. یادمه همیشه میگفتن سفر کردن آدمیزاد رو به انسان بهتری تبدیل میکنه. امسال، قصه من با سفر کردن گره خورد و از شمال و جنوب هر جا که دریا بود، بارها رفتم و گذر کردم و زنده بودن رو زندگی کردم. بدهکار بودم به خودم و باید این بدهی رو تسویه میکردم. هر چند هنوز این بدهی صاف نشده و به قولی بسیار سفر باید تا پخته شود خامی و این داستانا:) اما عمیقا تجربه کردم که سفر کردن، زندگی کردن و لمس لحظهها در بطن موجودیتشون، میتونه آدمی رو به انسانی آروم تر، مهربان تر، صبورتر و ژرف اندیشتری تبدیل کنه. و مگه میون این ملغمه سخت زیستن، در جستجوی چی باید بود جز کمی آروم گرفتن؟:) و آرومم و صبور و امیدوار و شاید همین کافیه برای عبور از گزند ناگزیر ناکامیها. . پ.ن: عکس ها چند فریم از سفرهایی که دوستشون داشتم😇. از شمال تا جنوب
. یادمه همیشه میگفتن سفر کردن آدمیزاد رو به انسان بهتری تبدیل میکنه. امسال، قصه من با سفر کردن گره خورد و از شمال و جنوب هر جا که دریا بود، بارها رفتم و گذر کردم و زنده بودن رو زندگی کردم. بدهکار بودم به خودم و باید این بدهی رو تسویه میکردم. هر چند هنوز این بدهی صاف نشده و به قولی بسیار سفر باید تا پخته شود خامی و این داستانا:) اما عمیقا تجربه کردم که سفر کردن، زندگی کردن و لمس لحظهها در بطن موجودیتشون، میتونه آدمی رو به انسانی آروم تر، مهربان تر، صبورتر و ژرف اندیشتری تبدیل کنه. و مگه میون این ملغمه سخت زیستن، در جستجوی چی باید بود جز کمی آروم گرفتن؟:) و آرومم و صبور و امیدوار و شاید همین کافیه برای عبور از گزند ناگزیر ناکامیها. . پ.ن: عکس ها چند فریم از سفرهایی که دوستشون داشتم😇. از شمال تا جنوب
. یادمه همیشه میگفتن سفر کردن آدمیزاد رو به انسان بهتری تبدیل میکنه. امسال، قصه من با سفر کردن گره خورد و از شمال و جنوب هر جا که دریا بود، بارها رفتم و گذر کردم و زنده بودن رو زندگی کردم. بدهکار بودم به خودم و باید این بدهی رو تسویه میکردم. هر چند هنوز این بدهی صاف نشده و به قولی بسیار سفر باید تا پخته شود خامی و این داستانا:) اما عمیقا تجربه کردم که سفر کردن، زندگی کردن و لمس لحظهها در بطن موجودیتشون، میتونه آدمی رو به انسانی آروم تر، مهربان تر، صبورتر و ژرف اندیشتری تبدیل کنه. و مگه میون این ملغمه سخت زیستن، در جستجوی چی باید بود جز کمی آروم گرفتن؟:) و آرومم و صبور و امیدوار و شاید همین کافیه برای عبور از گزند ناگزیر ناکامیها. . پ.ن: عکس ها چند فریم از سفرهایی که دوستشون داشتم😇. از شمال تا جنوب
. یادمه همیشه میگفتن سفر کردن آدمیزاد رو به انسان بهتری تبدیل میکنه. امسال، قصه من با سفر کردن گره خورد و از شمال و جنوب هر جا که دریا بود، بارها رفتم و گذر کردم و زنده بودن رو زندگی کردم. بدهکار بودم به خودم و باید این بدهی رو تسویه میکردم. هر چند هنوز این بدهی صاف نشده و به قولی بسیار سفر باید تا پخته شود خامی و این داستانا:) اما عمیقا تجربه کردم که سفر کردن، زندگی کردن و لمس لحظهها در بطن موجودیتشون، میتونه آدمی رو به انسانی آروم تر، مهربان تر، صبورتر و ژرف اندیشتری تبدیل کنه. و مگه میون این ملغمه سخت زیستن، در جستجوی چی باید بود جز کمی آروم گرفتن؟:) و آرومم و صبور و امیدوار و شاید همین کافیه برای عبور از گزند ناگزیر ناکامیها. . پ.ن: عکس ها چند فریم از سفرهایی که دوستشون داشتم😇. از شمال تا جنوب
.
دینامیت بالاخره بعد از سه سال فراز و نشیب قراره از پنجشنبه اکران بشه.
تجربه ای که در کنار دوستان نازنینی اتفاق افتاد و مطمئنم فیلمیه که از انتخابش پشیمون نمیشید.
در این شرایط سخت که سینماها نیمه جان هستند، امیدواریم شما با حضورتون جان سینما رو تازه کنید.
.
پ.ن: طراح پوستر هم عرفان بهکار عزیز بوده
@erfanbehkar
.
#اندر_احوالات_تجربیات_۲۱_سالگی
.
یکی بود یکی نبود. یه عدد نخود تو باغ نشسته بود😁
این بنده هستم که با خندهای زورکی، شما رو به لبخند دعوت میکنم و آفتاب هم قصد درآوردن چشمای منو داره😅😁
.
📝 حس دلتنگی میتواند حتی “یک خاطره تلخ” را چنان به آغوش بکشد که گویی یاری از سفر رسیده را پس از سالها ملاقات میکند. همانقدر گرم، همانقدر قوی و همان میزان پرشور. چنان که باور نمیکنی این یار نو رسیده، روزی چنان بر صفحهی جانت خنجر کشید، که فریاد دردت پردهی گوش درید و گویی جان از تنت بیرون میکشید و تو امروز دلتنگ همان خاطره میشوی. همان زخم و همان درد است که عزیز میشود. حسرت میشود و اشکهایی که آن زمان مملو از درد شد و خاک تر کرد و امروز چشمانت بند بند زمین را میجوید تا اشک ریخته شده بر خاک را بیابد و ببوسد. دلتنگی حتی میتواند یک تصویر تلخ را به آغوش خود بخواند. مثلا شاید تصویر تنهایی دخترکی که در ایستگاه قطار با آخرین سرباز وداع میکند و با اشک هم آغوش میشود .
.
.
بعد هی بگین گربه نمیفهمه و ارتباط نمیگیره😁 دیگه چیکار کنه براتون بچم؟🤭 شمارو دعوت میکنم به تماشای نمایش ببری جانم😍 . #گربه #گربه_خانگی #آموزش_گربه
من می خواهم بعد از این زندگی فشرده بکنم و هر ثانیه از زندگی ام را خوش باشم. می خواهم وقتی خوش هستم بدانم که خوش هستم. بیشتر مردم زندگی نمی کنند، فقط با هم مسابقه ی دو گذاشته اند. می خواهند به هدفی در افق دوردست برسند ولی در گرماگرم رفتن، آنقدر نفسشان بند می آید و نفس نفس می زنند که چشمشان به خودشان می افتد و می بینند پیر و فرسوده هستند و دیگر فرقی برایشان نمی کند به هدفشان رسیده اند یا نرسیده اند. .
#بابا_لنگ_دراز
.
📷@mehdizandpoor
.
#empathy
.
پ.ن: صحنه از فیلم #itonya
#margotrobbie
سخت گذشت اما گذشت… و شیرین خاتمه داشت. بیست و هشت تمام! .
کتاب می خونی، فیلم می بینی، متن می خونی، می شنوی، می بینی، باز می شنوی و باز می بینی و باز گم میشی بین کلمه ها. بین بازی جمله ها.
یهو چشم باز می کنی می بینی درست وسط یه هزارتویی که نمی دونی کی و چجوری واردش شدی! هزارتویی ساخته شده از هزاران دیوار فکری و افکاری ساخته شده از هزاران جمله ای که یا خوندی، یا شنیدی، یا دیدی ولی اینجا، تو باز گم میشی. تموم خونده ها و شنیده هات، از دنیای افکارت دستاشونو بیرون میارن و سعی می کنن تو رو به درون خودشون فرو ببرن. توی دنیای افکارت یه صدایی مداوم شنیده میشه:” تو نباید اشتباه کنی! تو باید همیشه راه درستو انتخاب کنی! اگر اشتباه کنی دیگه راه جبران نداری!” این صدا مدام تکرار میشه و تو هر قدمی که می خوای برداری، یه بار با شنیدن این صدا تمام تنت می لرزه! می ترسی! نا آرومی حتی در اوج شادی هات، حس می کنی الان نباید شاد باشی. با خودت میگی نکنه اینکه الان من خوشحالم اشتباهه؟! از شادی خودت احساس خطا نمی کنی. از اینکه می دونی برای هر لبخندت، یه مسئولیتی روی دوشت می شینه، می ترسی. از لحظه هات، از خوش بودن هات نگران میشی. احساس مسئولیت می کنی نسبت به همه ی اون چیزا و کسایی که لحظه ی خوش تورو رقم زدن. نسبت به اونایی که لبخند الانت براشون دلبستگی ایجاد می کنه، نسبت به هویتی که توی خاطرشون پیدا می کنی، نسبت به خاطره ای که براشون باقی میذاری و نسبت به دیدگاهی که درونشون ایجاد می کنی. اینجا جاییه که سوالی از خودت می پرسی که باید به خاطر احتیاط و ترس از آینده، حالا رو از بین برد یا حالارو زندگی کرد و با آینده روبرو شد؟ شاید در اولین برخورد با این سوال هر کسی گزینه ی دوم رو انتخاب کنه اما انتخابت بلافاصله با تردید مواجه میشه وقتی قرار باشه قیمت حالای تو، احتمال تاوان دادن کسایی باشه که به اندازه ی تمام لحظه های زندگیت دوسشون داری… و اینجاست که می بینی احتمال، تردید و بیم و امید، شده همه ی وجود خاکستریت…
.
پ.ن: یه کپشن طولانی به تناسب یه ناآرامی طولانی
.
📷@mehdizandpoor
من آدمیم که لحظه ها برام تعریف خاصی پیدا میکنن. دوست ندارم چیزای خیلی زیادیو تجربه کنم؛انتخابم تجربه های معدود اما عمیقه.اضطراب پذیرش تجربه های کوتاه وزیاد میتونه منو بکشه.بعدهزاران باردیدن بارون روی شیشه، هنوزم بادیدن اولین قطرات مثل بار اول،هیجانزده میشم. من سخت از وسایل قدیمیم دل میکنم.حتی یه تکه کاغذ تقلب از دوران مدرسه که منو وصل میکنه به خاطره یکی ازعمیق ترین تجربه های دوستی نوجوانی یا حتی یه لباسی که لک شده اما جایی پوشیدمش که برام خاطره خاصیو زنده میکنه.آدمیم که خاطرات برام بی اندازه مهمن! لحظه ها باجزییات تمام و کمال برام ثبت و موندگار میشن و حتی اگر بیم فراموشی حتی یک جزییاتو داشته باشم، اونارو تو دفترم مینویسم. من بیست ساله، دقیقا از زمانی که تونستم اسم خودمو بنویسم، تمام زندگیموثبت میکنم.تمام روزاو آدمایی که دیدم از آغاز تاامروز. فراموشی توی این شکل اززندگی هیچ معنایی نداره. تو همیشه همه چیز رو باخودت حفظ میکنی.انگار تو در گوشه ای از جهان،با ارتش تک نفرهات تلاش میکنی مقابل حقیقت فناپذیری هرچیزی بایستی! تو درذهنت همه چیز و همه کس رواز فناپذیری،از فراموشی، از ترک شدن نجات میدی وتداوم این ایستادگی درتنها حقیقت محتوم زندگی،خلاف چیزی که به نظر میاد، اصلا شیرین نیست. یک جایی، میایستی وبه خودت نگاه میکنی که چقدر این تلاش پارادوکس، تو رو تنها میکنه. از یه جابه بعد، تو تنها ایستادی چسبیده به معناها، خاطرات، لحظهها و هزاران هزار رویای نزیسته، و تمام جهان اطرافت،مصر در عبور و پا گذاشتن و شکستنشون! تو هنوز خاطراتتو بغل میکنی، هنوز معناهای دوست داشتنی زندگیتو بغل میکنی، هنوز مرور فلان تجربه تمام جونتو لرزه شوق میندازه و اطرافت پر شده از صدای پوزخند تمام اونایی که خودِتو، اونارو در دریچه ذهن و میون کاغذ دفترچههات به خیال خودت از فناپذیری نجات دادی. به خودت میای و میفهمی دیگه دلت نمیخواد تجربهها و لحظههات رو با کسی سهیم بشی. دیگه نمیخوای تنهاییهات رو با کسی شریک بشی. میفهمی چقدر بیگانهای با همه چیز و همه کس.که چطور میتونی با صدای بلند بخندی و همزمان از درون زار بزنی.چطور میتونی در جمعی فعالانه حضور داشته باشی و حتی یک ثانیه اونجا نباشی.چطور جملههاتو قبل از به زبون آوردن خفه میکنی چون میدونی شنیده شدنی در کار نیست.چطور میتونی به سرعت با نزدیک ترین آدما غریبه و هر روز تنهاترو بیگانهتر بشی.ازیه جا به بعد از نظرجهان،تو دچار بی معنایی میشی.تهی به نظرمیای چون شبیه دیگری نیستی.از اینجا به بعد میچسبی به دنیای خودساخته خودت و اینجا تو بالاخره در امانی
. #the_double_life_of_veronique
.
وای ازین حال پریشان
که من امشب دارم
قصه ی روز و شب من
سخنی مختصر است !
روز در خوابِ خیالاتم و
شب بیدارم… #مهدی_اخوان_ثالث
. .
#روزهای_خاکستری
چقدر دوست داشتم میشد همین الان و همین امشب راه بیفتم و برم تا برسم به همین نقطه و لحظه ای که این عکسو گرفتم. دقیقا همزمان با طلوع آفتاب اینجا بایستم و نگاه کنم و باز غرق بشم توی دور ترین نقطه ی نورانی. غرق بشم، محو بشم و دیگه هرگز برنگردم… دورترین نقطه ی نگاهم، منطقه ی روشنیه… اما به جز اون نقطه، تمام اطرافش تاریکه. تاریک و حتی شاید خوفناک. اون نقطه… دورترین نقطه ی نورانی… نقطه ی رهاییه. رهایی از خودت! رهایی از هر چیزی که گلوتو گرفته، فشار میده و نه میذاره بغضت بشکنه و نه حتی با این بغض لعنتی خفت می کنه! دنیات آرومه.
هیچ مشکلی نیست.
زندگیت بر وفق مراده!
همه چیز و همه کس خوبن اما تو خوب نیستی… چون چیزی هست که فقط تو می فهمی و همه ی این خوب نبودن هات، ناشی از همین فهمیدن لعنتیه… همین تنهایی فهمیدن… تنهای تنها فهمیدن… .
و
تنهای تنها هم آغوش دریا شدن…
بیا دریا! بیا منو در آغوش موج هات بگیر و با خودت ببر. ببرم به اون نقطه و دگ هرگز برنگرد… بوسه بزن بر گلوی فشرده و سرکوب شده ام…
.
.
پ.ن: چقدر بده که الان نمیشه جایی ک دلت می خواد باشی…
هیچ وقت درباره ی کسی صحبت نکنید. اگر درباره ی کسی صحبت کنید، دلتان برای همه ی آن ها تنگ می شود.
.
#ناطور_دشت
تو زندگی دو دسته اشتباهات بزرگ وجود دارن. اونایی که هم برای خودت و هم برای بقیه « بزرگ » تلقی میشن و دسته ی دوم اونایی که برای خودت « خیلی بزرگ و سخت » تلقی میشن و برای بقیه « خیلی کوچیک و بی اهمیت ». این دسته تحملش و بارش خیلی سنگین تر از اولیه. برای اولی، می تونی بری و از اون کسایی که این اشتباهات بزرگو در حقشون مرتکب شدی، عذرخواهی کنی. در واقع راهکار وجود داره برای برداشتن این بار احساس پشیمانی. اما اشتباهات دسته ی دوم، از نظر اونایی که بهش مربوطن، انقدر کوچیک و مسخرس که بزرگی ابعادش در نگاه تورو اصلا نمی فهمن چه برسه که بخوان عذرخواهیتو درک کنن. بیشتر شبیه یه آدم حساس جلوه می کنی که در مورد یه چیز کوچیک ( از نظر خودشون) زحمت عذرخواهی کردنو به خودش میده! واسه اونا یه چیز سادست اما واسه تو، چون می دونی اون اشتباهه هیچ جوره در شخصیتت نمی گنجیده، یه حس مزخرفه که هر وقت به یادش میوفتی از دست خودت عصبانی میشی و حتی شاید احساس شرمندگی کنی. اگر « بهترین و موثر ترین راهکار» برای اشتباهات دسته ی اول عذرخواهی و جبرانه، برای اشتباهات دسته ی دوم « تنها راهکار » فراموش کردنه. راهکاری که بیش از اینکه راهکار باشه، به خودی خود یه مشکل مستقله و یه قضیه ی حل ناشدنی تر.
نشانه ی یک انسان رشدنیافته این است که می خواهد شرافتمندانه برای هدفی بمیرد ولی نشانه ی یک انسان رشد یافته این است که می خواهد برای یک هدف، متواضعانه زندگی کند. .
#ناطور_دشت
#زیبا #محزون #تنها
انگار دریا هم می دونسته که این دفعه برای دیدنش خیلی اشتیاق داشتم. واسه همین هر روز داره زیباتر از قبل میشه!!
انقدر زیبا که دلم نمیاد اونچه که دارم می بینم و حس می کنم رو با شما سهیم نشم. .
پ.ن: عکس بدون ادیته! این دقیقا ثبت اون لحظه هاییه که دلت می خواد به ابدیت پیوند بخوره!
.
پ.ن دوم: عکسای دریام زیاد شده 🙂 اما فکر کنم این زیبایی استحقاقشو داره 🙂 .
#عکس_بدون_ادیت #پرشکوه #بی_انتها #زیبا #اما_بازم_محزون
چه کنم که توان از من می گریزد
وقتی که نام کوچک او را
در حضور من به زبان می آورند.
از کنار هیزمی خاکستر شده
از گذرگاهی جنگلی می گذرم
بادی نرم و نابهنگام می وزد
سبکسرانه با بویی از پاییز
و قلب من
خبرهایی از دوردست ها می شنود
خبرهای بد!
او زنده است
و نفس میکشد
اما غمی به دل ندارد… #آنا_آخماتووا
در مسیر یافتن و ساختن و رویا بافتن… . 🎼#jackson_mullane #les_muses