دونن دستمو گرفت برد دقیقاً لب پنجره ای که اون دختر ازش اومده بود داخل کلبه، بهم‌ گفت دلم میخواد فردای شب رنگی در دایرهٔ توجه ات شعاع خوبی رو بگیرم زیر لب گفتم شب رنگی؟!گفت؛عجیبه که شما نمی‌دونید، درست شبی که قدرت رو به دست گرفتید آسمان رنگی خواهد شد این پیش بینی کوه مقدس برای پدر مهربان بود. احساس کردم از پنجره یه موجودی با سرعت نور گردنم رو نیش زد سرم گیج رفت دوبینی گرفته بودم فریاد دختر قرمز پوش و صدای وحشتناک برخورد تیر های چوبی به دیواره های کلبه آخرین صدایی بود که قبل خواب عمیقم‌ شنیدم… پایان قسمت پنجم «محمدرضا ژاله» ——————— عکاس: مسعود ساکی @sakipic ——————— #محمدرضاژاله #داستان #نویسنده #جزیره #تاریکی #کیش
Likes : 57633
Mohammad Reza Zhaleh - 57.6K Likes - .
شاید کمک کنه بنده سراپا ایراد رو بیشتر بشناسید

57.6K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . شاید کمک کنه بنده سراپا ایراد رو بیشتر بشناسید
Likes : 57576
Mohammad Reza Zhaleh - 56.6K Likes - .
(مجموعه داستان می‌خواستم بهش بگم)

شاید باورتون نشه نیم ساعته گوشی رو گرفتم دستم دارم نگاه می‌کنم
به عکس یا فیلم خاصی نه، تو صفحه مکالمه مون به [در حال نوشتن] نگاه می‌کنم 
یعنی چی داره مینویسه
خدای من فکر کن یهو بنویسه کی همو ببینیم؟!
خیلی هیجان دارم
دیشب وقتی دیدمش تپش قلب گرفتم
طوری نگام می‌کرد که انگار می‌خواد بگه کِی میای پیشم؟! می‌خواستم بهش بگم از تو به یک اشاره از من به سر دویدن.خط نگاهش مثلثی بود. مثلث برعکس.
با چشماش، دو ضلعْ فریبت میداد و بعد با رأس لبخندش مثلثی شکارت می‌کرد
قشنگ بود.فکر کنم تنها شکاری بودم که از صیاد خوشش اومده بود.بهش می‌اومد از اینایی باشه که میشه ساعت ها در مورد مباحث مختلف باهاش گپ زد موسیقی، ادبیات و سینما.آخ آخ آخ یاد چی افتادم من اوه اوه...
من اگه بزرگ‌ترین نقطه ضعف ام عطر نبود، مقاوم ترین فرد در مقابل دلبری کردن آدما  می‌شدم
عطرش بوی جون میداد رایحه ای که با هر استشمام، به خودم می‌گرفتم. و من با بوی اون جون می‌گرفتم
چه توصیف عجیبی نه؟!
دلم می‌خواست سالن های تئاتر زود بازشه دوتایی باهم همهٔ اجراها رو بریم خاطره سازی کنیم مثلاً بریم تو راهروهای شگفت انگیز تئاتر‌شهر گم بشیم بعد با نورِ نگاهِ قشنگ استاد بهرام بیضائی راه رو پیدا کنیم 
و یا مثلا بریم شهر کتاب بیفتیم تو حوض کتابا بدون دست و پا زدن غرق بشیم. تو دنیای زیبای کتابها، نفس بکشیم بوی تازگی چاپ و کاغذ هایی که ناشرش با عشق کُشنده ای بین عباس آباد و انقلاب، بین نمایشگاه ماشین پُر سود و انتشاراتی کم سود، کوچه پس کوچه های بعد از انقلاب رو دنبال کرده بود.
صفحه گوشی رو خاموش کردم الکی به خودم دنده دادم که کاری نکنم طرف پُررو بشه فکر کنه خبریه در حالی که خبری هم بود
دلم براش رفته بود از اینایی که قلبت تو حلقت میزنه
یهو دیدم پیام داد
باز کردم نوشته بود:
عزیزم [شبی یک]تومن
پایان
«محمدرضا ژاله»
پی‌نوشت: بعضی موقع قصه هامو دوست دارم به جای روایت کردن، براتون بنویسم که چشماتون به خوندن عادت کنه.
عشق براتون
❤️
——————
عکاس:
مسعود ...اکی
@sakipic 
——————
#محمدرضاژاله #داستان #داستان_کوتاه #بیزینسی

56.6K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . (مجموعه داستان می‌خواستم بهش بگم) شاید باورتون نشه نیم ساعته گوشی رو گرفتم دستم دارم نگاه می‌کنم به عکس یا فیلم خاصی نه، تو صفحه مکالمه مون به [در حال نوشتن] نگاه می‌کنم یعنی چی داره مینویسه خدای من فکر کن یهو بنویسه کی همو ببینیم؟! خیلی هیجان دارم دیشب وقتی دیدمش تپش قلب گرفتم طوری نگام می‌کرد که انگار می‌خواد بگه کِی میای پیشم؟! می‌خواستم بهش بگم از تو به یک اشاره از من به سر دویدن.خط نگاهش مثلثی بود. مثلث برعکس. با چشماش، دو ضلعْ فریبت میداد و بعد با رأس لبخندش مثلثی شکارت می‌کرد قشنگ بود.فکر کنم تنها شکاری بودم که از صیاد خوشش اومده بود.بهش می‌اومد از اینایی باشه که میشه ساعت ها در مورد مباحث مختلف باهاش گپ زد موسیقی، ادبیات و سینما.آخ آخ آخ یاد چی افتادم من اوه اوه… من اگه بزرگ‌ترین نقطه ضعف ام عطر نبود، مقاوم ترین فرد در مقابل دلبری کردن آدما می‌شدم عطرش بوی جون میداد رایحه ای که با هر استشمام، به خودم می‌گرفتم. و من با بوی اون جون می‌گرفتم چه توصیف عجیبی نه؟! دلم می‌خواست سالن های تئاتر زود بازشه دوتایی باهم همهٔ اجراها رو بریم خاطره سازی کنیم مثلاً بریم تو راهروهای شگفت انگیز تئاتر‌شهر گم بشیم بعد با نورِ نگاهِ قشنگ استاد بهرام بیضائی راه رو پیدا کنیم و یا مثلا بریم شهر کتاب بیفتیم تو حوض کتابا بدون دست و پا زدن غرق بشیم. تو دنیای زیبای کتابها، نفس بکشیم بوی تازگی چاپ و کاغذ هایی که ناشرش با عشق کُشنده ای بین عباس آباد و انقلاب، بین نمایشگاه ماشین پُر سود و انتشاراتی کم سود، کوچه پس کوچه های بعد از انقلاب رو دنبال کرده بود. صفحه گوشی رو خاموش کردم الکی به خودم دنده دادم که کاری نکنم طرف پُررو بشه فکر کنه خبریه در حالی که خبری هم بود دلم براش رفته بود از اینایی که قلبت تو حلقت میزنه یهو دیدم پیام داد باز کردم نوشته بود: عزیزم [شبی یک]تومن پایان «محمدرضا ژاله» پی‌نوشت: بعضی موقع قصه هامو دوست دارم به جای روایت کردن، براتون بنویسم که چشماتون به خوندن عادت کنه. عشق براتون ❤️ —————— عکاس: مسعود …اکی @sakipic —————— #محمدرضاژاله #داستان #داستان_کوتاه #بیزینسی
Likes : 56559
Mohammad Reza Zhaleh - 56.2K Likes - .
وقتی یه مدت نیستم یعنی ترسیدم
ترس از چه میشه ها،ترس از توهم تمدن دو هزار سال گذشته، ترس از نداشتن حتی یک روز آینده
ترس از مطالعه اجباری فروپاشی اقتصادی نه در خاطرات میخائیل سرگی‌یویچ گورباچُف
(آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی)
بلکه ترس از فروپاشی اقتصادی خانواده های اطرافیانم،دوستانم، بستگانم که یک به یک دارند کم میارند.ترس از شما که دیگه حوصله خوندن حتی این متن رو هم ندارید. ترس از خودم که همش فکر می‌کنم.
ترس از این فریبکار دغل پیشه که هر روز مادرشو با گفتن جملهٔ من عااااااااااااالی ام فریب میده.
ترس از من، تو، او و چهارم شخص مفرد که هیچ وقت نفهمیدیم کیه ولی تو زندگیمون حسش کردیم.
ترس از جابجایی بستر موقعیت، که انگار جنبه کیفی زیستن در این مقطع زمانی و دایرهٔ مکانی رو مبتلا به افت سطح کیفی کرده.
ترس از گذشته و آینده ایی که جاشون رو بهم دادند
دیروزی که بهتر از امروز بود.
وقتی یه مدت نیستم یعنی ترسیدم از احتمال شنیدن صدای بوق خط‌ممتد از دستگاه تنفس امید در جامعه ام
وقتی نیستم میشینم یه گوشه ای برای خودم غصه می‌خورم تا دوباره خودمو جمع و جور کنم 
حالم که خوب شد شادی هامو باشما قسمت کنم. 
ببخشید که نمی‌تونم بخندونمتون
ببخشید که نمی‌تونم دروغ بگم
تا همیشه دوستتون دارم
«محمدرضا ژاله»
Photo by;
Nima AQAkarimi 
@nima.aqakarimi 
Special thanks;
@set.men

56.2K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . وقتی یه مدت نیستم یعنی ترسیدم ترس از چه میشه ها،ترس از توهم تمدن دو هزار سال گذشته، ترس از نداشتن حتی یک روز آینده ترس از مطالعه اجباری فروپاشی اقتصادی نه در خاطرات میخائیل سرگی‌یویچ گورباچُف (آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی) بلکه ترس از فروپاشی اقتصادی خانواده های اطرافیانم،دوستانم، بستگانم که یک به یک دارند کم میارند.ترس از شما که دیگه حوصله خوندن حتی این متن رو هم ندارید. ترس از خودم که همش فکر می‌کنم. ترس از این فریبکار دغل پیشه که هر روز مادرشو با گفتن جملهٔ من عااااااااااااالی ام فریب میده. ترس از من، تو، او و چهارم شخص مفرد که هیچ وقت نفهمیدیم کیه ولی تو زندگیمون حسش کردیم. ترس از جابجایی بستر موقعیت، که انگار جنبه کیفی زیستن در این مقطع زمانی و دایرهٔ مکانی رو مبتلا به افت سطح کیفی کرده. ترس از گذشته و آینده ایی که جاشون رو بهم دادند دیروزی که بهتر از امروز بود. وقتی یه مدت نیستم یعنی ترسیدم از احتمال شنیدن صدای بوق خط‌ممتد از دستگاه تنفس امید در جامعه ام وقتی نیستم میشینم یه گوشه ای برای خودم غصه می‌خورم تا دوباره خودمو جمع و جور کنم حالم که خوب شد شادی هامو باشما قسمت کنم. ببخشید که نمی‌تونم بخندونمتون ببخشید که نمی‌تونم دروغ بگم تا همیشه دوستتون دارم «محمدرضا ژاله» Photo by; Nima AQAkarimi @nima.aqakarimi Special thanks; @set.men
Likes : 56225
Mohammad Reza Zhaleh - 55.1K Likes - .
جزیره در تاریکی
قسمت سوم
اونجا عکسی روی دیوار‌ خودنمایی میکرد که بعید بود متعلق به صاحب کلبه باشه با آویز ها و ظروفی که ازش آویزون‌ بود بیشتر بهش میومد ذات اقدسی درش نهفته باشه
با دیدن عکس به خودم‌گفتم این جزیره همچین دورافتاده هم نیست، همین که سری به گوشه کنار کلبه چرخوندم باورم استخونی تر شد، اسباب و اثاثیه موجود در کلبه گواه این ماجرا بود که انگار جزیره در ارتباط با دنیای بیرونه ولی چرا آدم‌هاش از گشنگی رنج میبرن فکرمو مشغول کرد. 
با کلی نیرو متاثر از تمیز بودن فضای اختصاصی زندگی که حالا این کلبه بود شروع به جا به جایی کردم.
نمیدونم چرا بی‌اختیار اون قاب عکس رو برداشتم و گذاشتم داخل کشو یهو‌یه صدایی از پنجره مو به تنم سیخ کرد، یکی ‌بلند بهم گفت احمق، آروم‌ سمت پنجره برگشتم. خدای من باورم نمیشد زنی زیبا با سرهمی قرمز اما نازک دقت کنید نازک
دو دستش رو روی لبه پنجره به هم گره زده بود.
با لبخند خوش رنگی که انگار صبح به صبح با شاه توت ها و یا تمشک‌های جزیره مشاعره میکنه بهم نگاه میکرد
گفتم؛ با من بودی؟!
گفت؛ اوهوم دوباره تکرار میکنم احمق
گفتم؛ خب چرا؟!
گفت؛ ما همه مثل تو فکر میکنیم ولی مجبوریم.
اون قاب عکس رو بذار سر جاش
گفتم؛ آخه چرا؟!
گفت؛ اون عکس پدر مهربانه تو هر خونه ای باید باشه. 
این چهارمین بار بود که اسم پدر مهربان رو می‌شنیدم
بهش گفتم؛ مثلا اگه سرجاش نذارم ممکنه جونمو از دست بدم؟!
گفت؛ نه به این زودیا ولی ممکنه با دست کشیدن به سنگ پدر در کوه مقدس دیگه گندمی عایدت نشه. 
حسابی گیج شده بودم
از طرفی ازش میترسیدم از طرفی هم دوست داشتم در مورد جزیره ازش سوال کنم
گفتم؛ چرا نمیای تو؟!
گفت؛ نباید کسی منو در رفت آمد با تو ببینه
گفتم؛ چرا؟!
گفت؛چون...
در همین حین چست چالاک از پنجره پرید داخل کلبه اعتراف میکنم صحنهٔ جذابی رو برام خلق کرد ولی به روی خودم نیاوردم که تحت تاثیرش قرار گرفتم
سمت سبد میوه ها رفت سیبی برداشت و خیلی دلبرانه با لباس قرمز رنگش سیب رو پاک کرد لباس قرمز اما نازک دقت کنید نازک. همچنان که تو چشمای من خیره شده بود با اون لبای قرمز رنگش گازی به سیب زد، لباش بقدری خوش رنگ بود که زردی سیب رو بی روح تر کرد
حرفش رو از سر گرفت و ادامه داد
چون...ممکنه تو دردسر بیوفتی.
گفتم؛ دردسر؟!
پایان قسمت سوم
«محمدرضا ژاله»
لایک و کامنت شما موجب دلگرمی خواهد بود. 
————
عکس: پویا کامرانی
@pouya.kamrani.pv 
————
#محمدرضاژاله #نویسنده #داستان

55.1K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . جزیره در تاریکی قسمت سوم اونجا عکسی روی دیوار‌ خودنمایی میکرد که بعید بود متعلق به صاحب کلبه باشه با آویز ها و ظروفی که ازش آویزون‌ بود بیشتر بهش میومد ذات اقدسی درش نهفته باشه با دیدن عکس به خودم‌گفتم این جزیره همچین دورافتاده هم نیست، همین که سری به گوشه کنار کلبه چرخوندم باورم استخونی تر شد، اسباب و اثاثیه موجود در کلبه گواه این ماجرا بود که انگار جزیره در ارتباط با دنیای بیرونه ولی چرا آدم‌هاش از گشنگی رنج میبرن فکرمو مشغول کرد. با کلی نیرو متاثر از تمیز بودن فضای اختصاصی زندگی که حالا این کلبه بود شروع به جا به جایی کردم. نمیدونم چرا بی‌اختیار اون قاب عکس رو برداشتم و گذاشتم داخل کشو یهو‌یه صدایی از پنجره مو به تنم سیخ کرد، یکی ‌بلند بهم گفت احمق، آروم‌ سمت پنجره برگشتم. خدای من باورم نمیشد زنی زیبا با سرهمی قرمز اما نازک دقت کنید نازک دو دستش رو روی لبه پنجره به هم گره زده بود. با لبخند خوش رنگی که انگار صبح به صبح با شاه توت ها و یا تمشک‌های جزیره مشاعره میکنه بهم نگاه میکرد گفتم؛ با من بودی؟! گفت؛ اوهوم دوباره تکرار میکنم احمق گفتم؛ خب چرا؟! گفت؛ ما همه مثل تو فکر میکنیم ولی مجبوریم. اون قاب عکس رو بذار سر جاش گفتم؛ آخه چرا؟! گفت؛ اون عکس پدر مهربانه تو هر خونه ای باید باشه. این چهارمین بار بود که اسم پدر مهربان رو می‌شنیدم بهش گفتم؛ مثلا اگه سرجاش نذارم ممکنه جونمو از دست بدم؟! گفت؛ نه به این زودیا ولی ممکنه با دست کشیدن به سنگ پدر در کوه مقدس دیگه گندمی عایدت نشه. حسابی گیج شده بودم از طرفی ازش میترسیدم از طرفی هم دوست داشتم در مورد جزیره ازش سوال کنم گفتم؛ چرا نمیای تو؟! گفت؛ نباید کسی منو در رفت آمد با تو ببینه گفتم؛ چرا؟! گفت؛چون… در همین حین چست چالاک از پنجره پرید داخل کلبه اعتراف میکنم صحنهٔ جذابی رو برام خلق کرد ولی به روی خودم نیاوردم که تحت تاثیرش قرار گرفتم سمت سبد میوه ها رفت سیبی برداشت و خیلی دلبرانه با لباس قرمز رنگش سیب رو پاک کرد لباس قرمز اما نازک دقت کنید نازک. همچنان که تو چشمای من خیره شده بود با اون لبای قرمز رنگش گازی به سیب زد، لباش بقدری خوش رنگ بود که زردی سیب رو بی روح تر کرد حرفش رو از سر گرفت و ادامه داد چون…ممکنه تو دردسر بیوفتی. گفتم؛ دردسر؟! پایان قسمت سوم «محمدرضا ژاله» لایک و کامنت شما موجب دلگرمی خواهد بود. ———— عکس: پویا کامرانی @pouya.kamrani.pv ———— #محمدرضاژاله #نویسنده #داستان
Likes : 55144
Mohammad Reza Zhaleh - 53.8K Likes - .
جزیره ای در تاریکی
قسمت چهارم
گفتم: چرا باید تو دردسر بی‌افتم؟!
گفت: بخاطر شغلم.
گفتم: شغلت چیه؟!
گفت: به مردا فرصت دوبارهٔ دوست داشتن زنهاشون رو میدم.
تقریباً فهمیده بودم ولی نمی‌خواستم بفهمه که فهمیدم .در ادامه گفتم؛ تا حدودی متوجه شدم خب داشتی میگفتی
گفت: چون خونه خیلی‌ها میرم، اونا ازم میخوان اطلاعات کافی در مورد مشتری‌هام بهشون بدم.
گفتم: کیا؟!
گفت: دازاین‌ها
گفتم: دازاین؟!
گفت: هیییییس صدات رو بیار پایین اونا همه جا هستند.
گفتم: اونا کی اند؟
گفت:نماینده‌های پدر مهربان!
گفتم: دقیقاً چی میخوان ازت؟
گفت: این‌که با افراد سرشناس و قدرتمند جزیره ارتباط بگیرم. افرادي كه مخفیانه گندم کشت میکنن رو معرفی کنم و یا حتی افرادی که به کمبود گندم اعتراض دارند. یه بار از یکی‌شون پرسیدم چرا آروم نمی‌شینی؟! شرایط جزیره ایجاب میکنه که ما همگی تو این ریاضت باشیم؛ پشت هم‌باشیم.
گفت: شرایط این جزیره رو من میدونم، پشت کوه مقدس انبار غلة بزرگی وجود داره که میتونه اهالی جزیره رو بدون نیاز به کار کردن سیر کنه.
بهش گفتم: خود تو دیدی؟! گفت؛ متأسفانه بله. 
ذهنم درگیر مسائلی شد که تناقضات جدی باهم داشتن.
کمبود گندم و ممانعت از کشت گندم؟
اگه کمه چرا با کشتش مخالفت میشه ؟
اگه شرایط کشت وجود داره پس چرا انقدر گندم با مشکل پیدا میشه!
بعدشم برام جالب بود با وجود این همه تأدیب، صفت پدر همچنان مهربان بود. 
خیلی مشتاق بودم ببینمش همچنین دازاین‌ها رو
یه لحظه صدایی توجه هر دومون رو جلب کرد از شکاف در یه نگاهی به بیرون کرد سریع برگشت سمت پنجره 
انگار مانعي در هر دو طرف برای فرارش بود.
بغلم کرد گفت: بغلم کن، طبیعی‌تر! یالا به هیچ جا هم جز چشمای من نگاه نکن. باید وانمود کنیم من برای کارم اینجام وگرنه توي دردسر می‌افتیم. همزمان که یه دستش روی گردنم گوش‌هام رو نوازش می‌کرد و دست دیگه اش روی شونه‌هام ضخامت مردانگیم رو یادآوری میکرد، دستم‌رو دور کمرش حلقه کردم و بی‌اختیار بوسیدمش.
این حرکت به قدری آهسته گذشت که انگار ساعت‌ها رو پای این چند ثانیه قربانی کردیم سنگینی نگاه دازاین‌ها از پنجره، صدای تق‌تق درب، همه و همه ضرب‌آهنگی رو برای این عشق‌بازی به وجود آورده بود.لذتی آمیخته از عشق و دلهره بالاخره بدون اجازه، درب کلبه رو باز کردن...
پایان قسمت چهارم
«محمدرضا ژاله»
عکاس؛ مسعود ساکی
@sakipic 
——————-
تا اینجای داستان چطور بود؟!
——————-
#محمدرضاژاله

53.8K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . جزیره ای در تاریکی قسمت چهارم گفتم: چرا باید تو دردسر بی‌افتم؟! گفت: بخاطر شغلم. گفتم: شغلت چیه؟! گفت: به مردا فرصت دوبارهٔ دوست داشتن زنهاشون رو میدم. تقریباً فهمیده بودم ولی نمی‌خواستم بفهمه که فهمیدم .در ادامه گفتم؛ تا حدودی متوجه شدم خب داشتی میگفتی گفت: چون خونه خیلی‌ها میرم، اونا ازم میخوان اطلاعات کافی در مورد مشتری‌هام بهشون بدم. گفتم: کیا؟! گفت: دازاین‌ها گفتم: دازاین؟! گفت: هیییییس صدات رو بیار پایین اونا همه جا هستند. گفتم: اونا کی اند؟ گفت:نماینده‌های پدر مهربان! گفتم: دقیقاً چی میخوان ازت؟ گفت: این‌که با افراد سرشناس و قدرتمند جزیره ارتباط بگیرم. افرادي كه مخفیانه گندم کشت میکنن رو معرفی کنم و یا حتی افرادی که به کمبود گندم اعتراض دارند. یه بار از یکی‌شون پرسیدم چرا آروم نمی‌شینی؟! شرایط جزیره ایجاب میکنه که ما همگی تو این ریاضت باشیم؛ پشت هم‌باشیم. گفت: شرایط این جزیره رو من میدونم، پشت کوه مقدس انبار غلة بزرگی وجود داره که میتونه اهالی جزیره رو بدون نیاز به کار کردن سیر کنه. بهش گفتم: خود تو دیدی؟! گفت؛ متأسفانه بله. ذهنم درگیر مسائلی شد که تناقضات جدی باهم داشتن. کمبود گندم و ممانعت از کشت گندم؟ اگه کمه چرا با کشتش مخالفت میشه ؟ اگه شرایط کشت وجود داره پس چرا انقدر گندم با مشکل پیدا میشه! بعدشم برام جالب بود با وجود این همه تأدیب، صفت پدر همچنان مهربان بود. خیلی مشتاق بودم ببینمش همچنین دازاین‌ها رو یه لحظه صدایی توجه هر دومون رو جلب کرد از شکاف در یه نگاهی به بیرون کرد سریع برگشت سمت پنجره انگار مانعي در هر دو طرف برای فرارش بود. بغلم کرد گفت: بغلم کن، طبیعی‌تر! یالا به هیچ جا هم جز چشمای من نگاه نکن. باید وانمود کنیم من برای کارم اینجام وگرنه توي دردسر می‌افتیم. همزمان که یه دستش روی گردنم گوش‌هام رو نوازش می‌کرد و دست دیگه اش روی شونه‌هام ضخامت مردانگیم رو یادآوری میکرد، دستم‌رو دور کمرش حلقه کردم و بی‌اختیار بوسیدمش. این حرکت به قدری آهسته گذشت که انگار ساعت‌ها رو پای این چند ثانیه قربانی کردیم سنگینی نگاه دازاین‌ها از پنجره، صدای تق‌تق درب، همه و همه ضرب‌آهنگی رو برای این عشق‌بازی به وجود آورده بود.لذتی آمیخته از عشق و دلهره بالاخره بدون اجازه، درب کلبه رو باز کردن… پایان قسمت چهارم «محمدرضا ژاله» عکاس؛ مسعود ساکی @sakipic ——————- تا اینجای داستان چطور بود؟! ——————- #محمدرضاژاله
Likes : 53786
Mohammad Reza Zhaleh - 53.8K Likes - عذر می‌خوام
نویسنده؛
«محمدرضا ژاله»

53.8K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : عذر می‌خوام نویسنده؛ «محمدرضا ژاله»
Likes : 53785
Mohammad Reza Zhaleh - 51.7K Likes - .
مجموعه داستان 
(می‌خواستم بهش بگم)
قسمت هفتم
همزمان با کشف و شهود باید و نباید های سن بلوغ ام به محل جدید اثاث کشی کردیم روز بعد مادر با لیستی از لوازم بهداشتی منو بیرون از خونه فرستاد همین که پامو از خونه بیرون گذاشتم، خدای من، دختری قد بلند چشمای سبز و صورتی پر از اسرار ازل که با لبخندش هی هویدا می‌کرد سمت من اومد از این مدل اومدنایی که تو فیلما حرکت آهسته نشون میدن ولی اینور ماجرا همه چیز تند بود پلک زدنم گردش خونم تپش قلبم ضربه زدنش ته حلق ام قورت دادن آب دهنم تا از اون سر کوچه بیاد کنار من رد بشه انگار ۲۰ سال بدون ذوق بازنشستگی گذشت اعتراف می‌کنم منم آدم جلبی بودم
سریع گفتم ببخشید دختر خانم ما تازه اومدیم تو این محل جایی رو نمی‌شناسم می‌خوام برم خرید لوازم بهداشتی گفت؛ آهان تشریف ببرید دست راست سمت چپ گفتم خیلی ممنون
گفت؛ در ضمن خیلی خوش اومدین 
یا خود خدا ترکوند منو با این حرکتش بعدش رفتم دست چپ سمت راست خوردم به یه نجاری 
روز بعدش از پنجره منظره بیرون رو نگاه می‌کردم چشمم افتاد به کوچه دیدم با دوستش وایستاده جلو درشون سریع رفتم طبقه پایین به مامان گفتم بده گفت چیو گفتم برم یه چی بخرم گفت همه رو گرفتم زحمت نکش بدو ‌رفتم جلو آینه اون موقع مد بود موهارو آلمانی میزدن یه دستی بهشون کشیدم پریدم تو کوچه مثلاً اصلا خبر ندارم کسی تو کوچه ست از کنارشون رد شدم یه مکث و بعدش گفتم ببخشید دختر خانم اینجا به خیابون راه داره؟! دوباره با اون لبخند انفجاریش از اینایی که همواره تو فیلما با حرکت آهسته نشونش میدن بهم گفت کجا می‌خوای بری؟! انگار یک آن تمام بهانه های دنیا تموم شدن گفتم نمی‌دونم،یعنی دوست دارم بدونم 
گفت صبر کن، از دوستش کاغذ و قلم خواست نشست رو‌پلهٔ جلو‌در خونهٔ دوستش بعد با ظرافت هرچه تمام شروع به کشیدن نقشه محل کرد به جرات میشه گفت تو شعاع ۵ کیلومتری از هرچی فروشگاه گرفته تا خشکشویی و گل فروشی و مدرسه و ایستگاه اتوبوس بود برام نقطه زد همزمان با تکمیل کردن نقشه اش بهم گفت چرا نمیشینی ترسیدم اگه زانوهامو برای نشستن خم کنم دیگه برای پاشدن نتونم راست کنم کاغذ رو نزدیکم کرد و با نوک خودکار جاها رو بهم توضیح میداد ولی من هیچی نمی‌شنیدم من غرق تماشای مژه هایی شده بودم که تا به این حد بهم نزدیک شدن یعنی اگه یکی دوتا از مهره های گردنم رو به سمت پایین هدایت می‌کردم به راحتی میتونستم ببوسمشون انعکاس نور خورشید رو کاغذْ می‌تابید تو چشماش انگار یه تیله سبز رنگ سعی داره جلال خداوند رو برای من سست ایمان به رخ بکشه…
پایان بخش اول
«محمدرضا ژاله»
Photo by;
@amirarda1

51.7K Likes – Mohammad Reza Zhaleh Instagram

Caption : . مجموعه داستان (می‌خواستم بهش بگم) قسمت هفتم همزمان با کشف و شهود باید و نباید های سن بلوغ ام به محل جدید اثاث کشی کردیم روز بعد مادر با لیستی از لوازم بهداشتی منو بیرون از خونه فرستاد همین که پامو از خونه بیرون گذاشتم، خدای من، دختری قد بلند چشمای سبز و صورتی پر از اسرار ازل که با لبخندش هی هویدا می‌کرد سمت من اومد از این مدل اومدنایی که تو فیلما حرکت آهسته نشون میدن ولی اینور ماجرا همه چیز تند بود پلک زدنم گردش خونم تپش قلبم ضربه زدنش ته حلق ام قورت دادن آب دهنم تا از اون سر کوچه بیاد کنار من رد بشه انگار ۲۰ سال بدون ذوق بازنشستگی گذشت اعتراف می‌کنم منم آدم جلبی بودم سریع گفتم ببخشید دختر خانم ما تازه اومدیم تو این محل جایی رو نمی‌شناسم می‌خوام برم خرید لوازم بهداشتی گفت؛ آهان تشریف ببرید دست راست سمت چپ گفتم خیلی ممنون گفت؛ در ضمن خیلی خوش اومدین یا خود خدا ترکوند منو با این حرکتش بعدش رفتم دست چپ سمت راست خوردم به یه نجاری روز بعدش از پنجره منظره بیرون رو نگاه می‌کردم چشمم افتاد به کوچه دیدم با دوستش وایستاده جلو درشون سریع رفتم طبقه پایین به مامان گفتم بده گفت چیو گفتم برم یه چی بخرم گفت همه رو گرفتم زحمت نکش بدو ‌رفتم جلو آینه اون موقع مد بود موهارو آلمانی میزدن یه دستی بهشون کشیدم پریدم تو کوچه مثلاً اصلا خبر ندارم کسی تو کوچه ست از کنارشون رد شدم یه مکث و بعدش گفتم ببخشید دختر خانم اینجا به خیابون راه داره؟! دوباره با اون لبخند انفجاریش از اینایی که همواره تو فیلما با حرکت آهسته نشونش میدن بهم گفت کجا می‌خوای بری؟! انگار یک آن تمام بهانه های دنیا تموم شدن گفتم نمی‌دونم،یعنی دوست دارم بدونم گفت صبر کن، از دوستش کاغذ و قلم خواست نشست رو‌پلهٔ جلو‌در خونهٔ دوستش بعد با ظرافت هرچه تمام شروع به کشیدن نقشه محل کرد به جرات میشه گفت تو شعاع ۵ کیلومتری از هرچی فروشگاه گرفته تا خشکشویی و گل فروشی و مدرسه و ایستگاه اتوبوس بود برام نقطه زد همزمان با تکمیل کردن نقشه اش بهم گفت چرا نمیشینی ترسیدم اگه زانوهامو برای نشستن خم کنم دیگه برای پاشدن نتونم راست کنم کاغذ رو نزدیکم کرد و با نوک خودکار جاها رو بهم توضیح میداد ولی من هیچی نمی‌شنیدم من غرق تماشای مژه هایی شده بودم که تا به این حد بهم نزدیک شدن یعنی اگه یکی دوتا از مهره های گردنم رو به سمت پایین هدایت می‌کردم به راحتی میتونستم ببوسمشون انعکاس نور خورشید رو کاغذْ می‌تابید تو چشماش انگار یه تیله سبز رنگ سعی داره جلال خداوند رو برای من سست ایمان به رخ بکشه… پایان بخش اول «محمدرضا ژاله» Photo by; @amirarda1
Likes : 51736